این یکی حالش را بههم نمیزد. با وجود این، حاضر بود از خودش حالش بههم بخورد.
کاربر ۴۸۰۶۵۳۶
وقتی آدم سروکارش با پول باشد، بدبینی را یاد میگیرد.
Anonymous
بوریس با جدیت گفت «میفهمم، اما باید صبر کنی به زبانم بیاید. اگر خودبهخود به زبان نیاید، بیمعنی است.»
Anonymous
آدمهایی که او دوستشان داشت، مجبور نبودند همدیگر را دوست داشته باشند. بنابراین برایش کاملاً طبیعی بود که هر یک از آنها بخواهد او را از دیگری متنفر کند.
MarjanSmir
او اینطوری بود، وقتی شروع میکرد دیگر دستبردار نبود. بوریس مطمئن بود که او غصه میخورد، ولی در واقع این کار را دوست دارد.
Samane Ashrafi
«اینجایی، مهربانی، خیال میکنم با منی؛ ولی بعد، یکهو، هیچکس نیست؛ از خودم میپرسم کجا رفت.»
Samane Ashrafi
چون نگاههای پُرشور خواهان حرکات دلنشین یا دستکم لبخندند و بوریس نمیتوانست کوچکترین حرکتی بکند
Samane Ashrafi
مارسل روشنبینیاش بود، همدمش، شاهدش، مشاورش، قاضیاش.
گفت «اگر به خودم دروغ میگفتم، احساس میکردم به تو هم دارم دروغ میگویم. این برایم غیرقابلتحمل میشد.»
مارسل گفت «بله.»
Samane Ashrafi