بریدههایی از کتاب اورلیا
۴٫۴
(۲۶)
چیزهایی که در خواب میدیدم مرا به چنان ناامیدیای انداخته بودند که دیگر بهسختی میتوانستم صحبت کنم. بودن در جمع دوستانم فقط میتوانست بهطور لحظهای حواسم را متوجه چیزهای دیگر کنند. ذهنم کاملاً در اشغال اوهامات بود و اصلاً نمیتوانست سرگرم چیزهای دیگر شود. نمیتوانستم چیزی بخوانم و حتی ده خط پشت سر هم از نوشتهای را بفهمم. گفتم: "آنها چه اهمیتی دارند؟ آنها برای من وجود ندارند."
Javad Azar
میخواهم توضیح دهم چگونه بعد از اینکه مدتها از راه درست دور شده بودم، احساس کردم که با خاطرهی عزیز یک انسان ازدسترفته دوباره دارم به آن هدایت میشوم و چگونه نیازم به باور اینکه او هنوز زنده است، احساس دقیقی نسبت به حقایق مختلفی که بهاندازه کافی به آنها معتقد نبودم را دوباره به روحم بازگرداند. ناامیدی و خودکشی، با همهی غمها و لذتهایش، نتایج شرایطی شوم برای کسی هستند که اعتقادی به جاودانگی ندارد. باید فکر کنم با مرتبط کردن توالی افکاری که بهوسیلهی آنها، آرامش ذهنم را بازیافته و نیروی جدیدی برای رویارویی با بداقبالیهای آیندهی زندگی پیدا کردم، کار خوب و مفیدی انجام دادهام.
Javad Azar
احساس این رؤیا و تصاویری که در تنهاییام به من نشان میداد آنقدر برایم غمگین کننده بود که احساس کردم گمشدهام. همهی کارهایی که در زندگی کرده بودم تحت نامطلوبترین جنبهاش ظاهر میشد. با چنان دقتی که حافظهام، قدیمیترین اتفاقات را با تکتک جزئیات به یاد میآورد. نوعی حس شرم مرا از رفتن و اعتراف کردن بازمیداشت، شاید از ترس درگیر کردن خودم در اصول و اعمال یک دین وحشتناک، درباره نقاط خاصی که تعصبات فلسفی راجع بهشان داشتم. سالهای جوانیام پر از اندیشههای انقلابی بود، تحصیلاتم زیادی آزاد و زندگیام سراسر ولگردی و بیهدفی بود، بیشتر از آنکه بتوانم بهراحتی اسارت بندگی دینی را قبول کنم که در خیلی از جنبهها، توهین به عقلانیتم بود. مشمئزکننده بود به این فکر کنم که چگونه مسیحیای خواهم بود. همان اصولی که قرض گرفته از آزاداندیشی دو قرن اخیر و درهمآمیخته با مطالعهی مقایسهای ادیان بود، مرا از رفتن در این سرازیری باز داشته بود.
Javad Azar
برایم توصیف میکرد که در آن بدترین لحظات رنج و بیماریاش، چگونه آن آخرین آشفتگی بر او غالب شده بود که گمان میکرد لحظهی مرگش است. ناگهان به طرز معجزهآسایی دردش آرام شده بود. غیرممکن است که بتوانم دقیقاً آن چیزی که به من گفت را نقل کنم – رؤیایی خوش در مبهمترین نقاط بینهایت، گفتوگو با موجودی هم متفاوت و هم مقید به خود او که چون خودش را مرده تصور میکرد از او پرسید که خدا کجاست. روحش پاسخ داد: "خدا همهجا هست، در خودتوست و در ما. او تو را قضاوت میکند، به تو گوش میدهد، به تو توصیه میکند. تو و من با هم فکر و رؤیاپردازی میکنیم، ما هیچوقت همدیگر را ترک نگفتهایم، ما جاودانه هستیم."
نمیتوانم چیز بیشتری از این گفتوگو را که احتمالاً بد فهمیدم یا شنیدم نقل کنم. فقط میدانم تأثیر عمیقی بر من گذاشت. جرات نمیکنم نتایجی که اشتباهاً از کلمات دوستم برداشت کردم را به او نسبت دهم. من حتی نمیدانم این نتایج با مسیحیت سازگار است یا خیر.
Javad Azar
از خودم پرسیدم: "چگونه توانسته بودم بیرون از طبیعت و بدون شناختن خودم در آن اینقدر زندگی کنم؟ همهچیز زندگی میکند، حرکت میکند، همهچیز به هم مربوط است؛ اشعهی مغناطیسی ساطعشده از من یا دیگران، بیهیچ مانعی از زنجیرهی بیانتهای اشیا عبور میکند. یک شبکهی نامرئی است که دنیا را میپوشاند و رشتههای نازکش خودشان را کموزیاد، به ستارهها و سیارهها متصل میکنند. حالا گرفتار بر روی زمین، با دستهی ستارگانی که در غم و شادی من شریکاند، همصدا میشوم."
zohreh
به خودم گفتم: "زندگیام را تباه کردهام، اما اگر مردهها میبخشند، پس حتماً ممکن است که بتوانیم برای همیشه از شر دوریکنیم و همهی آنچه اشتباه انجام دادهایم را تصحیح کنیم. ممکن است اینگونه باشد؟...از این به بعد دیگر هیچ بدیای نخواهم کرد و بهای همهی آنچه مدیونم را خواهم پرداخت."
zohreh
" همهی اینها برای این بود که به تو رمز زندگی را بیاموزد که تو متوجه آن نشدهای. دینها و افسانهها، قدیسان و شاعران، همه میخواستند آن معمای نهایی را شرح دهند و تو آن را اشتباه تفسیر کردهای...اکنون دیگر خیلی دیر است."
zohreh
هنگامیکه ما احساس ناخوشی میکنیم، به یاد ناخوشی دیگران میافتیم. فراموش کرده بودم خبر یکی از بهترین دوستانم را بگیرم که شنیده بودم مریض شده. وقتی به آنجایی که بستری بود رفتم، بهشدت خودم را به خاطر این غفلتی که کرده بودم سرزنش کردم.
zohreh
"درخت دانش، درخت زندگی نیست! " و هنوز، آیا ما میتوانیم همهی آن خوبی و بدیای که از دانش نسلهای گذشته به ما رسیده را از روحمان بیرون بکشیم؟ جهل را نمیتوان آموخت.
zohreh
دیگر مرگ و غصه و نگرانی تمامشده بود. آنهایی که دوستشان داشتم، خویشاوندانم و دوستانم نشانههای زندگی ابدیشان را بر من ثابت کرده بودند و من فقط همین چند ساعت روز را با آنها فاصله داشتم. منتظر میماندم و آرام، سودای شب را داشتم.
zohreh
احساس تلخی داشتم از اینکه در این سرزمین عجیبی که دوستش داشتم تنها یک مسافرم، از اینکه باید باز به زندگی برگردم به خودم میلرزیدم.
zohreh
هیچ عبارت متافیزیکی وجود ندارد تا درک من از مشاهدهی رابطهی بین این مجموعهی انسانها و نظم کائنات را بیان کند.
zohreh
با شادی و تعجب گفتم: "پس درست است که ما جاودانهایم و یک نسخه از دنیایی که یکبار زیستهایم اینجا باقی میماند. عجب مایهی خوشحالیست که فکر کنی همهی چیزهایی که دوست داشتهایم نزدیکمان خواهند بود!... دیگر خیلی از زندگی خسته شده بودم."
zohreh
با گریه گفتم: "چی؟ یعنی میگویی زمین میمیرد و ما همه به نیستی محکومیم؟"
پاسخ داد: "نیستی، آنگونه که همه فکر میکنند وجود ندارد، اما خود زمین بدنیست که روحش جمع همه روحهاییست که در آناند. حقیقت نمیتواند مانند ذهن از بین برود، اما میتواند بر اساس خیر و شر تغییر کند. گذشته و آینده ما به هم متصلاند. ما در نژادمان و نژادمان در ما زندگی میکند."
zohreh
برایم روشن شد که اجداد ما به شکل حیوانات خاصی درمیآیند تا در زمین ما را ببینند و اینکه آنها نظارهگران خاموش دورههای مختلف وجود ما هستند.
zohreh
تا آنجا که به یاد میآورم، تنها تفاوتی که بین خواب و بیداری حس میکردم این بود که در بیداری همهچیز به چشمانم تغییریافته و زیباتر میآمد.
zohreh
لرزهای در درونم حس کردم، حسرت زمین و آنهایی که دوستشان داشتم به قلبم چنگ زد.
zohreh
با گریه گفتم: " نه من به بهشت تو تعلق ندارم. آنها آنجا در آن ستاره منتظر من هستند. آنها قبل از این بشارتی که تو به من دادهای، وجود داشتهاند. بگذار بروم پیش آنها، چون کسی که عاشقش هستم پیش آنهاست و تنها آنجاست که دوباره همدیگر را خواهیم دید."
zohreh
به خودم گفتم: "عجب حماقتیست که همچنان عشق افلاطونیات به زنی را ادامه بدهی که دیگر عاشق تو نیست، این نتیجهی شوم کتاب خواندنهای توست، تو استعارهی شعرها را خیلی جدی گرفتهای و یک «لاورا» یا «بئاتریس» از یک زن معمولی ساختهای، از یک زن زنده... تو او را بهمحض یک عشق جدید فراموش خواهی کرد."
zohreh
هرکسی از ما میتواند خاطراتش را برای عمیقترین احساسی که تجربه کرده جستجو کند، بزرگترین زخمی که سرنوشت بر روحش زده. این تصمیمی برای زندگی یا مرگ است.
zohreh
حجم
۸۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
حجم
۸۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان