بریدههایی از کتاب کورالاین
نویسنده:نیل گیمن
مترجم:فرزاد فربد
ویراستار:نرگس حسنی
انتشارات:انتشارات پریان
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۱۱ رأی
۴٫۲
(۱۱۱)
اگر هرچه میخواهی بهدست بیاوری، دیگر زندگی چه لذتی دارد؟ بههمینسادگی، دیگر معنایی ندارد. بعد چه میشود؟»
AS4438
قهوهای سَمی تروتازه بود که اگر تصادفی پا روی آنها میگذاشتی، بوی بسیار بدی میدادند.
یک چاه هم داشت. خانم اسپینک و خانم فورسیبل در همان روز اول که خانوادهی کورالاین به خانهی جدید آمدند، به او تأکید کردند که آن چاه خیلی خطرناک است و باید از آن دوری کند. کورالاین هم رفت تا در اطراف آن سروگوشی آب بدهد تا بداند دقیقاً کجاست و بتواند درستوحسابی از آن دوری کند.
روز سوم آن را پیدا کرد؛ در میان علفزار انبوهی که در کنار زمین تنیس روییده و پشت ردیفی از درختان بود؛ دایرهای آجری و کمارتفاع که تقریباً در میان علفهای بلند پنهان شده بود. دهانهی چاه را با تخته بسته بودند تا کسی در آن نیفتد. یکی از تختهها سوراخ کوچکی داشت و کورالاین یک بعدازظهر را به انداختن سنگریزه و بلوط به داخل
امرالله
ک موشها واقعاً وجود داشته باشد. فکر میکرد پیرمرد آن را از خودش درآورده است.
یکروز بعد از رفتن به آن خانه، کورالاین جستوجو را شروع کرد.
باغ را گشت. باغ بزرگی بود. پشت آن، زمین تنیسی قدیمی قرار داشت، اما در آن خانه هیچکس تنیس بازی نمیکرد. چند جای حصار اطراف زمین سوراخ شده و تورش هم پوسیده بود. یک باغچهی رُز قدیمی هم آنجا بود که پر از بتههای کثیف و خشکیدهی رز بود. یک باغچهی تزیینی هم داشت که حالا تمامش پر از سنگ شده بود. همینطور محوطهای قشنگ که پر از قارچهای قهوهای سَمی تروتازه بود که اگر تصادفی پا روی آنها میگذاشتی، بوی بسیار بدی میدادند.
یک چاه هم داشت. خانم
امرالله
تارعنکبوت فقط باید آنقدر بزرگ باشد که مگس بگیرد.»
ک مثل کتاب…
گفت: «میدانی که دوستت دارم.»
و کورالاین برخلاف میل باطنیاش، بهعلامت تأیید سر تکان داد. راست میگفت: آنیکی مادر او را دوست داشت؛ اما مثل خسیسی که پول را دوست دارد، یا اژدهایی که طلا دوست دارد. میدانست در چشمهای دکمهای آنیکی مادر فقط درحکم وسیله است، نه بیشتر
محمد نصیری
لحظهای احساس کرد ذهنش کاملاً از کار افتاده است. نمیدانست کجاست؛ کاملاً مطمئن نبود کیست. عجیب است، چطور ممکن است بخش بزرگی از وجود آدم روی تختی که شب بر آن میخوابد جا بماند، و این بهطرز شگفتانگیزی به او حس شکنندگی میداد
محمد نصیری
سه بیسکویت ساقهطلایی خورد، یک لیوان لیموناد و یک فنجان چای رقیق هم نوشید.
محمد نصیری
«چطور میشود از چیزی دور شوی و درعینحال به آن برگردی؟»
گربه گفت: «بهسادگی. انگار یکی دور دنیا بچرخد. از یکجا شروع میکنی و به همانجا میرسی.»
کورالاین گفت: «دنیای کوچکی است.»
Aida.pournia
اگر هرچه میخواهی بهدست بیاوری، دیگر زندگی چه لذتی دارد؟ بههمینسادگی، دیگر معنایی ندارد. بعد چه میشود؟»
AS4438
اگر هرچه میخواهی بهدست بیاوری، دیگر زندگی چه لذتی دارد؟ بههمینسادگی، دیگر معنایی ندارد. بعد چه میشود؟»
AS4438
اگر هرچه میخواهی بهدست بیاوری، دیگر زندگی چه لذتی دارد؟ بههمینسادگی، دیگر معنایی ندارد. بعد چه میشود؟»
AS4438
اگر هرچه میخواهی بهدست بیاوری، دیگر زندگی چه لذتی دارد؟ بههمینسادگی، دیگر معنایی ندارد. بعد چه میشود؟»
AS4438
اگر هرچه میخواهی بهدست بیاوری، دیگر زندگی چه لذتی دارد؟ بههمینسادگی، دیگر معنایی ندارد. بعد چه میشود؟»
AS4438
اگر هرچه میخواهی بهدست بیاوری، دیگر زندگی چه لذتی دارد؟ بههمینسادگی، دیگر معنایی ندارد. بعد چه میشود؟»
AS4438
صدا زد: «کورالاین؟»
شبیه صدای مادرش بود. کورالاین رفت به آشپزخانه که صدا از آنجا آمده بود. زنی پشت به کورالاین، در آشپزخانه ایستاده بود. کمی شبیه مادر کورالاین بود. فقط... .
فقط پوستش مثل کاغذْ سفید بود.
فقط بلندتر و لاغرتر بود.
فقط انگشتهایش خیلی بلند بود و مدام حرکت میکرد، و ناخنهای قرمز تیرهاش تیز و خمیده بود.
a.m
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۹۱ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۹۱ صفحه
قیمت:
۴۶,۰۰۰
۲۷,۶۰۰۴۰%
تومان