بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عروس قریش | صفحه ۱۴ | طاقچه
کتاب عروس قریش اثر مریم بصیری

بریده‌هایی از کتاب عروس قریش

نویسنده:مریم بصیری
انتشارات:نشر اسم
امتیاز:
۴.۶از ۱۶۰ رأی
۴٫۶
(۱۶۰)
- مبارک باشد آمنه! به‌حتم به نوری باردار شده‌ای که نشانه‌اش از هم‌اینک در صورتت هویداست. تو روزی مادر هدایت و سعادت خواهی شد. خانه‌ات مکان رفت‌وآمد ملائک خواهد شد و محل فرود وحی.
feri
سحرگاه خواب مردی بلندبالا را دیده بود که به او گفته بود آدم ابوالبشر است و اولین پیامبر روی زمین، و می‌خواهد بسته شدن نطفهٔ آخرین پیامبر روی زمین را به وی خبر دهد. از شدت هیجان از خواب پریده و دیده بود مردش جلوی پنجره‌ای که رو به کعبه است، دست‌ها را بالا برده و دعایی زمزمه می‌کند.
feri
- من از جنگ بیزارم، اما گاه چون مردی از احلاف و هم‌پیمانان برای بازپس‌گرفتن حق یتیم و درمانده‌ای به مقابله با دیگر قبیله‌ها می‌پردازم. اگر هم لازم باشد جنگی دیگر با خود و آنان می‌آغازم. - جنگ با خود چرا؟ - می‌اندیشی برای ندیدن زنانی که هم‌خانهٔ ابلیس هستند و چند سالی است دوروبرم می‌چرخند نباید با خویشتن خویش هم بجنگم تا چشم بر روی همهٔ حرام‌ها ببندم؟
feri
در خواب دیدم هر دو در بیابان عرفات هستیم که ناگهان نهر آب زلالی ظاهر شد و ندا آمد از این آب بنوشید. من دستان خویش را پر از آب کردم و به تو نوشاندم. سپس از پشت من نوری به هوا برخاست. ندا آمد که فرزند آمنه چنان نوری در دنیا خواهد پراکند که جن و انس و شیاطین از دیدن آن نور به مغاک‌های تیرهٔ خود پناه خواهند برد.
feri
- تمام صفات انبیا را یک‌جا به وی عطا کنید: صفای آدم، معرفت شیث، رقت قلب نوح، خلیلی ابراهیم، گفتار اسماعیل، رضای اسحاق، فصاحت صالح، حکمت لوط، سیمای یوسف، خشنودی یعقوب، بردباری موسی، طاعت یونس، صبر ایوب، جهاد یوشع، صوت داود، حب دانیال، وقار الیاس، زهد یحیی، بخشش عیسی و...
پاییز
محمد دست ابولهب را گرفت و گفت: «عموجان! بندهٔ خداوند تنها پیش خود او عزیز است و بس. هرچه در تقدیرم باشد خداوند همان را خواهد کرد.»
رقیه جعفری
سپس نگاهی عمیق به ابوطالب انداخت و افزود: «اما پسر تو شیری شجاع است که یاور آن پیامبر خواهد شد.» ابوطالب رو به کعبه سجده کرد و سطیح به حارث گفت: «نام او را در تورات برئیا نوشته‌اند و در انجیل ایلیا، اما شما اعراب وی را علی خواهید نامید.»
رقیه جعفری
تا آمنه پلک بر هم می‌گذاشت رؤیاها به سراغش می‌آمدند. سرزمین خواب‌هایش هیجان‌انگیزتر از بیداری‌هایش بود. خواب بعدی او، رؤیایی از داود بود و سپس اسماعیل نبی و سلیمان که به ملائک می‌گفتند زمین را زینت کنند که میلاد بزرگی نزدیک است.
رقیه جعفری
آمنه احساس می‌کرد مردش همه‌جا حضور دارد. از عطر حضور او دلش مالامال از امید می‌شد. در میان سروصدای اطرافیان فقط صدای عبدالله را می‌شنید و بس. دیگران باید چندین بار صدایش می‌زدند تا متوجه آنان بشود. در عمق دلش شاد بود، عبدالله ترکش نکرده بود، عبدالله با او بود؛ ولی شیرینی‌اش به همان بود که دیگر کسی عبدالله را نمی‌دید. عبدالله فقط متعلق به آمنه بود، بدون نگاه‌ها و طعنه‌های مردمان مکه.
رقیه جعفری
بِرّه خواب می‌دید انگار. چون هاجر در میان صحرا می‌دوید. صفا و مروه را نمی‌دید. تنها سرابی از کوهستان‌های حجاز در منظرش بود. سرابی از کاروان شام به یمن را می‌دید، کاروانی که صدای زنگ شترانش چون موجی خروشان در صحرا می‌تاخت و موجی دیگر باز در پی آن به‌شتاب. تا اینکه اسبی ناگاه از میان جمع شتران تاخت و پیش آمد. پیش آمد و کنار بِرّه، اسب‌سوار دهانهٔ مرکبش را کشید. - تو از قبیلهٔ عدنانیان هستی؟ از نسل عدنان و پسرِ پسرِ پسران اسماعیل نبی؟ به چهره‌ات نمی‌آید که از قبیلهٔ نافرمان بائده باشی یا از اعراب قبیلهٔ قَحطانیان! زن زبان نداشت انگار. مانده بود جواب سوار را چه بدهد. - فرزندان عدنان بسیار مهمان‌نواز هستند و پیمان‌شکنی در مرامشان نیست؟ ما را مهمان
♡doonya♡

حجم

۲۸۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۳۹ صفحه

حجم

۲۸۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۳۹ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
۲۵,۰۰۰
۵۰%
تومان