بریدههایی از کتاب مغازه خودکشی
۳٫۶
(۲۳۹۷)
حرکاتش شبیه رقص شد و انعکاسش بر شیشهٔ پنجرهای افتاد که از پشت آن مردم در مجتمع مذاهب ازیادرفته خود را مثل برگهای پاییزی، از بلوکهای موسی و مسیح و زئوس و ازیریس، از بالکنهایشان پایین میانداختند.
helya.B
«جریمهش کردند. تو مدرسه ازش پرسیدند کیها خودکشی میکنند. اون هم جواب داده بود آدمهای شاکی.»
helya.B
«همهچی رو زشت و سیاه میدید. هیچوقت نتونستم شادش کنم.»
helya.B
“شما فقط یکبار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه.”»
helya.B
روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود، «آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.»
helya.B
چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟
helya.B
بلند شد و به دخترش قول داد فرداشب داستان خودکشی سافو را برایش تعریف کند که چهطور به خاطر چشمان زیبای یک چوپان خودش را از صخره پایین انداخت.
helya.B
«اگه من اونجا بودم، از پوست اون ماره یه جفت دمپایی درست میکردم که مرلین باهاشون بره کنسرت کرت کوبین!»
helya.B
«کاش میتونستم برگردم تو شکمت مامان...»
مادر بانداژ کرپ ونسان را نوازش کرد و پاسخ داد «درکت میکنم.»
helya.B
این پسر معنی زندگی رو درک کرده. ممکنه پسرِ بدبختِ بیاشتهایی به نظر بیاد که میگرن داره و خیال میکنه بدون بانداژِ سرش جمجمهش منفجر میشه، ولی اون بیشک هنرمندِ خانوادهست، ون گوگِ ماست.
helya.B
جادهای که به یه خونه میرسه، با یه در و پنجرههای باز زیر آسمون آبی، یه خورشید گنده هم اون بالا داره میتابه! حالا بگو ببینم، چرا هیچ آلودگی یا ابرِ گرفتهای توی این آسمونِ آبی نیست؟ پرندههای مهاجر که رو سر ما خرابکاری میکنند و ویروس آنفلوآنزا پخش میکنند، کجا هستند؟ تشعشعات هستهای کو؟ انفجار تروریستی کجاست؟ نقاشیِ تو واقعگرایانه نیست.
helya.B
خواهش میکنم لطفاً این لبخندِ مسخره رو هم از رو صورتت بردار.
helya.B
“ امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه، موسیو.”
helya.B
وقتی مشتریهامون از مغازه خرید میکنن، بهشون نمیگیم بهزودی میبینمت. ما باهاشون وداع میکنیم. چون دیگه هیچوقت برنمیگردن.
helya.B
چه دلیلی داره تو این دنیای نکبت لبخند بزنه؟
helya.B
همیشه واسهٔ هر چیزی یه راهحل وجود داره. هیچوقت نباید ناامید بشیم
parisa
زنده بودن زمان میبرد. از همهچیز بریدن هم زمان میبرد.
مریم صادقی
یاد گرفته بود چهطور در خود غرق شود. یاد گرفته بود چهطور در خود جمع کند، چهطور مراقبه کند.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
ــ مادرش از او میخواست بعد از مدرسه روی نیمکت حیاط دبستان منتظرش بماند و به او قول میداد اگر دختر خوبی باشد، میتواند برود تاببازی کند.
مادرش اغلب دیر میکرد
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
“شما فقط یکبار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه.”»
مریم صادقی
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان