بریدههایی از کتاب سن عقل
۳٫۸
(۱۶)
وقتی کسی به لباس اهمیت نمیدهد، اشکال ندارد بدلباس باشد. زشت این است که بخواهی به چشم بیایی، اما تیرت به سنگ بخورد.
Anonymous
«چیزی نیست.»
همیشه با او همین مشکل را داشت. مارسل تودار بود. چند لحظه بعد، دیگر نمیتوانست جلوِ خودش را بگیرد و منفجر میشد. تا آن لحظه نمیشد هیچ کاری کرد جز وقتکُشی. ماتیو از این انفجارهای خاموش واهمه داشت.
Samane Ashrafi
«حسرت آن وقتها را میخوری؟»
مارسل خیلی خشک جواب داد «آن وقتها را نه. حسرت زندگیِ نداشتهام را میخورم.»
Samane Ashrafi
از خودم میپرسم آیا تنها راه نجات جوانی، فراموش کردنش نیست؟
Anonymous
اگر هر دو جوان باشند، نمیدانند چهطور رفتار کنند، خرابکاری میکنند، خیال میکنند همیشه در حال خالهبازی هستند. با آدمهای پخته اینطور نیست. آنها محکماند، راهوچاه را نشان میدهند و در ضمن، عشقشان سنگین است.
Samane Ashrafi
اشکهای یک بزرگسال یعنی فاجعهٔ روحی، چیزی مثل اشکهایی که خداوند به خاطر بدذاتی انسان میریزد.
Anonymous
بوریس حس میکرد که دارد از یک تکهٔ بسیار کوچک زمان لذت میبرد، تکهای بینهایت ارزشمند
Samane Ashrafi
با نابود کردن این زندگی، درست مثل ساختنش، باز هم مرتکب ندانمکاری خواهم شد.»
Samane Ashrafi
این یکی حالش را بههم نمیزد. با وجود این، حاضر بود از خودش حالش بههم بخورد.
کاربر ۴۸۰۶۵۳۶
سوای ترس و نفرت، نوعی امید هم در دلش میرویید. فکر کرد «اینجاست.» درون این شکم، یک لختهخون با شتابی سادهلوحانه، بیتاب زندگی است؛ لختهخون کوچک و ابلهی که هنوز جاندار هم به حساب نمیآید و عدهای میخواهند آن را با سر چاقو بتراشند. «آدمهای دیگری هم هستند که همین الان با نگاه کردن به شکمشان فکر میکنند اینجاست. ولی آنها به خودشان افتخار میکنند.» شانه بالا انداخت. بله، بههرحال، این بدن ساخته شده بود برای مادر شدن، بدنی که داشت بیهوده میشکفت. ولی مردها جور دیگری تصمیم گرفته بودند.
Online LifeStyle
«بقیه چهطور؟ آنهایی که با جدیت تصمیم به پدر شدن میگیرند و وقتی به شکم همسرشان نگاه میکنند خودشان را بارورکننده میبینند، آیا از من بهتر میفهمند؟ آنها فقط چند حرکت کورکورانه میکنند، بقیهاش کارِ اتاق تاریک و ژلاتین است، درست مثل عکاسی. کار بدون حضور آنها انجام میشود.»
کوهی کار
وقتی آدم سروکارش با پول باشد، بدبینی را یاد میگیرد.
Anonymous
بوریس با جدیت گفت «میفهمم، اما باید صبر کنی به زبانم بیاید. اگر خودبهخود به زبان نیاید، بیمعنی است.»
Anonymous
آدمهایی که او دوستشان داشت، مجبور نبودند همدیگر را دوست داشته باشند. بنابراین برایش کاملاً طبیعی بود که هر یک از آنها بخواهد او را از دیگری متنفر کند.
MarjanSmir
او اینطوری بود، وقتی شروع میکرد دیگر دستبردار نبود. بوریس مطمئن بود که او غصه میخورد، ولی در واقع این کار را دوست دارد.
Samane Ashrafi
«اینجایی، مهربانی، خیال میکنم با منی؛ ولی بعد، یکهو، هیچکس نیست؛ از خودم میپرسم کجا رفت.»
Samane Ashrafi
چون نگاههای پُرشور خواهان حرکات دلنشین یا دستکم لبخندند و بوریس نمیتوانست کوچکترین حرکتی بکند
Samane Ashrafi
مارسل روشنبینیاش بود، همدمش، شاهدش، مشاورش، قاضیاش.
گفت «اگر به خودم دروغ میگفتم، احساس میکردم به تو هم دارم دروغ میگویم. این برایم غیرقابلتحمل میشد.»
مارسل گفت «بله.»
Samane Ashrafi
حجم
۳۷۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۷۵ صفحه
حجم
۳۷۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۷۵ صفحه
قیمت:
۸۴,۰۰۰
۴۲,۰۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد