همهٔ ما توی بازیِ شما درگیر شدهیم، و به نظر میآد بهراحتیِ استکانهای چایی قابلتعمیر نیستیم
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
از اینکه همه رازهاشون رو اونقدر خوب حفظ میکنن که دیگران رو به کشتن میدن خسته شدهم.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
«فکر کردم میدونی.»
«ما دو تا آدمِ متفاوتیم، اتان. اینکه هیچوقت نمیتونی به نتیجه برسی عاشق کدوممون هستی باعث نمیشه ما باهم یکی بشیم.»
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
من داره برام تشخیص خوابوبیداری سخت میشه.
رها
چراغ زنده میشود و اتاق پیشِ رویِ او را روشن میکند.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
دنبال رؤیاهات برو، بیلی. چه هاروارد باشه، چه هرچیز دیگه. حالا هرچیزی هم که پدرت بگه، یا هرقدر بلند بگه
رها
«میدونم که سرنوشتت این نیست و برگزیده نشدهای. اگه این کار رو راحتتر میکرد، کاش میتونستم بهت بگم که هستی، ولی این حقیقت نداره. تو در زمان درست در مکان درست هستی، و اونقدری اهمیت میدی که کاری رو که باید انجام بشه انجام بدی. بعضی وقتها همین کافیه.»
زیر آسمان شب
دیگر مطمئن است که به بیلیای که قرار است در آینده باشد نزدیکتر است تا به بیلیای که دیروز بود.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
«وقتی آدم خودش وسط یه موقعیت باشه، سخته که موقعیت رو اونطوری که هست درک کنه. زیادی آشناست. زیادی راحته.»
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
مراجعانی که نمیتوانستند چیزها را آنطور که هستند ببیند. در برابر خیانتها و دلشکستگی کورند
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸