بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب همواره عشق | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب همواره عشق

بریده‌هایی از کتاب همواره عشق

نویسنده:علی رضا بدیع
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۲ رأی
۴٫۵
(۱۲)
چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
سحری بود و هنوز، گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
گشته‌ام دیوان حافظ را، ولی بیتی نداشت چون دو ابروی تو از ایجاز با ایجازتر
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
مثل من آواره شو، از چار دیواری درآ در دل من قصر داری، خانه می‌خواهی چه کار؟
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معمّا را
Sina Mahmoodi
گلایه‌ای نکنی، بغض خویش را بخوری که هق هق تو مبادا به گوششان برسد خدا کند که... نه! نفرین نمی‌کنم... نکند به او، که عاشق او بوده‌ام، زیان برسد خدا کند فقط این عشق از سرم برود خدا کند که فقط زود آن زمان برسد یک سرنوشت سه حرفی
Sina Mahmoodi
در من انگار کسی در پی انکار من است
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معمّا را
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را؟
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
نمی دانم چه نفرینی گریبان‌گیر مجنون است که وحشی می‌کند چشمانش آهوهای صحرا را
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست چه آسان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخا را
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
مرا بازیچه خود ساخت چون موسا که دریا را فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
ای ساده‌ترین صورتِ مطلوبِ تغزل! دنیا گذران است؛ مگیر این‌همه مشکل
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ که به عمری نتوان دست در آثارش برد
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
تو آتش و من دودم، دریا تو و من رودم هرچند محال اما، چیزی است تماشایی
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
از عشق تو سهم من، همواره همین بوده‌ است: رسوایی و حیرانی، حیرانی و رسوایی
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
تو یاقوت یمن، مشک ختن، ماه بخارایی به زلفت بسته‌ای، هر گوشه، دل‌های پریشان را
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
گویی، سرمه‌دانت می‌کنم بازار کابل را بخواهی، فرش راهت می‌کنم لعل بدخشان را
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
لبانت قند مصری، گونه‌هایت سیب لبنان را روایت می‌کند چشمانت آهوی خراسان را من از هر جای دنیا، هرکه هستم، عاشقت هستم به مهرت بسته‌ام دل را، به دستت داده‌ام جان را
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
مُردم از بس شهر را گشتم، یکی عاقل نبود راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟ مثل من آواره شو، از چار دیواری درآ در دل من قصر داری، خانه می‌خواهی چه کار؟
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰

حجم

۱۱۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۱۱۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان