بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب طرح کلی اندیشه‎ ی اسلامی در قرآن | صفحه ۴۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب طرح کلی اندیشه‎ ی اسلامی در قرآن

بریده‌هایی از کتاب طرح کلی اندیشه‎ ی اسلامی در قرآن

۴٫۷
(۵۳۷)
از قول یکی از بزرگانِ همین تاریخِ قریب به معاصر خودمان، که به دوستانش می‌گفت: آن‌وقتی‌که می‌توانید، مبارزه کنید، وقتی که دیدید دارید شکست می‌خورید، بازهم مبارزه کنید تا برسید به آن لحظه‌ای که دیگر یقین می‌کنید که هان، حتماً شکست خواهید خورد، باز هم مبارزه کنید. وقتی در آن لحظه‌ای که یقین دارید حتماً شکست می‌خورید، باز به تلاش و کوشش و مبارزهٔ خودتان ادامه دادید، آن‌وقت پیروزی و فتح نصیبتان خواهد شد.
العبد
اگر تو می‌بینی پیغمبری در تاریخ شکست خورد، این را دلیل ندان که حرف حق باید شکست بخورد؛ نه، حرف حق باید پیروز بشود، نظام حق باید غالب بشود، دست حق باید بر سر باطل بکوبد و متلاشی کند، پس چرا پیغمبر شکست می‌خورد یک جا؟ برای خاطر اینکه پیروان پیغمبر، یا ایمان کافی یا صبر کافی ندارند، صبر به خرج نمی‌دهند. واِلّا آیهٔ قرآن، همان آیه‌ای که دیروز تلاوت کردیم می‌گوید که: «وَ لَقَد سَبَقَت کلِمَتُنا لِعِبادِنَا المُرسَلینَ (۱۷۱) اِنَّهُم لَهُمُ المَنصورونَ (۱۷۲) وَ اِنَّ جُندَنا لَهُمُ الغالِبونَ». جُند ما، سپاه ما، مردمِ ما غالبند، این سخن خدا تخلف‌ناپذیر است. اگر یک جا دیدی گویندگان کلمهٔ حق مغلوب شدند، بِدان جُند خدا نبودند، شرایط جُند خدا بودن در آنها نبوده. دیگرانی که این غلبه را تدارک دیدند، این شکست را تدارک دیدند و زمینه‌اش را درست کردند، جُند خدا نبودند. جامعهٔ اسلامی، آن روزی که جند خدا باشد، پیش می‌برد، آن روزی که عقب می‌ماند، جند خدا نیست، سپاه خدا نیست، لشکر خدا نیست.
العبد
بعضی از انبیا این فرصت را نداشتند، مثل چه کسی؟ مثل زکریا که مثال زدم، مثل یحیی که مثال زدم، در زندگی ناکام شدند، بالاخره کشته شدند، و مثل بعضی دیگر از انبیای قبل از زکریا و قبل از یحیی. این چیست؟ این سخن چگونه قابل تحلیل و توجیه است؟ چرا بعضی از انبیا موفق می‌شوند و بعضی دیگر ناکام می‌شوند؟ چرا همه نمی‌توانند جامعهٔ الهی و توحیدی را تشکیل بدهند؟ و چرا فقط بعضی این امکان و توفیق را به‌دست می‌آورند؟ جواب در یک جملهٔ کوتاه است؛ همه‌جا موفقیت‌هایی که مردان و رهبران و بزرگان الهی کسب کردند، در گرو ایمان و صبر بوده است، و همه‌جا، آنجایی‌که رهبران بزرگ الهی و داعیان حق و حقیقت شکست خورده‌اند، بر اثر نداشتن مایهٔ کافی از ایمان یا از صبر بوده، بدون برو برگرد. همه‌جا همین‌جور بوده. هرجا اطرافیان پیغمبر و مؤمنینِ به او، در مبارزهٔ با دشمنان و معاندان و معارضانِ دعوت پیغمبر، صبر به خرج دادند، پیش بردند.
العبد
ایمان آوردن امپراتوری روم بعد از رفتن عیسی‌ست، تشکیل جامعهٔ فاضلهٔ بنی‌اسرائیل بعد از رحلت موسی‌ست. ابراهیم در زمان زندگی خودش جامعهٔ الهی را تشکیل داد، که قرآن ناطق است. سلیمان حکومت الهی را در سرتاسر عالم گسترش داد. پیغمبر بنی‌اسرائیلی به‌نام سلیمان‌بن‌داود همهٔ عالم را به‌صورت یک جامعهٔ توحیدی و جامعهٔ الهی دور یکدیگر و دور یک محور جمع کرده. پس بعضی از انبیا یک موفقیت‌ها و کامیابی‌هایی هم در زمان حیات خودشان داشتند که این کامیابی‌ها خلاصه می‌شده است در چه؟ در تشکیل نظام و جامعهٔ الهی و توحیدی. بعضی از انبیا این فرصت را نداشتند، مثل چه کسی؟ مثل زکریا که مثال زدم، مثل یحیی که مثال زدم، در زندگی ناکام شدند، بالاخره کشته شدند، و مثل بعضی دیگر از انبیای قبل از زکریا و قبل از یحیی.
العبد
انبیا همان مردان زورآورِ تناوری هستند که هرکدامشان یک متر این بار را جلو بردند. نوح علیه‌السلام آمد، این بارِ هدایت بشر را و رسانیدن نسل انسان به اوج فرهنگ و فضیلت را یک متر پیش برد؛ اگرچه که در این یک متر زجرها دید، اگرچه که نهصدوپنجاه سال دعوت کرد و یک مختصری جلو رفته بود تازه، اگرچه که بالاخره جان خود را بر سر این کار گذاشت، اما آیا بالاخره وظیفهٔ خودش را انجام داد یا نداد؟ آیا این بار را به سرمنزل یک متر نزدیک کرد یا نکرد؟ می‌بینید که کرده. بعد از نوح، پیغمبرِ بعد از او می‌آید، او این بار را از او تحویل می‌گیرد، یک متر هم او جلو می‌برد. سومی می‌آید، یک متر هم او جلو می‌برد. خاتم‌الانبیا صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم تشریف می‌آورد و مبعوث به رسالت می‌شود، او این بار را که تا حد معینِ مقدّری رسیده است، در جاده‌ای می‌اندازد که روی غلطک است و پیش خواهد رفت، بشریت به بلوغ رسیده است. بنابراین انبیا از اول تا آخر موفق شدند.
العبد
وقتی ما سلسلهٔ نبوت‌های تاریخ را از اول تا آخر ملاحظه می‌کنیم، می‌بینیم که مجموعاً این معلمین بشر، موفق و کامیاب شدند. درست است که بعضی از اینها در اثنای دعوت یا حتی تا پایان دعوت، با بعضی از ناکامی‌ها و ناسپاسی‌ها ازطرف مردم روبه‌رو گشته‌اند، اما در مجموع که حساب می‌کنیم، می‌بینیم که پیغمبران عزیز، از اول تا آخر، آن کاری را که می‌خواستند انجام بدهند، انجام دادند. و تشبیه کردم پیغمبرها را به معلمینی که دانش‌آموزی را از اول تا آخر می‌خواهند تربیت کنند، یکی پس از دیگری. شش تا معلم، ده تا معلم، پانزده تا معلم، از درجات پایین تا درجات بالا، این بچه را می‌خواهند هِی دست‌به‌دست تحویل بدهند تا این از آن حضیض نادانی برسد به اوج دانایی.
العبد
اگر چنانچه مسلمانان عالم در راه پیشرفت‌های فرهنگی و پیشرفت‌های اقتصادی و پیشرفت‌های سیاسی، این دو عامل را، عامل ایمان را و عامل صبر را، امروز هم در پیش بگیرند، جامعهٔ اسلامی از لحاظ فرهنگی و از لحاظ سیاسی و از لحاظ اقتصادی بر کفار و دشمنان دین غلبه خواهد کرد. مسلمان‌ها گمان نکنند که مُهر باطلهٔ بدنامی، عقب‌ماندگی، فقر، ذلت به پیشانی اینها خورده است، نه. گمان نکنند که دشمنان ضد دین و ضد اسلام در اطراف عالم، که همین قدرت‌های معارض جهانی هستند، اینها همیشه باید بر گُردهٔ مسلمانان سوار باشند و به آنها زور بگویند و از آنها کار بکشند؛ نه، هرگز چنین نیست. اگر مسلمانان عالم، اگر کشورهای اسلامی، اگر توده‌ها و ملت‌های مسلمان و خلاصه اگر امت عظیم اسلامی که امروز ششصد، هفتصد میلیون جمعیتند، اگر ایمان پیدا بکنند، اگر صبر را هم برای خود ذخیره بکنند، بر همهٔ جهان پیروز خواهند شد؛ و این است توصیهٔ قرآن به همهٔ مسلمانان در همهٔ زمان‌ها.
العبد
«فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذهَبُ جُفآءً» اما آن کف‌ها به بیهوده و تلف و پوچی خواهد رفت، نابود خواهد شد. کف روی رودخانه همیشگی که نیست. یک‌لحظه هست، لحظهٔ دیگر نیست. آب را وقتی‌که در مزرعه‌ات باز کردی، از رودخانه آنچه که برای تو می‌ماند، آب است نه کف، کَفَش از بین می‌رود. «فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذهَبُ جُفآءً» اما آن کف می‌رود به نابودی و پوچی، «وَ اَمّا ما یَنفَعُ النّاسَ فَیَمکثُ فِی الاَرضِ» اما آنچه برای مردم سود می‌بخشد، یعنی آن آب، یعنی آن آهن، یعنی آن طلا، آن مکث می‌کند و می‌ماند در زمین، آن نابود نمی‌شود. «کذلِک یَضرِبُ اللّهُ الاَمثالَ» خدا مثل را این‌جور برای شما می‌زند. می‌خواهد بگوید حق می‌ماند. دعوت انبیا حق است، نهضت انبیا حق است و آن می‌ماند. باطل‌هایی که درمقابل انبیا سینه سپر می‌کنند، خودشان را نشان می‌دهند، سرکشی می‌کنند، هرزه‌پویی می‌کنند، آنها کَفَند، آنها حباب روی آبند، نابودشدنی هستند. این مثلی‌ست که خدا می‌زند.
العبد
«اِستَعینوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ» به‌وسیلهٔ حربهٔ صبر بر دشمنان پیروز شوید، به‌وسیلهٔ صبر هدف‌های خودتان را از پیش ببرید، این معجزه برای صبر است، آن دستی که باید از آستین بیرون بیاید و کاری بکند، دست صبر انسانی است؛ صبر. ما صبر را هم بد معنا می‌کنیم. ما خیال کردیم صبر به این است که حالا بنشینیم ببینیم چگونه خواهد شد. بنده می‌گویم به شما چگونه خواهد شد، نمی‌خواهد بنشینیم ببینیم. اگر بدون فعالیت، بدون تلاش، بدون تپش نشستی، عاقبت، بدبختی است، ذلت است، خواری است، بی‌دینی است و بی‌دنیایی است. «خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَةَ ذلِک هُوَ الخُسرانُ المُبینُ»؛ اما اگر با صبر پیش رفتی، عاقبت هم دین است و هم دنیاست.
العبد
یک آیه این است: «وَ لا تَهِنوا وَ لا تَحزَنوا وَ اَنتُمُ الاَعلَونَ اِن کنتُم مُؤمِنینَ». اینجا آیهٔ قرآن است، این روایت نیست تا کسی خدشه کند که شاید سندش ضعیف است، آیهٔ متشابه هم نیست تا کسانی خدشه کنند که معنایش را نمی‌فهمیم، نه؛ واضح، روشن. «لا تَهِنوا» یعنی ای مسلمانان سست نشوید، «وَ لا تَحزَنوا» و اندوهگین مگردید، «وَ اَنتُمُ الاَعلَونَ» شما بالاترید، دست شما بالاتر است، شما پیروزمند خواهید بود، شما بر دشمن غلبه خواهید کرد، فکر شما بالاخره بر اورنگ حکمرانی جهان خواهد نشست؛ شرطش چیست؟ «اِن کنتُم مُؤمِنینَ» اگر مؤمن باشید، اگر ایمان داشته باشید، اگر ایمان وجود داشته باشد، این هست.
العبد
همهٔ نهضت‌هایی که بر اساس دین، بر اساس فکر قرآنی و اسلامی، در طول تاریخ انجام گرفته و انجام خواهد گرفت، تا ابد موفق خواهند شد و پیروز خواهند شد؛ احتیاج به معجزه هم نیست. لازم نیست تا معجزه‌ای حتماً انجام بگیرد تا طرفداران دین موفق و پیروز بشوند، نه؛ بدون اینکه دستی هم از غیب بیاید، اگر این دو شرط وجود داشته باشد، اسلام و قرآن و دین و افکار قرآنی، امکان اصلی موفقیت را خواهند داشت؛ آن دو شرط چه هستند؟ یکی از آن دو شرط ایمان است، اعتقادی از روی آگاهی است، باوری است همراه با تعهدپذیری، قبولی همراه با تلاش و حرکت؛ این شرط اول. شرط دوم صبر، صبر یعنی چه؟ یعنی مقاومت، از میدان در نرفتن، کار را در لحظهٔ حساس و خطرناک رها نکردن.
العبد
تجربهٔ امامان بزرگوار خاندان پیغمبر به اینجا رسیده بود که این جامعه به‌قدری خراب شده، به‌قدری دست‌های ظالم و ستمگر قدرت‌های طاغوتی، از بنی‌امیه و بنی‌عباس روی این مزرعه بد کار کرده‌اند و سمپاشی کرده‌اند و فاسد کرده‌اند، که دیگر گیاه سالم در آن نمی‌توان رویانید؛ لذا امام علیه‌السلام از نظرها مخفی می‌شود. آن روزی که می‌آید چطور؟ آن روزی که ظهور خواهد کرد، که ما نمی‌دانیم ده سال دیگر است یا ده‌هزار سال دیگر، هیچ معلوم نیست، آن روزی که امام ظهور می‌کند، بشریت به آمادگی رسیده، آماده است که سخن حق اسلام را بشنود و بپذیرد. آماده است که جامعهٔ مرتفع و رفیع اسلامی را بر روی دوش‌های خود حمل کند. آن روز بشریت آمادهٔ پیاده شدن قرآن است. اما در زمان امام زمان آماده نبود، این کار را چه کسی کرده؟ تعلیمات انبیا کرده و ائمه دنباله‌روان انبیا هستند.
العبد
مسئلهٔ اول این است که این سلسله‌ای که اسمشان سلسلهٔ انبیاست، از اول تا آخر چه گُلی به سر بشریت زدند؟ جواب این است؛ انبیا آمدند یک موجودی را که در حد یک حیوان هم نمی‌توانست راه و چاه را بشناسد، موجودی که غریزه هم در او آن‌قدر توانا و راهگشا نبود، این موجود را آوردند در سطح یک موجودی که فرشتگان آسمان هم باید از او بیایند چیز بیاموزند. بشر را از حضیض توحّش و نادانی، آوردند در حد یک انسان متمدن که اگر بخواهد برطبق تعلیمات آنها عمل بکند، عالی‌ترین، زیباترین، شیواترین جلوه‌های خلقت در زندگی او بروز خواهد کرد. انبیا انسان‌ها را مثل یک شاگرد مدرسه‌ای ـ  سعی می‌کنم مطلب را به سطح خیلی پایین تنزل بدهم   که هیچ چیز، حتی الفبا را نمی‌داند، یک سال رویش زحمت کشیدند، آمد به کلاس دوم، اما معلم کلاس اول، در همین اثنا، وقتی‌که او رسیده بود به کلاس دوم، جان خودش را سر این کار گذاشته بود. یک دوران دیگر زحمت کشیدند، آمد به کلاس سوم، اما معلمی که او را از کلاس دوم به سوم رسانده بود، جان خودش را در این راه از دست داد.
العبد
«یوحی بَعضُهُم اِلیٰ بَعضٍ» بعضی از این دشمن‌ها به بعضی دیگر الهام و آموزش می‌دهند، «زُخرُفَ القَولِ» با سخنان زیبا و آراسته و خوش‌ظاهر، با سخنان خوش‌ظاهر. بنده این سخنان خوش‌ظاهر را در یک فصلی از فصل‌های مربوط به نبوت در آینده عرض خواهم کرد. این‌قدر خوش‌ظاهر، فرعون می‌گوید که «ذَرونی اَقتُل موسیٰ»، بگذارید بکشم من این موسی را، خب چرا؟ چرا بکشی؟ «اِنّی اَخافُ اَن یُبَدِّلَ دینَکم»، می‌گوید می‌ترسم موسی دین شما را خراب کند. این حرف فرعون است. فرعون می‌ترسد که موسی بیاید دین مردم را خراب کند. یک‌چنین سخنان خوش‌ظاهری، «زُخرُفَ القَولِ» سخنان خوش‌ظاهر، «غُروراً» از روی ایجاد غرور و جهالت، مردمان را و یکدیگر را مغرور می‌کنند.
العبد
یا در نظام جاهلیِ معاویه، مثلاً مغیرةبن‌شعبه است، زیادبن‌ابیه است، اینها همان ملأند. اطراف تخت معاویه را آن‌چنان قرص و استوار نگه می‌دارند که معاویه هرچه نگاه می‌کند، دوست ببیند، مشاورِ همراه ببیند، خیرخواه ببیند. در قرآن از این طبقه به ملأ تعبیر شده؛ از طبقهٔ اشراف به مترفین، آن‌کسانی‌که مبتلا به تُرَف هستند، اشرافی‌گری، ثروت‌های زیادی که منشأ بدبختی‌ها و جنایت‌ها و حق‌کُشی‌هاست؛ تُرَف. آیه‌ای که حالا اینجا برایتان نوشتیم و تلاوت خواهیم کرد، همین مطلب را می‌گوید؛ می‌گوید در هر امتی وقتی ما پیغمبری را فرستادیم، مترفینش، اشرافش، اولین کسانی بودند که مخالفت کردند؛ اولین کسانی بودند که نغمهٔ مخالفت را ساز کردند
العبد
آن‌کسانی‌که اگر پیغمبر می‌آمد، آن تعلیماتِ درست می‌آمد، آن زلالِ لذت‌بخش و تشنگی‌برطرف‌کنِ اسلام می‌آمد، ذهن‌ها را سرشار می‌کرد، چشم‌ها را باز می‌کرد، ابهام‌ها و جهالت‌ها را برمی‌داشت، دیگر برای آنها مجال آقایی و زندگی نبود. معلوم است، آنجا که اسلام باشد، بافته‌های کعب‌الاَحبار و عبداللّه سلّام، رنگی و رونقی ندارد. پیداست آن‌وقتی‌که خورشید حقیقت بتابد بر محوطهٔ مغزها و افکار انسان‌ها، دیگر خرافات و تاریکی‌هایشان به‌خودی‌خود زایل می‌شوند و از بین می‌روند؛ لذا تا نبی می‌آید؛ جامعهٔ نبوی که بر اساس آگاهی‌ست، بر اساس اطلاع و دانش و روشن‌بینی و آزادفکری و روشن‌فکری‌ست، جامعهٔ الهی و توحیدی، تا نغمهٔ این‌چنین جامعه‌ای ساز می‌شود، جزو اولین گروه‌هایی که احساس خطر می‌کنند، احبار و رهبانند؛ آنهایی که آگاهیِ مردم به زیانشان است، آگاهی مردم به زیان خودشان و به زیان قدرت‌های مؤتلفشان است. هم خودشان ضرر می‌بینند، هم قدرت‌هایی که با آنها مؤتلفند، اگرچه قدرت‌های مذهبی نیستند، قدرت سیاسی‌اند، آنها هم ضرر می‌بینند؛ اینها هم احساس خطر می‌کنند.
العبد
چه کسانی با پیغمبر معارضه و مبارزه خواهند کرد. اولین کسانی که با پیغمبر مبارزه بکنند، آن کسانی هستند که از اختلاف طبقاتی زنده‌اند. زنده هستند برای خاطر اینکه می‌توانند یک عده مردم را بدوشند، می‌توانند از نیروهای یک عده انسان بی‌گناه، به ناحق استفاده کنند. اگر بنا شد آنها با آن انسان‌ها در یک ردیف، در یک طبقه قرار بگیرند، پس از چه کسی استفاده کنند؟ بعد از این چه کسی را بدوشند؟ اینها مخالف می‌شوند. دیگر از کسانی که مخالف خواهند بود با دعوت این نبی و با اقامهٔ چنین جامعه و نظامی، آن ثروت‌اندوزانند، آن مال‌جمع‌کنانند. آنهایی که مایلند پول را از کیسهٔ این، از کیسهٔ آن، از لایِ دستمال بستهٔ فلان پیرزن محروم، از تهِ دخل فلان بقال کم‌دخلِ سرِ گذر بکشند بیرون و در کیسه‌های بزرگ و بی‌نهایتِ خودشان بریزند. آن‌کسانی‌که مایلند با تأسیس مؤسسات رباخواری، با ایجاد سیستم رباخواری و گرفتن ربحِ پول، همهٔ کاسبی‌هایی که وجود دارد و همهٔ تجارت‌ها و همهٔ فعالیت‌های اقتصادی را، در نتیجه به سود خودشان بکنند
العبد
جامعهٔ اسلامی، جامعهٔ ایده‌آل ازنظر منطق ادیان توحیدی، یک‌چنین جامعه‌ای‌ست: در آن زور نیست، در آن زورگو نیست، کسی زور نمی‌گوید، اگر هم بخواهد بگوید، نمی‌گذارند بگوید. اگر کسی بخواهد اختلاف طبقاتی را در جامعه‌ای که با نظام اسلامی ساخته شده رواج بدهد، نمی‌گذارند بدهد؛ چرا؟ چون نظام، نظامی بود که پیغمبر درست کرده بود.
العبد
این جامعه‌ای‌ست که اسلام می‌خواهد و مانند اسلام است همهٔ ادیان توحیدیِ عالم. جامعه‌ای که در آن زور نباشد، قلدری نباشد، جمع ثروت در کنار محرومیت‌ها و مستمندی‌های طبقات مستمند نباشد. امیرالمؤمنینِ همین مکتب و همین دین می‌فرماید: که «ما رَاَیتُ ثِروَةً مَوفورَةً اِلّا وَ فی جانِبِها حَقٌّ مُضَیَّع» من هیچ‌جا ثروتی را انباشته ندیدم، مگر آنکه در کنار آن حقِ ضایع‌شده‌ای را دیدم. اگر بنا باشد سرانه تقسیم کنند، به آقای راک فِلِر این‌قدر نمی‌رسد. اینی‌که می‌بینید این‌قدر رسیده، برای خاطر این است که او سهم خودش را با سهم ده میلیون انسان دیگر، بیست میلیون انسان دیگر، روی‌هم گذاشته، شده این‌قدر. یک ده‌میلیونیُم برای او است، یک صدهزارم برای او است؛ «ما رَاَیتُ ثِروَةً مَوفورَةً اِلّا وَ فی جانِبِها حَقٌّ مُضَیَّع».
العبد
حتی در آن زمانی که مسیر جامعهٔ اسلامی عوض شده بود و برطبق عقیدهٔ ما از محور خلافت الهی و اصلی، یعنی محور امامت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌وسلامه‌علیه دور افتاده بود، حتی در همان زمان هم، یک استاندار، یک نفر قدرتمند وقتی‌که در یک منطقهٔ دوری از پایتخت اسلامی، پسرش، نه خودش، به یک عرب، در بیابان یک شلاق می‌زند، این عربِ باهمت بلند می‌شود، این راه دور را طی می‌کند، می‌آید مدینه برای دادخواهی و تظلّم. خلیفه می‌نویسد به استاندار که استاندار و پسرش هر دو بیایند؛ نمی‌گوید پسرت را بفرست تا او هم در جواب عذر بیاورد، بگوید فعلاً مریضم، نه، خود استاندار هم بیاید. استاندار و پسرش هر دوتا می‌آیند. خلیفه وقتی‌که از آنها می‌پرسد که چرا این عرب را آزار کردی و به او تازیانه زدی؟ پسر استاندار می‌گوید که یا امیرالمؤمنین، ای خلیفه! بگو شاهد بیاورد. برگشت گفت شاهدش همین است که با این زحمت از مصر بلند شده تا مدینه آمده. در بیابان از کجا شاهد بیاورد؟ چهار نفر شاهد عادل پیدا کند که تو او را در بیابان شلاق زدی؟! اگر در بیابان خلوت زدی چه‌کار کند؟
العبد

حجم

۴٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۹۳ صفحه

حجم

۴٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۹۳ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان