بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مغازه خودکشی | صفحه ۵۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مغازه خودکشی

بریده‌هایی از کتاب مغازه خودکشی

۳٫۶
(۲۳۹۵)
او با پاکتی که نشانیِ مغازهٔ خودکشی رویش بود مغازه را ترک کرد. روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود، «آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.»
ae
در تاریکیِ راه‌پله غرغرکنان پایین رفت. «لعنت به این سیاهی! هیچی نمی‌بینم. یه قدم اشتباه بردارم گردنم خورد می‌شه.» آلن از بالای پله‌ها نظر داد، «بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی‌کنی؟»
ae
مرلین آب دماغش را بالا کشید و گفت «مامان، وقتی بزرگ شدم اجازه می‌دی برم دیسکو با پسرها برقصم؟» «معلومه که نه! به حرف‌های داداش‌کوچولوت گوش نکن. مزخرف می‌گه. تو خودت همیشه می‌گی یه دختر چاق و گنده‌ای، واقعاً فکر می‌کنی مردها حاضرند با یکی مثل تو برقصند؟ بی‌خیال، بگیر بخواب و سعی کن کابوس ببینی. این‌جوری معقول‌تره.»
ae
مادرش موهایش را نوازش کرد و داستان را تمام کرد، «دو نقطهٔ ریز جای نیش روی دست‌های کلئوپاترا پیدا بود. هر چند اوکتاویوس از مرگ کلئوپاترا ناراحت شده بود، روح بزرگش را ستایش کرد و او را با مراسمی باشکوه و شاهانه کنار آنتونی به خاک سپرد.» آلن دم‌در اتاق نیمه‌بازِ خواهرش ایستاده بود و گوش می‌داد. «اگه من اون‌جا بودم، از پوست اون ماره یه جفت دمپایی درست می‌کردم که مرلین باهاشون بره کنسرت کرت کوبین!» لوکریس از خشم به خودش پیچید و باترش‌رویی به بچهٔ کوچکش نگاه کرد. «بدو برو توی اتاقت! کسی نظر تو رو نخواست.»
ae
«ببین این نقاشی مرلین چه‌قدر غم‌انگیزه! این یکی رو نگاه کن که ونسان کشیده، میله‌هایی روبه‌روی یک دیوار آجری! هنوز هم دوستش دارم. این پسر معنی زندگی رو درک کرده. ممکنه پسرِ بدبختِ بی‌اشتهایی به نظر بیاد که میگرن داره و خیال می‌کنه بدون بانداژِ سرش جمجمه‌ش منفجر می‌شه، ولی اون بی‌شک هنرمندِ خانواده‌ست، ون گوگِ ماست.» همچنان به تحسین ونسان به عنوان یک نمونهٔ ارزشمند ادامه می‌داد، «خودکشی تو خونشه. یک تواچ واقعی، ولی تو، آلن...»
ae
«این چه‌جور نقاشی‌ایه که از مهدکودک آوردی خونه؟» با یک دستش نقاشی را گرفته بود و با انگشت اشارهٔ دست دیگر روی کاغذ می‌کوبید. «جاده‌ای که به یه خونه می‌رسه، با یه در و پنجره‌های باز زیر آسمون آبی، یه خورشید گنده هم اون بالا داره می‌تابه! حالا بگو ببینم، چرا هیچ آلودگی یا ابرِ گرفته‌ای توی این آسمونِ آبی نیست؟ پرنده‌های مهاجر که رو سر ما خرابکاری می‌کنند و ویروس آنفلوآنزا پخش می‌کنند، کجا هستند؟ تشعشعات هسته‌ای کو؟ انفجار تروریستی کجاست؟ نقاشیِ تو واقع‌گرایانه نیست. برو ببین ونسان و مرلین وقتی همسنِ تو بودند چی می‌کشیدند!»
ae
از قفسه طنابِ دار را پایین کشید و ادامه داد، «دو متر کفایت می‌کنه. گره خیلی خوبی هم روشه. فقط باید سرتون رو قشنگ توی حلقه‌ش جا بدید...» پیرزن وقتی داشت حساب می‌کرد، باز نگاهی به کالسکه انداخت. «آدم وقتی لبخند یه بچه رو می‌بینه، قلبش آروم می‌گیره.»
ae
بعضی مشتری‌ها پول بیشتری پیشنهاد می‌دادند تا یک شب را با مرلین بگذرانند، ولی لوکریس باعصبانیت جواب‌شان را می‌داد «دیگه چی؟! مگه خودتون ناموس ندارین؟!» میشیما هم باخشونت آن‌ها را از مغازه پرت می‌کرد بیرون. «یالّا، گم شید! مشتری‌هایی مثل شما نباید پاشون رو این‌جا بذارند.» «ولی من می‌خوام بمیرم.» «غلط کردی این‌جا بمیری. برو مغازهٔ توتون‌فروشی توتون بگیر تا ته‌دونت دربیاد.» و مرلین تهِ مغازه مردان را می‌بوسید.
m.zangane
بعضی مشتری‌ها پول بیشتری پیشنهاد می‌دادند تا یک شب را با مرلین بگذرانند، ولی لوکریس باعصبانیت جواب‌شان را می‌داد «دیگه چی؟! مگه خودتون ناموس ندارین؟!» میشیما هم باخشونت آن‌ها را از مغازه پرت می‌کرد بیرون. «یالّا، گم شید! مشتری‌هایی مثل شما نباید پاشون رو این‌جا بذارند.» «ولی من می‌خوام بمیرم.» «غلط کردی این‌جا بمیری. برو مغازهٔ توتون‌فروشی توتون بگیر تا ته‌دونت دربیاد.» و مرلین تهِ مغازه مردان را می‌بوسید.
m.zangane
روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود، «آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.»
panda
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه
ریحانه
ماسکش رو با خودت ببر خونه. به‌ش بخند. اونم به‌ت می‌خنده. مواظبش باش، به‌ش محبت کن. ببرش حموم، لباس‌های خوشگل تنش کن، عطر خوب به‌ش بزن. سعی کن قبولش کنی. باهات دوست می‌شه، محرمت می‌شه، بعد از یه مدت دیگه از هم جدا نمی‌شید. ان‌قدر باهم بخندید. همهٔ این‌ها با صد یورو ـ ین مفته. بفرمایید، برات می‌پیچمش. می‌سپارمش به دستت. خیلی مواظبش باش. ارزش این‌همه مراقبت رو داره.»
zaahra
ماسکش رو با خودت ببر خونه. به‌ش بخند. اونم به‌ت می‌خنده. مواظبش باش، به‌ش محبت کن. ببرش حموم، لباس‌های خوشگل تنش کن، عطر خوب به‌ش بزن. سعی کن قبولش کنی. باهات دوست می‌شه، محرمت می‌شه، بعد از یه مدت دیگه از هم جدا نمی‌شید. ان‌قدر باهم بخندید. همهٔ این‌ها با صد یورو ـ ین مفته. بفرمایید، برات می‌پیچمش. می‌سپارمش به دستت. خیلی مواظبش باش. ارزش این‌همه مراقبت رو داره.»
zaahra
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.
aylin
میشیما رو به زنش فریاد زد «لوکریس! تو انباری چیزی از سم‌هامون مونده؟ شابیزکی، ژل مرگ‌باری، چیزی...!» لوکریس کنار میز جلسه ایستاده بود و به حرف‌های امیدبخش مشتری‌ها دربارهٔ آیندهٔ زمین گوش می‌کرد. «واسهٔ چی می‌خوای؟» میشیما رو به مأمور دولت کرد و آهی کشید «می‌گه واسهٔ چی می‌خوام! باور کنید عقلش رو از دست داده.» دوباره صدایش را بالا برد و رو به زنش داد کشید «برای دولته، ظاهراً به بی‌کفایتی خودش پی برده. امشب می‌خوان دسته‌جمعی خودکشی کنند. توی تلویزیون زنده پخش می‌شه! اون سم‌ها رو می‌تونی آماده کنی یا نه؟» «باشه. برم ببینم چی داریم. آلن می‌آی کمکم کنی؟» «بله، مامان.»
Hiwa
مرلین آب دماغش را بالا کشید و گفت «مامان، وقتی بزرگ شدم اجازه می‌دی برم دیسکو با پسرها برقصم؟» «معلومه که نه! به حرف‌های داداش‌کوچولوت گوش نکن. مزخرف می‌گه. تو خودت همیشه می‌گی یه دختر چاق و گنده‌ای، واقعاً فکر می‌کنی مردها حاضرند با یکی مثل تو برقصند؟ بی‌خیال، بگیر بخواب و سعی کن کابوس ببینی. این‌جوری معقول‌تره.»
k1
اغلب غروب‌ها پردهٔ پنجرهٔ اتاق‌مون رو کنار می‌زنم و می‌بینم مردم دارند از ساختمون‌ها خودشون رو پایین می‌ندازند.
saaadi_h
چوب‌پنبهٔ بطری شامپاین را درآورد و اولین لیوان آن را به سلامتی دخترش بلند کرد. «تبریک می‌گم عزیزم، یک سال از عمرت کمتر شد.»
saaadi_h
تو قسمت تیراندازی، مشتری‌ها پول می‌دند، ولی نه واسه این‌که شلیک کنند بلکه به این خاطر که به‌شون شلیک بشه.
saaadi_h
“شما فقط یک‌بار می‌میرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموش‌نشدنی باشه.”»
saaadi_h

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان