بریدههایی از کتاب مغازه خودکشی
۳٫۶
(۲۳۹۷)
مسئله این است که فردا دوباره باید به زندگی ادامه بدهد.
Fatima
«آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.»
Fatima
زبانش مثل رعد توی دهانش درهم میپیچید.
Fatima
زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید!
b.shakiba
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید!
Ava
چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی
lovely_book
زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم.
بردوئی
در خود آب میشد. یاد گرفته بود چهطور در خود غرق شود. یاد گرفته بود چهطور در خود جمع کند، چهطور مراقبه کند. بعدها، در مستندهایی که دربارهٔ بوداییان دید، فهمید که قبلاً در چهارسالگی چهطور بر حالتهای ذهنیاش پیروز میشده است. از کودکی این گمگشتگی را در خود حفظ کرده بود؛ به همین خاطر گاهی ناگهان به جلوش خیره میشد و انگار فرسخها دور را نظاره میکرد. در سرش فاصلهای دور رخنه کرده بود، درست مثل همان وقتها که روی نیمکت حیاط دبستان چشمبهراه مادرش میماند. همان جایی که به سنگ بدل میشد، جایی که بدنش را حس نمیکرد، که میشد قسم بخورد دیگر نفس نمیکشد.
helya.B
«اینها اصلاً اخبار تلویزیون رو نگاه میکنند؟ واسهٔ آیندهٔ جهان غصه نمیخورند؟»
میشیما به مردی که امیدوار بود شب را کف رودخانه به سر ببرد، جواب داد «همین رو بگو. من هم از همین تعجب میکنم.»
helya.B
«امروز صبح در ایالت سیبری، پیشوای کائنات، خانم ایندرا توکاتا، یک مجتمع عظیم با هشتصد هزار دودکش ششصدمتری افتتاح کرد که امیدواریم با دمیدن گاز اُزن به سوی آسمان، به بهبود و ترمیم لایهٔ اُزن کمک بسیاری بکند...»
میشیما به نظر اخبارگو گوش داد.
«من که شک دارم! همهٔ متخصصها میگن ما باید این تصمیم رو در قرن بیست و یکم میگرفتیم. نه الآن که دیگه خیلی دیر شده. خانم رئیسجمهور هم گفتند...»
helya.B
زنده بودن زمان میبرد. از همهچیز بریدن هم زمان میبرد.
helya.B
اول یاد بگیر به خودت عشق بورزی.
Shabnam Saeedi
اسمش چیه؟»
مشتری چشمانش را باز کرد و به آینه نگریست. «نائومی بن سالا دارجیلینگ.»
«بهبه چه اسم قشنگی! نائومی. نائومیِ دوستداشتنی. حالا خودت میبینی خیلی زن خوبیه. ماسکش رو با خودت ببر خونه. بهش بخند. اونم بهت میخنده. مواظبش باش، بهش محبت کن. ببرش حموم، لباسهای خوشگل تنش کن، عطر خوب بهش بزن. سعی کن قبولش کنی. باهات دوست میشه، محرمت میشه، بعد از یه مدت دیگه از هم جدا نمیشید. انقدر باهم بخندید. همهٔ اینها با صد یورو ـ ین مفته. بفرمایید، برات میپیچمش. میسپارمش به دستت. خیلی مواظبش باش. ارزش اینهمه مراقبت رو داره.»
helya.B
زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.
helya.B
میشیما ساکتْ سری به بالاوپایین تکان داد. شبیه بازیگری بود که دیالوگش را فراموش کرده است.
helya.B
زندگی بدون او معنایی نداشت.
helya.B
«اغلب غروبها پردهٔ پنجرهٔ اتاقمون رو کنار میزنم و میبینم مردم دارند از ساختمونها خودشون رو پایین میندازند. فکرش رو بکنید. با بلوکهای سیمانی که به پاشون وصله، شبیه ستارههای دنبالهدار میشن. مثلاً شبی که تیمملی میبازه مثل ریگ از آسمون آدمهای بلوکبهپا میبینی که دارند سقوط میکنند. نمای قشنگیه.»
helya.B
شرایط سختی داشتند، ولی فکر چاره بودند.
helya.B
میتونم صدای قلبت رو بشنوم.
helya.B
«پس حق ندارم توی اتاق خودم هم باشم، درسته؟ اصلاً چرا باید بیرون بیام؟ نمیخوام خورشید رو ببینم، این ستارهٔ نکبتی رو. به هیچ دردی نمیخوره...»
helya.B
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان