بریدههایی از کتاب هی شعر تر انگیزد
۳٫۵
(۳۱)
صورت من یه کم اناری شده
یه ریزه هم بتونهکاری شده
امّل بیسواد ژل ندیده!
دهاتی خنگ ریمل ندیده
تقصیر خیاطای روسیاهه
مانتوی من اگه یه کم کوتاهه
امون از این شهر مقرراتی
موارد فجیع منکراتی
plato
ابتدا به ساکن
عشق در خیابان
این میکنم آن میکنم
نهی از منکر
دمشقی
بگیر بگیر
پناه
اصفهان را ارمنستان میکنم
شهرداری را همه رایانهای
کارها را سهل و آسان میکنم
تا که کار خلق فوراً حل شود،
کارمندان را دوچندان میکنم
هفتهای یک شب کلیسا میروم
ارمنیها را مسلمان میکنم
همزبانی، همدلی، همزیستی
با سرای سالمندان میکنم
مثل اقشار ضعیف اجتماع
نوش جان سویای سبحان میکنم
گر رقیبانم به من فرصت دهند
چارۀ کمبود سیمان میکنم
میکنم هی کارهای خوب خوب
دشمنانم را پشیمان میکنم
Haniyeh amini😄
من چیزی احتیاج ندارم، شما چطور؟
چون عشق تخت و تاج ندارم، شما چطور؟
جز این که کلهشقّم و جز این که شاعرم
امراض لاعلاج ندارم، شما چطور؟
نزد عوام قابل فهم است لهجهام
حاجت به دیلماج ندارم، شما چطور؟
"Shfar"
هر چی تازهش قشنگه الا عشق
دلای ما رو تازه کن، یا عشق!
بنویسین با خط نستعلیق
هر چی تازهش میچسبه غیر رفیق
sadeghi
هی میچرخن توی خیابونا
میزنن داد، آی مسلمونا!
عشقای فستفودی و یهشبه
بخشی از واجبات مستحبه
عمریه غوطه میخوریم تو کف
دلبرا هم شدن یه بار مصرف
پناه
سمند صفر اگر زیر پام بود، خدایا!
تو شاهدی که به جز پیرزن سوار نکردم!
سیّد جواد
یک روز جناح چپ یک عمر جناح راست
همواره در این کشور اوضاع چنین باشد
هر کس که در این کشور آشوب کند، جایش
یا گوشۀ کهریزک یا کنج اوین باشد
بر عکس شما، حافظ! من معتقدم در کل
هی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
plato
بین خرچنگهای مردابی
سخن از خاویار یعنی کشک
چون که پروازها سر وقتاند
سالن انتظار یعنی کشک
چون که بینشپژوه میخواند
اثر شاهکار یعنی کشک
محسن نامجو که خواننده است
بیژن کامکار یعنی کشک
plato
در شهر قرار است که اوباش بگیرند
چاقوکش و بیکلّه و کلاش بگیرند
آن هفته در آن مرحله طاووس گرفتند
این هفته قرار است که خفاش بگیرند
آن یار نمک بود سراپاش و تپل بود
حکم است گمانم که نمکپاش بگیرند
plato
به نام هیچ کسی نیست این دل ویران
خوشا به حال زمینی که بیسند باشد
یك رهگذر
مثل اقشار ضعیف اجتماع
نوش جان سویای سبحان میکنم
پناه
پس پریشب باهاش چت کردم
جان قربانعلی، غلط کردم
به خدا وب نداشتیم اصلاً
عربی مینگاشتیم اصلاً
انت فی قلبی ایها الگلنار
فقنا ربنا عذاب النار
حُبّک فی عروق در جریان
همه حتی الورید و الشریان
Autumn
مردها را اهل تجدید فراش
لطفها در حق نسوان میکنم
شهر تا راحت شود از چشم هیز
دیدنیها را فراوان میکنم
sadeghi
برف و باران نیامده؟ به درک
ما که باران کوثری داریم
سیّد جواد
با تو من آشتی نخواهم کرد
با همان پا که رفتهای برگرد!
سیّد جواد
با تو ام، با تو، مهربان همسر!
تف به شیطان بیپدر مادر
سیّد جواد
همسر مهربان من! باز آ
تا بخندیم و قس علی هذا...!
خانه بیتو اگرچه بیشام است
همه جا ساکت است و آرام است
دوری چانۀ تو را دیده
تلفن هم گرفته خوابیده
تو بلایی شبیه رایانه
بی بلا هم مباد این خانه
گر نیایی، به سینۀ دیوار
می زنم عکسهای مسئلهدار
چندتایی زن هنرپیشه
گرمکنهای سردی گیشه
عکس مهناز خانم افشار
پوستر نوجوانی گلزار
سیّد جواد
رها شدیم رها همچو روح بیجسدی
رها شدیم رها همچو ملک بیسندی
plato
پاپوش ندوزید به پاهای خلایق
آن هفته قرار است که کفاش بگیرند
یک دسته اگر زجر کشیدند، جهنم
یک عده قرار است که پاداش بگیرند
sadeghi
حجم
۲۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۲۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان