بریدههایی از کتاب خواستگارینامه
۳٫۵
(۱۶۱)
در ذهنم این فانتزی را میپروراندم که اگر قرار است این خواستگاری هم به سرنوشت قبلیها دچار شود حداقل پدرش دست چک نازی را از جیب بغل کتش دراورد و بگوید: "چقدر بنویسم که از زندگی دخترم بری بیرون؟" و من هم با قلبی شکسته و خاطری آزرده بگویم: "ده میلیارد تومن لطفا!" اما متاسفانه او اهل این دست و دل بازیها هم نبود!
شاید یه ستاره ی سیاه :))
- سلام خانم عالمی. کجایید پس؟ ما اومدیم پشت درتون هرچی زنگ زدیم کسی درو باز نکرد. مشکلی پیش اومده؟
- سلام حاج خانم. شما که ۱۰ دقیقه بیشتر پشت در نموندید.
- مگه خونه بودید؟ ما رو دیدید؟
- بله ما خونه بودیم. مگه نمیدونید ما رسم داریم دفعه اول که خواستگار میاد درو باز نکنیم؟ خواستگار باید بره یه چرخی بزنه نیم ساعت بعد برگرده!!!
شاید یه ستاره ی سیاه :))
"به قول ما اصفهونیا دوماد خُبِش دسته خنجری یزیدِس!
مروارید ابراهیمیان
بار دیگر به نگاه خریدار، زیر چشمی و مرموزانه نظری به او انداختم ببینم چه لقمهٔ چربی در کاسهٔ ما گذاشته شده! لقمه بیش از حد چرب بود! خداوند بزرگ مرا ببخشد بخاطر اینگونه توصیف کردنِ ایشان اما به جهت تجسم عینی در ذهن خوانندگان باید عرض کنم که هیکل و ابعاد نامبرده، برداشتی آزاد از پاندای کونگفوکار بود!
مهشید
از خانه اشان بیرون آمدیم اما من هنوز به این موضوع فکر میکردم که مگر میشود دعای ندبه زیباتر از دعای کمیل باشد یا شهید همت بهتر از شهید زین الدین؟!! مگر میشود مهمانان هیئتی در شمال شهر فقیرتر از کارتن خوابان جنوب شهر باشند؟ مگر میشود؟...
papar
دوماد خُبِش دسته خنجری یزیدِس! البته ببخشینا مِن باب مزاح عرض میکونم وگرنه ما خدمت شوما ارادت داریم
محمد
من هم شبیه "سیامک انصاری" در شبهای برره مات و مبهوت، فقط برنامههای درحال اجرا را تماشا می کردم
ya ali
و من تا آخرین دقایق، مغموم و مبهوتِ نگاهِ تلخِ آن دختر و مادر نازنینش بودم که انگار دیدن این سکانسها برایشان خیلی تکراری شده...
ya ali
کت را فوری بر تن کرده اما از برای اتفاقات به وقوع پیوسته در آن برزخ هنوز به حالت طبیعی برنگشته و گنگ و گیج و پریشان بودم. به شکلی که قبل تر از دختر خانم از جا برخاسته و راهی اتاق شدم. ناگهان کسی فریاد زد: "آقا کجا میرید؟!! اونجا حمامه! از این طرف... سمانه جان راهنمایشون کن..." و من هی دورِ خودم تاب میخوردم! به هر شکل پس از چند بار برخورد به در و دیوار و این ور و آن ور، راه اتاق موردنظر را پیدا کردم. هنوز وارد اتاق نشده بودم که صدای پدرش را از پشت سر شنیدم که گفت: "اِاِاِ اقاجان کتت که هنوز خیسه. اینجوری سرما میخوریا..."
متینه
بعد از احوالپرسی و چاق سلامتی، پدر دوشیزه همان اول کار، آب پاکی را روی دستمان ریخت و خطاب به پدرم گفت: "به قول ما اصفهونیا دوماد خُبِش دسته خنجری یزیدِس!
Arefeh
هرچند آن زمان بنده از نظر پدر و مادرم، دیگر نره غولی شده بودم که باید خودش گلیمش را از آب میکشید و همیشه در نگاهشان یک "نون خور اضافه نمیخوایم"ِ خاصی موج میزد اما از دیدگاه خودم، همچنان کودکی به حساب میآمدم که دهانم بوی شیر میداد و توان بالا نگه داشتن شلوارم را هم نداشتم چه رسد به شلوار یک نفر دیگر را!
Arefeh
حجم
۱۳۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۳۵ صفحه
حجم
۱۳۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۳۵ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان