بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گاو صندوق بر پشت مورچه کارگر | طاقچه
تصویر جلد کتاب گاو صندوق بر پشت مورچه کارگر

بریده‌هایی از کتاب گاو صندوق بر پشت مورچه کارگر

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۷ رأی
۳٫۷
(۷)
طفلک پسرم، باز مجابش کردم بی شام، به زورِ قصه خوابش کردم ناگاه کبوتری به خوابش آمد ناچار گرفتم و کبابش کردم
کاربر ۲۹۵۰۸۹۸۰
طفلک پسرم، باز مجابش کردم بی شام، به زورِ قصه خوابش کردم ناگاه کبوتری به خوابش آمد ناچار گرفتم و کبابش کردم
سیّد جواد
تا دید مرا، گفت که خوشحالم مُرد دردی نکشید و گوهرم را هم بُرد شرمنده روی ماهِ‌تَم سعدی جان! اعضای مرا همین بنی‌آدم خورد
مهران کاسب‌وطن
کوهی ست بزرگ، مادرم در خانه
پناه
مانند همیشه چشم‌هایم به در است بر سفره ما جگر نه، خون جگر است ته‌مانده سفره شما را آورد آری، پدرم مورچه کارگر است
پناه
تندیس تراش‌خورده‌ای از یک مرد قلبش شده معدن بزرگی از درد رگ‌های پدر دوباره مسدود شدند یک کوه بزرگ در دلش ریزش کرد
Saniya. sarzamine ketab
یک عمر مرا گریستی تنهایی! با خاطره‌هام زیستی تنهایی! شش‌دانگ تو را سند به نامم زده‌اند ارث پدرم که نیستی تنهایی!
سیّد جواد
بدجور به هم ریخته و ترسیده مادر که دوباره خواب شومی دیده از بهت و سکوت پدرم می‌ترسم ما گاو نداریم، ولی زاییده
سیّد جواد
چندی ست دلم فکر شکار افتاده با نیزه به جان روزگار افتاده انسان نخستین شده‌ام، ناچارم وقتی شکمم به قارقار افتاده
سیّد جواد
  ما نان کسی سنگ نکردیم ولی... با هیچ کسی جنگ نکردیم ولی... در یک کف دست زندگی جا کردیم جا را به کسی تنگ نکردیم ولی...
سپهر
شرمنده روی ماهِ‌تَم سعدی جان! اعضای مرا همین بنی‌آدم خورد
f_altaha
تندیس تراش‌خورده‌ای از یک مرد قلبش شده معدن بزرگی از درد
دهقان غذاخوار
بغض آمده و بسته گلوی ما را در ما خفه کرده های و هوی ما را یک چیزِ به درد خور در این خانه نبود دزد آمد و برد آبروی ما
ادیب
گیریم که باشد از خدایش خود را... این نیز طناب، از کجایش خود را... این شهر قطار هم ندارد حتی تا اینکه به روی ریل‌هایش خود را...
مهران کاسب‌وطن
  یک عمر پس‌انداز پدر تردید است چیزی که نیندوخته‌ایم امید است صندوقچه جواهرات مادر جفتی صدف پر آب‌مروارید است
vahid
بدجور به هم ریخته و ترسیده مادر که دوباره خواب شومی دیده از بهت و سکوت پدرم می‌ترسم ما گاو نداریم، ولی زاییده
پناه
شب حاکم مطلق جهان است اینجا روز از سر اتفاق از اینجا رد شد
f_altaha
ما نان کسی سنگ نکردیم ولی... با هیچ کسی جنگ نکردیم ولی... در یک کف دست زندگی جا کردیم جا را به کسی تنگ نکردیم ولی...
کاربر ۱۳۴۵۷۸۷
طفلک پسرم، باز مجابش کردم بی شام، به زورِ قصه خوابش کردم ناگاه کبوتری به خوابش آمد ناچار گرفتم و کبابش کردم
سپهر
یک عمر مرا گریستی تنهایی! با خاطره‌هام زیستی تنهایی! شش‌دانگ تو را سند به نامم زده‌اند ارث پدرم که نیستی تنهایی!
aran

حجم

۱۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۱۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد