بریدههایی از کتاب دادخواست
۳٫۸
(۶)
یا علی! لعل عقیقی جز تو نیست
هیچ درویشی حقیقی جز تو نیست
لنگلنگان طریقت را ببین
مردم دور از حقیقت را ببین
مست مینای ولایت نیستند
سرخوش از شهد هدایت نیستند
سپهر
دلخوشی؛ محمدحسین نعمتی
ما که هستیم؟ به ایمان پر از شک دلخوش
طفلطبعیم و به بازی و عروسک دلخوش
پایمان بر لب گور است و حریصیم هنوز
با همان هلهله شادیم که کودک دلخوش
ماهی تُنگ در اندیشۀ دریا دلتنگ
ما نهنگیم و به یک برکۀ کوچک دلخوش
جز دورویی و ریا سکه نیندوختهایم
کودکانیم و به سنگینی قلک دلخوش
باد، حیثیت این مزرعه را با خود برد
ما کماکان به همان چند مترسک دلخوش
f_altaha
دیگر زمان قدیم از خود گذشتن گذشته
f_altaha
یک روز جمعه پیش نگاه ما شاید درست وقت نماز ظهر
او میرسد که گوش شماها را حداقل دو پیچ بپیچاند
او میرسد و دیگر از آقایان یکی ندارد عرضۀ این را که
از آن طرف قیافه بگیرد یا از آن طرف سبیل بچرخاند
f_altaha
چه میشد گر زبانم چون زبان سرخ میثم بود
گلوی من پر از فریاد مظلومان عالم بود
خدایا! سبز میشد کاش نخل آرزوهایم
همان نخلی که روزی شاهد شاهد معراج میثم بود
اگر من چوبهدار خویش را بر دوش میبردم
برایم اعتراض و عاشقی حق مسلم بود
به غیر از حق به پیش هیچکس سر خَم نمیکردم
اگر در محضر تیغ شهادت، گردنم خَم بود
شکستم بیعت این زهدبازان مقدس را
که دیدم دینشان آلودۀ دنیا و درهم بود
شما هم چون علی سر در تنور داغ میکردید
اگر در قلبتان ایمان و پروای جهنم بود
چرا سجادههاتان سفرۀ شیطان شد، ای مردم!
که در خوان خدا هم پارۀ نانی فراهم بود
f_altaha
داستان؛ مسلم محبی
وقتی دوباره پر شده از بت جهانمان
شرک است، ذکر نام خدا بر لبانمان
اهریمنانه باعث شرم خدا شدیم
گم باد از صحیفۀ عالم، نشانمان
نفرین به ما! به خاطر یک لقمه بیشتر
وا شد به سوی هر کس و ناکس دهانمان
تیر و کمان به دست گرفتیم تا مباد
غرق پرندهها بشود آسمانمان
در فکر طرح وسوسۀ سیب دیگری است
شیطان، همو که جا زده خود را میانمان
... وقت حضور توست، مخواه آخرین امید!
بی قهرمان تمام شود داستانمان
f_altaha
هنوزم پایبند چرخۀ تقدیر باید شد
و با چندین برادر باز هم درگیر باید شد
f_altaha
تازه به دوران رسیدهها؛ مهدی عابدی
در جستوجوی طعمه شتابان رسیدهاند
گرگانه در هجوم زمستان رسیدهاند
بیراهه آمدند؛ کسی باخبر نشد
خاموش و گنگ و سربهگریبان رسیدهاند
آنها که رنگ آب ندیدند سالها
اینک به سفرههای پر از نان رسیدهاند
بعد از هزار پرسه و عمری گرسنگی
بیچارهها به لقمۀ ارزان رسیدهاند
آری؛ مجال گفتن حرف حساب نیست
با مردمی که تازه به دوران رسیدهاند
f_altaha
مباد...؛ محمدمهدی سیار
مباد سفرۀ رنگینتان کپک بزند
خلاف میل شما چرخکی فلک بزند
به پاسبان محل بسپرید، نگذارد
گرسنهای سر این کوچه نیلبک بزند
شما به صحّت ایمان خویش شک نکنید
درخت دین جماعت اگر شتک بزند
شما به پاکی باغات خویش شک نکنید
اگر هنوز گلویی دم از فدک بزند
رها کنید علی را که مثل هر شب خویش
به زخم کهنه و نان جوَش نمک بزند
امیر قافله، گیرم که عزم جنگ کند
نشستهاند سواران، که را محک بزند؟
f_altaha
سوارن، با رخششون سد میکنن جادهها رو
آقازادهها میگیرن حال آزادهها رو
f_altaha
باز از استخوان ما نردبان درست شد
روی سطح مرگ ما پلکان درست شد
یک نفر به اعتراض یک هجا غزل نگفت
هر چه از طلای ما دیگدان درست شد
عدهای در این میان بچۀ خدا شدند
آن قدر که در زمین آسمان درست شد
دزدهای دربهدر زیر چکمه له شدند
از گِل وجودشان پاسبان درست شد
میگساری کسان فرقی آنچنان نکرد
جامها فقط شکست، استکان درست شد
«حرفهای بیاساس» صورت خوشی نداشت
لاجرم به جای آن «گفتمان» درست شد
از نگاه دین کمی کارها خراب بود
با دو دور چرخش یک زبان، درست شد
f_altaha
اهل صراحتیم؛ کاووس حسنلی
ما گرچه از شکوه کسی کم نمیکنیم،
گردن به جز برای خدا خم نمیکنیم
اهل صراحتیم و در این روزگار تلخ
لبخندِ گنگ و گریۀ مبهم نمیکنیم
در این کویرِ تفته اگر داغ هم شویم،
خود را ذلیل منّت مرهم نمیکنیم
خون میخوریم و، با گذر از خون دیگران
شوکت برای خویش فراهم نمیکنیم
آلوده گر شود به غباری ز منّتی
حتّی نظر به کوثر و زمزم نمیکنیم
ای سیبهای شیطنتآلود! گُم شوید
ما اقتدا به حضرت آدم نمیکنیم
f_altaha
شهرها برج مست میسازند؛ برجها بتپرست میسازند
شرق ما حیف، غرب وحشی شد؛ محو در دودِ کافهات کردند
f_altaha
حجم
۱۴۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۱۴۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
قیمت:
۸,۰۰۰
تومان