برقی اگر در گیسوی چون خرمنت داری
باغی... ولی زندان رنگی، باغ پاییزی
مهدی فیروزان
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
حسین منزوی
িមተєကє .నមժមተ
یکی با بخت خوابیده، یکی با بختِ خوابیده
جهان خوابی است در بیخوابی چشم جهاندیده
یکی را حلقه در دست و یکی را دست در حلقه
کلید هر دری در قفل هر دردی نچرخیده
یکی با عقل خوشنام و یکی با عقل بدنام است
به نام نامی آن کس که ما را ننگ نامیده
تعادل در ترازوی کدامین دولتی، ای عقل؟
که ناسنجیده میگویی، ولو سنجیده سنجیده
سرم از شرب سنگین و سبوی شیشهای در دست
سرم را در سبو کن، آه ای دورِ نگردیده!
تویی آن آفتابیگردن و من آن گل گیجی
که سرگردانیاش را هیچ خورشیدی نفهمیده
িមተєကє .నមժមተ
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که میشنوم نا مکرر است
مستاجر
سلام
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاهی خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بیسبب میگویند
sadeghi
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد، ندانی که چه دردی است
sadeghi
این چند هزارمین شب بیخوابی است
ای عشق! فقط حساب دستت باشد
up
جلیل صفربیگی
یک جام پر از شراب دستت باشد
تا حال من خراب دستت باشد
این چند هزارمین شب بیخوابی است
ای عشق! فقط حساب دستت باشد
هیچ، ص ۵۳ / واران
مادربزرگ علی💝
دشت، ارزانیات ای تنگ نظر! ما را بس
جامی و تاری و یاری و همین کهنه گلیم...
sadeghi
لبت «نه» گوید و پیداست میگوید دلت: «آری»
که اینسان دشمنی، یعنی که خیلی دوستم داری
دلت میآید آیا از زبانی اینهمه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
نمیرنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی، ای معمّا! پرده برداری
sadeghi