بریدههایی از کتاب همواره عشق
۴٫۵
(۱۲)
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان، عشق کن
ای که شاعر میکشی! پروانه میخواهی چه کار؟
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری، اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
گریه از مردم هشیار، خلایق نپسندند
شدهام مست که تا قطره اشکی بفشانم
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
من که در دام اسیرم، چه بهارم؟ چه خزانم؟
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
دم به دم حلقه این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم، خود ز کمندت نرهانم
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
غمم این است که چون ماه نو انگشتنمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست، ندانم
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
آتشی از عشق در من شعلهور بود و، نبود
هیچکس آگاه از جنگی که در من میگذشت
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
با منِِ برنو به دوشِِ یاغی مشروطهخواه
عشق کاری کرده که تبریز میسوزد در آه
بعدها تاریخ میگوید که چشمانت چه کرد
با منِ تنهاتر از ستارخانِ بیسپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید، گفت از رعد و برق
کنده پیر بلوطی سوخت، نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیندازد به چاه
آدمیزاد است و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
سوختم، دیدم قدیمیها چه زیبا گفتهاند
«دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه»
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
لبهای تو اندوخته آب حیات است
اسراف مکن این همه در مصرف خنده
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
هم، چون کف امواج خزر، چشمگریزی
هم، مثل شکوه سبلان خیرهکننده
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
خدا چه حوصلهای داشت روز خلقت تو
که هیچ نقص ندارد تراش قامت تو
نشسته شبنم حرفی، لطیف و روشن و پاک
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
این چند هزارمین شب بیخوابی است
ای عشق! فقط حساب دستت باشد
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
شنیدهام که به جنگل قدم گذاشتهای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها!
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
گفته بودم زیباتر
از تمام ستارگانی هستی
که سینمای جهان کشف کردهاست،
حالا هزار سال نوری
دور شدهای از من
و هزار بار زیباتر.
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
از نو برایت مینویسم حال همه ما خوب است
اما تو باور مکن!
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
سلام
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاهی خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بیسبب میگویند
با این حال هم اگر عمری باقی ماند
طوری از کنار زندگی میگذرم
که نه زانوی آهوی بیجفت بلرزد
و نه این دل ناماندگار بیدرمان
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
هنرم کاش گرهبند زر و سیم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود میگذرم
تو از آنِ دگری، رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا! چه کنم؟ لعلم و والا گهرم
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زینگونه یادگاران،
وین نغمه محبت، بعد از من و تو مانَد
تا در زمانه باقی است آواز باد و باران
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
حجم
۱۱۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱۱۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان