بریدههایی از کتاب عروس قریش
۴٫۵
(۱۷۷)
زنان هم میتوانند با به دست آوردن دل شوهران و زادن و پروردن فرزندان دانا، بزرگترین کار خلقت را به سرانجام برسانند.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
- عبدالمطلب همان مرد مهربانی است که همیشه کنار حجرالاسود کعبه میایستد و به همگان آب میدهد
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
در خواب دیدم هر دو در بیابان عرفات هستیم که ناگهان نهر آب زلالی ظاهر شد و ندا آمد از این آب بنوشید. من دستان خویش را پر از آب کردم و به تو نوشاندم. سپس از پشت من نوری به هوا برخاست. ندا آمد که فرزند آمنه چنان نوری در دنیا خواهد پراکند که جن و انس و شیاطین از دیدن آن نور به مغاکهای تیرهٔ خود پناه خواهند برد.
لبخندی صورت آمنه را رنگ زد. از شدت هیجان سرخ شد و زبانش نچرخید تا چیزی بگوید.
- پدرم گفت اگر رؤیایت صادقه باشد بهترین فرزند و موجود روی زمین از تبار تو قدم به جهان خواهد گذاشت و قدم بر جای پای ابراهیم نبی.
آمنه اندیشناک سر به زیر افکند. حتم داشت هرچه امیر قریش بگوید راست است و هر خوابی که فرزندش ببیند رؤیای صادقه.
کیان
در خواب دیدم هر دو در بیابان عرفات هستیم که ناگهان نهر آب زلالی ظاهر شد و ندا آمد از این آب بنوشید. من دستان خویش را پر از آب کردم و به تو نوشاندم. سپس از پشت من نوری به هوا برخاست. ندا آمد که فرزند آمنه چنان نوری در دنیا خواهد پراکند که جن و انس و شیاطین از دیدن آن نور به مغاکهای تیرهٔ خود پناه خواهند برد.
لبخندی صورت آمنه را رنگ زد. از شدت هیجان سرخ شد و زبانش نچرخید تا چیزی بگوید.
- پدرم گفت اگر رؤیایت صادقه باشد بهترین فرزند و موجود روی زمین از تبار تو قدم به جهان خواهد گذاشت و قدم بر جای پای ابراهیم نبی.
آمنه اندیشناک سر به زیر افکند. حتم داشت هرچه امیر قریش بگوید راست است و هر خوابی که فرزندش ببیند رؤیای صادقه.
کیان
هر روزی که میگذشت حلیمه شادمان میشد که یک روز دیگر چشمانش از نور محمد روشنی گرفته است. هر شبی که میگذشت حلیمه اندوهگین میگشت که یک روز به وداع با محمد نزدیکتر شده است. حلیمه در اندوه و شادی دستوپا میزد.
کتابینا
گاهی عمیق به ابوطالب انداخت و افزود: «اما پسر تو شیری شجاع است که یاور آن پیامبر خواهد شد.» ابوطالب رو به کعبه سجده کرد و سطیح به حارث گفت: «نام او را در تورات برئیا نوشتهاند و در انجیل ایلیا، اما شما اعراب وی را علی خواهید نامید.»
کتابینا
ابوطالب پرسید: «تو اینها را از کجا میدانی؟ پدرم گفته بود پیرمردی آگاهی. نکند از مردم چیزی شنیدهای؟»
سطیح لبخندی زد و جواب داد: «نسب خود را از من نمیتوانی پنهان کنی. من خاندان شما را از کتابهایی که از پیشینیان مانده است، میشناسم. تو و برادرت صاحب بهترین نسل هستید. همسر برادرت به هدایتگر خلق حمل برداشته و همسر تو به پادشاه مؤمنان و مرسلان حمل خواهد برداشت. هر دو طفل در روزگاری بس نزدیک چون ستارهای سرخ در آسمان مکه خواهند درخشید.»
کتابینا
ترجمان چیزی به ابرهه گفت و سپس رو به عبدالمطلب کرد.
- بهحتم میدانی عربی از بنیکِنانه با لباس راهبهای به معبد قُلیَّس صنعا آمده و شب آنجا خفته و چهارگوشهٔ آن را به نجاست خویش آلوده است. ما امر کردیم تا معبد را با آب و گلاب بشویند و مشک و عنبر بیفشانند و در صدهزار مجمر زرین عود بسوزانند تا قُلیَّس تطهیر شود اما تا معبد اعراب را نابود نسازم دلم تطهیر نمیشود.
کتابینا
- سم اسبها چون تازیانهای بر گونههای بیابان فرود میآید و من ابیاتم را چون دانههای گوهر به رشته میکشم تا یاد دلبر از یادم نرود. ریگستان دل من پر از مرجان و مرواریدهای یاد توست. یاقوت دلم رنگ باخته و در آرزوی رنگ گرفتن از دیار مزار توست
💙جهادِ عماد💙
سطیح لبخندی زد و جواب داد: «نسب خود را از من نمیتوانی پنهان کنی. من خاندان شما را از کتابهایی که از پیشینیان مانده است، میشناسم. تو و برادرت صاحب بهترین نسل هستید. همسر برادرت به هدایتگر خلق حمل برداشته و همسر تو به پادشاه مؤمنان و مرسلان حمل خواهد برداشت. هر دو طفل در روزگاری بس نزدیک چون ستارهای سرخ در آسمان مکه خواهند درخشید.» سپس رویش را به طرف عمرو گرفت و گفت: «و این مرد روی دیدن هیچیک از آن دو طفل را ندارد.»
💙جهادِ عماد💙
نجوای من را میشنوی پسرم؟ نکند تو هم خوابیدهای و داری خواب پدرت را میبینی؟ عبدالله! تو چه؟ تو صدای من را میشنوی؟ این سفر کی پایان خواهد یافت؟ کی به نزد عروس خویش بازخواهی گشت؟ عروسی که سفیدی چشمانش از چشمانتظاری سیاه شده و آرزویی جز دیدار دوبارهات ندارد. دیوارهای خانه نیز بی تو، تاب ایستادن ندارند و هر آن است که فرو بریزند چون دل آمنه که روزها و روزهاست از افسوس فرو ریخته است.
💙جهادِ عماد💙
به خاطر آمنه است که در این سفر سبکترم چون قلب خود را نزد او جا میگذارم، سنگینترم چون انبانی از هجر او را هردم بر دوش میکشم.
💙جهادِ عماد💙
اگر هم لازم باشد جنگی دیگر با خود و آنان میآغازم.
یا زینب (س)
کنیز چراغی برداشت و پیش افتاد و بردهای پردهای را کنار کشید و برایشان کمر خم کرد. محمد دستش را بر پشت مرد گذاشت و گفت: «سلام بر تو ای بندهٔ خدا! برای هیچکس جز پروردگار یکتا کرنش نکن.» سیاهی چهرهٔ برده با سخن محمد به سپیدی زد.
- بله ارباب.
- ارباب و خادم و مخدومی در کار نیست، همه بندهٔ خداوندگار هستیم.
feri
- محمدم، خسته نمیشوی از اینکه این همه بر گرد صحرا میگردی و بر هر چیز بیمقداری چشم میدوزی؟
- در این جهان هیچچیز بیمقدار نیست مادر! همهٔ کائنات را کسی آفریده است. خالقی تمامی مخلوقات را خلق کرده و به هریک ارج و عظمت معینی بخشیده است.
- پسرم، تو اینهمه را از کجا میدانی؟
پسر سر به زیر افکند. نگریستن به آسمان و زمین بیدلیل نبود. خالق جهان دلیل هرچیزی را برای او عیان کرده بود.
- اگر شما هم با دقت به همهجا بنگرید، پروردگار بهحتم اندکی از سرّ جهان را برایتان آشکار میکند.
feri
محمد با قدمهای کوچکش بر گرد کعبه چرخید و سنگهای آن را تبرک کرد. به مردمی نگریست که از بیم بیماری به سوی خانههای خود میدویدند که سنگی به پایش خورد. نگاهش را چرخاند و دید نوجوانی با چشمهای غضبآلود به او نگاه میکند.
- او کیست؟
عبدالمطلب محمد را بغل کرد و جای سنگ را در روی پای او بوسید.
- برادر زنعمویت أروی.
- برای چه با خشم به من مینگرد و خیال آزردنم را دارد؟
- حرب گمان میکند بنیامیه برترین طایفهٔ قریش است. فرزندانش نیز چشم دیدن بنیهاشم را ندارند، بهخصوص محمد را که عزیزترینِ عبدالمطلب است.
feri
- حلیمه، از نور دیده و میوهٔ دل عبدالله من نیکو محافظت کن! حتم بدان که به واسطهٔ این فرزند سعادتمند خواهی شد. سرسبزی و ثمر درختان مکه همه از اوست. از اوست که عامالفیل سال نعمت و ابتهاج برای مکیان گشته است.
feri
محمد دستوپایی زد و عبدالمطلب او را روی زمین گذاشت. نوزاد زمین را بوسید و سجده کرد. صدایی از دیوارهای کعبه بلند شد.
- سلام و رحمت و برکت خدا بر تو باد!
عبدالمطلب که از شنیدن صدا به شگفت آمده بود، نگاهی به چهارگوشهٔ آن انداخت و تنش لرزید. کسی نبود. جز او و پارهٔ تن عبداللهش کسی در کعبه نبود. کعبه سخن گفته بود. گوش او صدای سنگ را شنیده بود. او نیز چون محمد به خاک افتاد و سجده کرد.
feri
دوست دارم همه در زمین و آسمان محمد من را ستایش کنند. برای همین پروردگار امر کرده است نام وی را چنین برگزینیم و آن مهر، مهر نبوتی است که فرشتگان بر کتف او زدهاند.
feri
وقتی آمنه آنچه را هنگام تولد پسرش دیده و شنیده بود برای عبدالمطلب بازگو کرد، او گفت: «شکر خدا را که این پسر پاکیزه و زیبارو را به ما عطا کرد، که حتی در گهواره نیز سخن میگوید و از تمام مردان برتر است.»
feri
حجم
۲۸۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۳۹ صفحه
حجم
۲۸۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۳۹ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
۲۵,۰۰۰۵۰%
تومان