بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دادخواست | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دادخواست

بریده‌هایی از کتاب دادخواست

۳٫۸
(۶)
با زبانی سوخته در وحشت کابوسها قصه از خورشید می‌‌بافیم ما فانوسها کورسویی از خدا مانده است و پنهان کرده‌‌ایم‌‌ در شکاف دخمه‌‌های شهر دقیانوسها آفتابی نیست‌‌، اما طبل نوبت می‌‌زنند آسمان خواب است در بیداری ناقوسها جاده آنک در هوار مِه گم است اما هنوز می‌‌دمند آوارگان بی‌‌جهت در کوسها پشت این رنگین‌‌کمان‌‌ نور، حشر سایه‌‌هاست‌‌ پرده بردارید از پاهای این طاووسها دست بردارید از ما، آی عیسایان کذب‌‌! دردهای ما شمایید آی جالینوسها! انتخابت چیست حالا؟ ماهی کوچک‌‌! بگو تُنگ و این کابوسها؟ دریا و اختاپوسها؟
سیّد جواد
هله ای قوم‌‌! شنیدید؟ عنان برتابید وقت تنگ است و فراخ است کران‌‌، دریابید مقصد ما وطن است‌‌، آی غریبای زمین‌‌! وقت شد تا بگذارید گریبان زمین‌‌ آی چاووش‌‌! دمت گرم‌‌، به آواز بخوان‌‌ صعب دیر است‌‌، مبر وقت‌‌، بخوان‌‌، باز بخوان‌‌ هر که دارد هوس کرب‌‌وبلا بسم‌‌الله هر که دارد سر همراهی ما بسم‌‌الله سخت دلتنگم‌‌، دلتنگم دلتنگ از شهر بار کن تا بگریزیم به فرسنگ از شهر کم خود گیر به خیل و رمه برمی‌‌گردیم‌‌ بار کن‌‌، جان برادر! همه برمی‌‌گردیم‌
سیّد جواد
اینجا دگر برای تنفس هوا کم است‌‌ حتی برای مردن ما نیز جا کم است‌‌ جایی برای زیستن یک پرنده نیست‌‌ پروازها زمینی و حجم فضا کم است‌‌ ای مردم گرسنه‌‌! خداتان بخیل نیست‌‌ از سفره‌‌های مائده سهم شما کم است‌‌ بتخانه‌‌ها دوباره طلاپوش می‌‌شوند اما برای مسجد ما بوریا کم است‌‌ باید حماسۀ جمل از نو رقم خورَد اما علی غریب و یل ماجرا کم است‌‌ با اشتهای تیغ سواران ذوالفقار خون هزار نسل مقدس‌‌نما کم است‌‌ اینک به نام حادثه شمشیر می‌‌کشیم‌‌ ما را به جز شهادت ما خونبها کم است‌‌ ما وارث کدام زمینیم‌‌؟ ای خدا حتی برای مردن ما نیز جا کم است‌
سیّد جواد
تهران شبیه هر شب‌‌ دیگر سیاه بود در آرزوی خندۀ کمرنگ ماه بود تهران قصیده‌‌ای که نفس‌‌گیر و پُرملال‌‌ تهران خطابه‌‌ای که پُر از اشتباه بود این سوی‌‌ شهر، خندۀ تلخی به خون نشست‌‌ آن سوی‌‌ شهر، اشک‌‌ کسی قاه قاه بود تصویر پُرتردّد این شهر راه راه‌‌ لبخند سرخ‌‌ دخترکی سربه‌‌راه بود وقتی گدای کوچه کمی دود می‌‌گرفت‌‌ تا مدتی برای خودش پادشاه بود اقلیم پادشاهی این شاه‌‌ پاره‌‌وقت‌‌ بن‌‌بست‌‌ کوچه تا به سر چارراه بود از دختر و گدا چه‌‌قدر حرف می‌‌زنم‌‌ آن بی‌‌گناه‌‌، دختر این بی‌‌پناه بود یک کارمند، شعر مرا خواند و پاره کرد بر کاغذی نوشت که «رد شد؛ سیاه بود!»
سیّد جواد
از بوی دود و آهن و گِل مست می‌‌شود در سرزمین من عرق کارگر سگی است‌‌
سیّد جواد
شیعه یعنی نشئۀ جام بلا شیعگی یعنی قیام کربلا شیعه یعنی تندرِ آتش‌‌فروز شیعه یعنی زاهد شب‌‌، شیر روز شیعه یعنی شیر، یعنی شیرمرد شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد شیعه یعنی تیغ‌‌، تیغ موشکاف‌‌ شیعه یعنی ذوالفقار بی‌‌غلاف‌‌ شیعه یعنی «سابقون السابقون‌‌» شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون‌‌ شیعه باید آبها را گِل کند خطّ سوم را به خون کامل کند خطّ سوم‌‌، خطّ سرخ اولیاست‌‌ کربلا بارزترین منظور ماست‌‌ کربلا گفتم‌‌، کران را گوش نیست‌‌ ور نه از غم بلبلی خاموش نیست‌
سیّد جواد
ای انیس خلوت شبهای من‌‌! می‌‌چکد نام تو از لبهای من‌‌ محو کن در باده‌‌ات جام مرا کربلایی کن سرانجام مرا
((: noor
حقیقت این است که ما در عالم معنویات دقیقاً همین کار را می‌‌کنیم و بدین می‌‌بالیم که ستایشگرانی خوب برای بزرگان دین بوده‌‌ایم و در شعر خویش‌‌، خود را غلام و کنیز آنان دانسته‌‌ایم‌‌. ولی حقیقت این است که بزرگان دین‌‌، پیرو به کار دارند، نه غلام و کنیز.
A.moghtada
ما وارث کدام زمینیم‌‌؟ ای خدا حتی برای مردن ما نیز جا کم است‌‌
f_altaha
ـ بنویس «گرگ آمد» و خط خورد خنده‌‌ها با نقشۀ مچالۀ ایران تمام شد ـ آقا! اجازه‌‌؟ خون شهیدان چه می‌‌شود؟ آموزگار: هیس‌‌، پسر جان‌‌! تمام شد
f_altaha
آخرین گفتۀ من در دم مردن این است‌‌ مرد باشیم که شایستۀ مردن باشیم‌‌
f_altaha
‫ «ینفِقون‌‌» بنیوش و در انفاق کوش‌‌ ‫هم بنوش و هم بنوشان زین سبو ‫ «لَن تَنالوا البرّ حتّی تُنفِقوا» ‫جست‌‌وجویی کن سبوی باده را ‫شست‌‌وشویی کن به می‌‌، سجاده را ‫هر چه هستی‌‌، جان مولا، مرد باش‌‌ ‫گر قلندر نیستی‌‌، شبگرد باش‌‌ ‫سیر کن در کوچه‌‌های بی‌‌کسی‌‌ ‫دور کن از بی‌‌کسان دلواپسی‌‌ ‫ای خروس بی‌‌محل‌‌! آواز کن‌‌ ‫چشم خود بربند و بالی باز کن‌‌ ‫شد زمین لبریز مسکین و یتیم‌‌ ‫ما گرفتار کدامین هیأتیم‌‌؟ ‫با یتیمان چاره «لا تَقهَر» بود ‫پاسخ سائل «ولا تَنهَر» بود ‫دست بردار از تکبّر و از خطا ‫شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
haniye
شهرها برج مست می‌‌سازند؛ برجها بت‌‌پرست می‌‌سازند
سپهر
نه‌‌! ابوالهول‌‌ها نفهمیدند؛ متّهم به خرافه‌‌ات کردند
سپهر
عشق‌‌، شکلی از هوس با کنایه و مجاز
سپهر
برادرخوانده‌‌ها! جنگ جمل در پیش رو داریم‌‌ سخن کوتاه‌‌، میدان عمل در پیش رو داریم‌‌
سپهر
شیعه یعنی زاهد شب‌‌، شیر روز
سپهر
شیعه یعنی عشق‌‌بازی با خدا یک نیستان تک‌‌نوازی با خدا شیعه یعنی هفت‌‌خطّی در جنون‌‌ شیعه طوفان می‌‌کند در کاف و نون‌‌ شیعه یعنی نشئۀ جام بلا شیعگی یعنی قیام کربلا
سپهر
این دو روز عمر، مولایی شویم‌‌ مرغ‌‌، اما مرغ‌‌ دریایی شویم‌‌ مرغ‌‌ دریایی به دریا می‌‌رود موج برخیزد به بالا می‌‌رود آسمان را نورباران می‌‌کند خاک را غرق بهاران می‌‌کند لیک مرغ خانگی در خانه است‌‌ روز و شب در بند مشتی دانه است‌‌
سپهر
این تجملها که بر خوان شماست‌‌، زنگ مرگ و قاتل جان شماست‌‌
سپهر

حجم

۱۴۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۱۴۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۸,۰۰۰
تومان