کتاب آسمان مال من بود؛ خاطرات سرهنگ خلبان صمدعلی بالازاده
۴٫۰
(۸)
یکربع به هشت شب، جلو هتل ستاره نشسته بودیم. رادیو دو موج کوچکم را روشن کرده و اخبار بیبیسی را گوش میدادم. آن را قبل از اینکه به دزفول برویم خریده بودم. گوینده گفت: خرمشهر سقوط کرده و سربازان عراقی سوار بر دوچرخههای گمرک خرمشهر، دوربینهای غنیمتی را به گردنشان انداخته و در خیابانها و کوچهها این طرف و آن طرف میروند.
از عصبانیت رادیو را به زمین کوبیدم و رادیو تکهتکه شد. گفتم: «وقتی این همه خلبان اینجا هستیم چرا مسئولان اجازه نمیدهند برویم عراقیها را بزنیم!»
چند دقیقه بعد، راس ساعت هشت، اخبار خودمان پخش شد و آیتاللهصادق خلخالی گفت: «دشمنان دروغ میگویند و خرمشهر سقوط نکرده است.»
آرش
پس از فرود، هواپیما را بازرسی کردم و دیدم سکان عمودی هواپیما سالم است و با موشک برخورد نکرده است. گلویم خشک شده بود. به بوفه رفته و چای خوردم. گزارش ماموریتم را نوشته و به پست فرماندهی رفتم. دیدم همه ماتم گرفتهاند. گفتند غیر از کتاب، هادی جورکی و چنگیز سپهر هم سقوط کردهاند. سپهر از خلبانان بازخرید شده بود و قصد داشت به آمریکا برود ولی با شروع جنگ خودش را به پایگاه دزفول معرفی کرده بود.
آرش
هاوکینز هر وقت میدید بیکارم، مرا به مرکز آموزش میبرد. عکس، فیلم و اسلاید پخش میکرد و میگفت نگاه کنم. میگفتم: استاد بقیه دوستانم بیکارند ولی ما داریم اینجا فیلم میبینیم!
میگفت: مملکت تو به خاطر آموزشات به من پول میدهد و من وظیفه دارم از تو خلبان ماهری بسازم.
آرش
بعد از آموزشهای مقدماتی نوبت پرواز شد. روز اول هر کس از هواپیما پیاده شد گفت حالش به هم خورده است. استادها برای زهرچشم گرفتن از خلبانها تمرین اسپین کرده بودند که بیشتر بچهها بالا آورده بودند. استادم لری تایتاس، فرمانده گردان آموزشی بود. تایتاس قد بلندی داشت و موهای سرش طلایی بود. وقتی نوبتم شد خواست بلایی را که سر دیگران آوردهاند، سر من هم بیاورد. کابین هواپیمای تی۳۷ بغل هم است. هر دو کنار هم بودیم و بر اثر انجام آن حرکت رنگ جفتمان سفید شده بود اما خودم را کنترل کردم و دچار حالت تهوع نشدم. وقتی نشستیم به همکارانش گفت: شش بار اسپین کردم ولی این پسر از رو نرفت که نرفت!
آرش
حالا، سالها از آن روزها میگذرد. در کنار خانوادهام گاوداری را اداره میکنم و سعی میکنم کارم برای به دست آوردن رضای خدا باشد. همیشه یک نفر در من نهیب میزند: «سعی کنید کارتان برای خدا باشد. اگر کارتان برای خدا باشد هم کارتان ماندگار میشود و هم اینکه دیگر از کسی توقعی ندارید.»
گاهی بعضی از خلبانها از روی گاوداری رد میشوند و مرا با خود به روزهای پروازم میبرند. یاد خلبانان شجاع و نترسی میافتم که در کنار هم مردانه جنگیدند و شهید، آزاده و جانباز شدند. اردستانی همیشه میگفت: «هر کس وارد این کار میشود، یا باید عاشق باشد یا دیوانه!»
حالا نمیدانم من عاشق بودم یا دیوانه؟! اما یک چیز را خوب میدانم؛ من از پرواز و دفاع از آسمان کشورم لذت میبردم. چراکه همیشه فکر میکردم: «آسمان مال من است.»
آرش
مسجد «کوجا تپه» در خیابان رشیدقالیب بود. کتابخانه بزرگی داشت و لوستر زیبا و بزرگی از سقفش آویزان بود. برای نماز جماعت و برگزاری نمازجمعه به آنجا میرفتم. امام جمعه میوهفروش بود. وقت نماز از مغازه بیرون میآمد؛ سرش کلاه میگذاشت، روی دوشش عبا میانداخت، نماز میخواند و بالای منبر تسبیح به دست موعظه میکرد. رو به روی آپارتمان ما یک سیمکش بود. او هم از سر کارش میآمد و جلو مسجد برای امورات مسجد پول جمع میکرد. برای نماز جمعه باید به موقع میرفتم. اگر دیرتر از ساعت یازده میرفتم جا پیدا نمیکردم.
آرش
جمعه هیجده مهر، دسته پروازی اسداله بربری و ابراهیم دلحامد برای بمباران پایگاه موصل رفتند اما هر دو در خاک عراق هدف قرار گرفته شهید شدند. ابراهیم دلحامد از خلبانهای بازخرید شده بود ولی با شروع جنگ داوطلبانه به پایگاه برگشت و خودش را برای انجام ماموریت معرفی کرد. برادرش حسین دلحامد از خلبانان اف۴ بود. پدرشان از جانبازان جنگ روس و ایران بود.
آرش
داود جمشیدنژاد، افسر ناظر مقدم خرمشهر، به پایگاه آمد. میگفت: «پس از سقوط خرمشهر بنیصدر به تکاوران نیروی دریایی و بچههای سپاه آبادان و خرمشهر دستور داد خرمشهر را پس بگیرند. بچههای سپاه آبادن و خرمشهر حدود صد و بیست نفر بودند. بنیصدر گفته بود اگر بیست و چهار ساعت مقاومت کنند نیروهای کمکی خواهند آمد. بچهها دوباره شهر را گرفتند ولی خبری از نیروهای کمکی نشد. عراقیها فشار آوردند و دوباره خرمشهر را تصرف کردند و خیلی از بچهها زخمی و شهید شدند.»
آرش
بیست و هفت شهریور محمد زارعنعمتی و حسین لشگری از پایگاه دزفول پرواز کردند. عراقیها هر دو را زدند. محمد در فکه سقوط کرد و شهید شد اما لشگری اسیر شد.
آرش
تحرک و تجاوز عراقیها در نقاط مرزی روز به روز بیشتر میشد. غلامحسین باستانی یکی از خلبانهای اهل مراغه چهارم تیر ماه ۱۳۵۹ پرواز کرد تا شناساییهای جنوب شلمچه را انجام دهد ولی او را زدند. باستانی در داخل خاک خودمان سقوط کرد و به شهادت رسید.
آرش
حجم
۸۶۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۸۶۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان