بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مغازه خودکشی | صفحه ۳۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مغازه خودکشی

بریده‌هایی از کتاب مغازه خودکشی

۳٫۶
(۲۳۹۸)
چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی‌کنی
کاربر ۸۴۷۳۹۹۶
زنده بودن زمان می‌برد. از همه‌چیز بریدن هم زمان می‌برد.
zahir
فلسفهٔ زندگی‌اش پشت برج‌های بلند شهر در حال گم شدن بود. آینده، پادرهوا و بسیار خراب می‌نمود و رؤیای انسان‌ها نابود شده بود.
zahir
وقتی دختربچه بود ــ چهار پنج‌ساله ــ مادرش از او می‌خواست بعد از مدرسه روی نیمکت حیاط دبستان منتظرش بماند و به او قول می‌داد اگر دختر خوبی باشد، می‌تواند برود تاب‌بازی کند. مادرش اغلب دیر می‌کرد و حتا گاهی اصلاً نمی‌آمد؛ به همین خاطر مدیر مدرسه به او می‌گفت باید تنهایی به خانه برود. پدرش هم، برخلاف قول‌هایش، هرگز نمی‌آمد. عصرها دخترک چشم‌به‌راه سعی می‌کرد دختر خوبی باشد و آن‌قدر خوب منتظر می‌ماند تا مادرش او را ببرد تاب‌بازی کند. آیا اصلاً تابه‌حال سوار تاب شده بود؟ لوکریس یادش نمی‌آمد. همهٔ آن‌چه به یاد می‌آورد، انتظار است؛ در انتظار مادرش تا بیاید و او را ببرد تاب‌بازی کند.
مهدی فتحی ارجمند
میشیما فکر کرده بود می‌تواند راحت و تنها از روی میلهٔ بندبازی عبور کند. دیگر نمی‌دانست عبور از روی آن بند، چوب‌دستیِ تعادل می‌خواهد. دلش برای آلن تنگ شده بود. هیچ‌چیز جای چوب‌دستی تعادل را نمی‌گیرد.
فرزانه
افسوس! همه‌چیز تباه شده بود ــ اعمال، امیال، آرزوها
Ali Rzy
یک هفته می‌شد که هر شب از کابوس‌های وحشتناک رنج می‌برد. در تخت‌خواب چپ‌وراست می‌غلتید و تنها بی‌خوابی با او بیدار بود.
Ali Rzy
روز رنگ می‌باخت و شب فرامی‌رسید. آسمان داشت پردهٔ سیاهش را می‌کشید. در این اوقاتْ غم و اندوه تلخ‌تر می‌شود و سیاهی شب در گلو گیر می‌کند.
Ali Rzy
مجتمع مذاهب ازیادرفته خود را مثل برگ‌های پاییزی، از بلوک‌های موسی و مسیح و زئوس و ازیریس، از بالکن‌های‌شان پایین می‌انداختند.
فرزانه
نقاشی‌ای در دستش بود که در آن چسب زخم بزرگی روی دهان بچه زده شده بود.
فرزانه
“شما فقط یک‌بار می‌میرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموش‌نشدنی باشه.”»
فرزانه
روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود، «آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.»
فرزانه
چه‌قدر آدم هست که می‌خوان راحت بشن و موفق نمی‌شن... خوشبختانه ما واسهٔ این کار این‌جاییم. چراغ رو خاموش کن عزیزم.»
فرزانه
«بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی‌کنی؟» «خیلی ممنونم به خاطر نصیحت‌تون آقای همه‌چیزدان.» بااین‌حال به پیشنهاد پسرش گوش داد و لامپ راه‌پله را روشن کرد و داخل مغازه رفت.
فرزانه
«بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی‌کنی؟»
Ali Safari
«همیشه واسهٔ هر چیزی یه راه‌حل وجود داره. هیچ‌وقت نباید ناامید بشیم
nastaran
زنده بودن زمان می‌برد. از همه‌چیز بریدن هم زمان می‌برد.
B.A.H.A.R
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.
B.A.H.A.R
نگاهش کن، به اینی که روبه‌روته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو می‌کشی؟ آخه مگه چی‌کار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهٔ آدم‌ها هم باهاش آشتی می‌کنند.»
B.A.H.A.R
«صورتم پُر از جوشه.» «جوش‌هات عصبی‌ند... وقتی اعصابت آروم باشه، اون‌ها هم می‌رند.» «همکارهام فکر می‌کنند من خنگم.» «چون اعتمادبه‌نفس نداری. همین باعث ناراحتیت می‌شه، باعث می‌شه دائم به خودت غر بزنی و خودت رو بخوری ولی اگه آروم‌آروم یاد بگیری با کمک این ماسک خودت رو دوست داشته باشی و با خودت آشتی کنی...
B.A.H.A.R

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان