بریدههایی از کتاب اورلیا
۴٫۴
(۲۶)
هرکسی از ما میتواند خاطراتش را برای عمیقترین احساسی که تجربه کرده جستجو کند، بزرگترین زخمی که سرنوشت بر روحش زده. این تصمیمی برای زندگی یا مرگ است
همچنان خواهم خواند...
رؤیاهای ما زندگی دوممان هستند
همچنان خواهم خواند...
رؤیاهای ما زندگی دوممان هستند.
..........
دوستم وقتی دید تلاشهایش فایدهای ندارد، رهایم کرد. بدون شک تصور میکرد من اسیر افکاری شدهام که با قدمزدن خوب خواهم شد. وقتی تنها شدم، خودم را جمعوجور کردم و دوباره در مسیر ستارهای به راه افتادم که هرگز چشم از آن برنداشته بودم
ســحــر
من امید بیشتری به نیکی خدا دارم. شاید ما داریم به آن زمان پیشبینیشدهای نزدیک میشویم که علم، پس از تکمیل چرخهی تحلیل و ساختش از باور و نفی، قادر خواهد بود خودش را پالایش کند و شهر شگفتانگیز آینده را روی خرابهها بسازد...
raha
"عجب حماقتیست که همچنان عشق افلاطونیات به زنی را ادامه بدهی که دیگر عاشق تو نیست، این نتیجهی شوم کتاب خواندنهای توست، تو استعارهی شعرها را خیلی جدی گرفتهای و یک «لاورا» یا «بئاتریس» از یک زن معمولی ساختهای، از یک زن زنده... تو او را بهمحض یک عشق جدید فراموش خواهی کرد."
raha
حقیقت نمیتواند مانند ذهن از بین برود، اما میتواند بر اساس خیر و شر تغییر کند
narges
اخیراً به کسی بیاحترامی کرده بودم، اما صرفاً از روی سهلانگاری. ولی رفتم تا از او عذرخواهی کنم. لذتی که از این کار به دست آوردم خوبی زیادی برایم به همراه داشت؛ بعدازآن دلیلی برای زندگی و کار و علاقهی جدیدی به دنیا داشتم.
Amir Reza Rashidfarokhi
با گریه گفتم: " نه من به بهشت تو تعلق ندارم. آنها آنجا در آن ستاره منتظر من هستند. آنها قبل از این بشارتی که تو به من دادهای، وجود داشتهاند. بگذار بروم پیش آنها، چون کسی که عاشقش هستم پیش آنهاست و تنها آنجاست که دوباره همدیگر را خواهیم دید."
ســحــر
خواب یکسوم زندگی ما را دربرمیگیرد. مرهمی بر غمهای روز است و رنجها را تسکین میدهد؛ اما من هیچگاه در خواب احساس آرامش نداشتهام. برای چند ثانیه بیحسم، سپس زندگی دیگری شروع میشود، رها از قیدوبندهای زمان و مکان و بیشک شبیه به آن حالی که بعد از مرگ منتظر ماست؛ که میداند که بین آن دو زندگی ارتباطی نباشد و اینکه آیا برای روح ممکن نیست که هماکنون آنها را یکی کند؟"
همچنان خواهم خواند...
وقتی روح، با تردید بین زندگی و رؤیا میلغزد، بین پریشانی ذهن و بازگشت به افکاری آرام، باید در اندیشههای مذهبی به دنبال آرامش بگردیم؛ چنین چیزی را در هیچ فلسفهای پیدا نکردهام که فقط پندهای خودخواهانه به انسان بدهد یا درنهایت آن اصول دوگانه را، تجربهی خالی و ظن تلخ. اصولی که با از بین بردن قدرت احساس، در برابر غمهای اخلاقی میایستد. مثل عمل جراحی، فقط میتواند عضو دردناک را بیرون بیاورد؛ اما برای ما که در زمان انقلابها و طوفانها متولدشدهایم، زمانی که تمام باورها شکسته شده بود، -این اندیشهها در بهترین حالت توسط رسوم گنگی که افراد اندکی رعایتش میکردند مطرح شد.
raha
به خودم گفتم: "و حتی اگر بد بوده باشم، آیا زندگی کنونیام کفارهی مناسبی برای آن نیست؟"
zohreh
آیا ما میتوانیم همهی آن خوبی و بدیای که از دانش نسلهای گذشته به ما رسیده را از روحمان بیرون بکشیم؟ جهل را نمیتوان آموخت.
Amir Reza Rashidfarokhi
فکر وحشتناکی به ذهنم خطور کرد. به خودم گفتم هر کس همزادی دارد. کشیشی نوشته: "دو نفر را در خودم احساس میکنم." همزیستی دو روح، هستهی این دوگانگی را در بدن انسان نشانده که نشاندهندهی نیمههای مشابه در هر عضو بدن است. در هر کس یک مشاهدهکننده و یک عملکننده وجود دارد، یکی که صحبت میکند و یکی که پاسخ میدهد. شرقیها به آنها دو دشمن میگویند، ژنیوس های خوب و بد انسان.
از خودم میپرسیدم، من آن خوب هستم یا بد؟ درهرحال آن دیگری من دشمن من است... چه کسی میداند تحت چه شرایط خاصی یا در سن خاصی در زندگی این دو روح درون انسان از هم جدا میشوند؟ آنها هر دو به ذرات یک بدن متصلاند، شاید یکی در انتظار خوشبختی و شادی و دیگری محکوم به نابودی و رنج ابدیست.
Javad Azar
به خودم گفتم: "این آن چیزیست که از قدرت واگذارشده به انسان حاصلشده است. انسان ذرهذره نوع جاودان زیبایی را ویران کرده و آن را به هزاران تکهی کوچک خرد کرده است. به همین دلیل است که اقوام انسان مدام دارند نیرو و کمالشان را از دست میدهند..."
zohreh
ناامیدی و خودکشی، با همهی غمها و لذتهایش، نتایج شرایطی شوم برای کسی هستند که اعتقادی به جاودانگی ندارد.
zohreh
چندین بار متوجه این شدهام که در لحظات خاص و مشخصی از زندگی، ارواحی از دنیای ماورا، ناگهان در شکل انسانهای عادی مجسم میشوند و بر ما بدون اینکه متوجهاش باشیم یا چیزی را راجع به آنها به خاطر بیاوریم، تأثیر میگذارند یا تلاش میکنند تأثیر بگذارند.
zohreh
کتابهایم، مجموعهای عجیب از دانش همهی دوران، تاریخ، سفر، مذهب، کابالا، نجوم، بهاندازهی کافی که روان پیکو میراندلا را خوشحال کند، میورسیوس دانا و نیکلاس کوسا- برج بابل در دویست جلد- همهی اینها را برای من گذاشته بودند! اینها کافی بودند تا یک انسان عاقل را دیوانه کنند؛ حالا باید امتحان کنم تا ببینم آیا میتوانند یک دیوانه را نیز عاقل کنند یا خیر.
همچنان خواهم خواند...
از خواب بیدار شدم. روز داشت به پایان میرسید. من نشانههایی مادی ازآنچه در رؤیایم دیده بودم میخواستم، پس این کلمات را روی دیوار نوشتم: "در این شب، تو به پیشم آمدی."
همچنان خواهم خواند...
" همهی اینها برای این بود که به تو رمز زندگی را بیاموزد که تو متوجه آن نشدهای. دینها و افسانهها، قدیسان و شاعران، همه میخواستند آن معمای نهایی را شرح دهند و تو آن را اشتباه تفسیر کردهای...اکنون دیگر خیلی دیر است."
Amir Reza Rashidfarokhi
حجم
۸۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
حجم
۸۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان