بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ایهام | صفحه ۱۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ایهام

بریده‌هایی از کتاب ایهام

امتیاز:
۴.۱از ۲۴۱ رأی
۴٫۱
(۲۴۱)
دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است
کاربر ۸۶۶۸۳۱
سخت می‌خواهم که در آغوش تنگ آرم تو را هر قدر افشرده‌ای دل را، بیفشارم تو را از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن، روی تو رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را...
کاربر ۸۶۶۸۳۱
من حتی توی مراحل خواستگاری هم چیزی از محبتم به تو نگفتم. دلم می‌خواست همه‌چی در کمال عقلانیت جلو بره. من تا امشب چیزی از درونم بهت نگفته‌بودم... (بغض می‌کنی...)
آر-طاقچه
برید داخل جامعه و کار کنید! کمک کنید به هم! تذکر بدید به هم! دلتون نیاد که برادرتون به ورطهٔ گناه بیفته! دلتون نیاد که همسایه‌تون شبا گشنه بخوابه! دلتون نیاد که توی اقوام و فامیل و آشنایانتون کسی بی‌کار باشه...! برید توی جامعه عزیزان... این‌جوریه که پرچم این دین رو بالا نگه می‌دارید... کمک کنید به خدا و ببینید که چجوری کمک‌تون می‌کنه...
آر-طاقچه
مرحوم آیت‌الله فاضل لنکرانی. ایشون می‌گفتند من ۵۰ ساله دارم اسلام می‌خونم. بذار خلاصه‌اش رو برات بگم: واجباتت رو انجام بده، به جای مستحبات، تا می‌تونی به کار مردم برس! کار مردم رو راه بنداز. اگر قیامت کسی از تو سؤال کرد، بگو فاضل گفته بود...!
آر-طاقچه
چیزی درونم می‌جوشد که اسمی بهتر از غیرت برایش پیدا نمی‌کنم. نمی‌خواهم این‌قدر با همه راحت باشی و این‌قدر همه با تو راحت باشند! نمی‌خواهم این‌قدر در دسترسِ همه باشی.
آر-طاقچه
چطور می‌توانی هم با فرهاد بگوبخند داشته باشی، هم نگران حال من باشی! این خوب نیست. جالب نیست! حتی اگر هم به من علاقه داشته باشی، داری در حق فرهاد ظلم می‌کنی! اولین‌بار است که دلم برای فرهاد می‌سوزد...
آر-طاقچه
بعضی از محبت‌ها هستند که یه اوجی دارند و یه فرودی! یهو میان، به‌هم می‌ریزند، همون قدر هم یهویی می‌رن! چشمت رو باز می‌کنی می‌بینی عه! من که تا دیروز خاطرخواهش بودم! چرا عادی شد همه چی؟! حالا تا بخواهی از این محبت‌ها داریم. اصلاً جنس محبت دنیایی همینه! تاریخ‌مصرف داره. هرچی هم باشه، بعدش عادی می‌شه. می‌خوای چیز جدیدتری رو کشف کنی! مثل خودتون بگم: از یه جایی به بعد، دیگه حال نمی‌ده بهت!
سادات
بعضی از محبت‌ها هستند که یه اوجی دارند و یه فرودی! یهو میان، به‌هم می‌ریزند، همون قدر هم یهویی می‌رن! چشمت رو باز می‌کنی می‌بینی عه! من که تا دیروز خاطرخواهش بودم! چرا عادی شد همه چی؟! حالا تا بخواهی از این محبت‌ها داریم. اصلاً جنس محبت دنیایی همینه! تاریخ‌مصرف داره. هرچی هم باشه، بعدش عادی می‌شه. می‌خوای چیز جدیدتری رو کشف کنی! مثل خودتون بگم: از یه جایی به بعد، دیگه حال نمی‌ده بهت!
سادات
حد اعلایی و با حداقل‌ها هم‌نشین آه مرواریدِ اصلِ با بدل‌ها هم‌نشین! من به لطفِ دوستانت رفتم امّا سعی‌کن بعد من کمتر شوی با این دغل‌ها هم‌نشین! دل به مفهوم سیاهی کم‌کم عادت می‌کند چشم وقتی می‌شود با مبتذل‌ها هم‌نشین گردن‌آویزی چنین را پاره‌کن، آزاد شو آه مرواریدِ اصلِ با بدل‌ها هم‌نشین... دلخورم از تو و می‌دانم برایت مهم نیست...
Anahid
سخت می‌خواهم که در آغوش تنگ آرم تو را هر قدر اَفشرده‌ای دل را، بیفشارم تو را
gomnam🌸
فقط یه چیزی می‌گم! اونم اینکه حواست رو جمع کن. به باد نده چیزی رو که براش سال‌ها تلاش کردی!... - چیو؟ - دلت رو... دلت رو صاف نگه‌دار... نذار تیره بشه...
gomnam🌸
برید داخل جامعه و کار کنید! کمک کنید به هم! تذکر بدید به هم! دلتون نیاد که برادرتون به ورطهٔ گناه بیفته! دلتون نیاد که همسایه‌تون شبا گشنه بخوابه! دلتون نیاد که توی اقوام و فامیل و آشنایانتون کسی بی‌کار باشه...! برید توی جامعه عزیزان... این‌جوریه که پرچم این دین رو بالا نگه می‌دارید... کمک کنید به خدا و ببینید که چجوری کمک‌تون می‌کنه.
gomnam🌸
حد اعلایی و با حداقل‌ها هم‌نشین آه مرواریدِ اصلِ با بدل‌ها هم‌نشین! من به لطفِ دوستانت رفتم امّا سعی‌کن بعد من کمتر شوی با این دغل‌ها هم‌نشین! دل به مفهوم سیاهی کم‌کم عادت می‌کند چشم وقتی می‌شود با مبتذل‌ها هم‌نشین گردن‌آویزی چنین را پاره‌کن، آزاد شو آه مرواریدِ اصلِ با بدل‌ها هم‌نشین...
gomnam🌸
تو را نادیدن ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد...
عاطفه دربانی
فرمود: «القَلبُ حرَمُ اللهِ، فَلا تُسکِن حَرَمَ اللهِ غَیرَ اللهِ! (کمی مکث می‌کند، نگاهش را به جمعیت می‌دوزد و با صدای آرامی می‌پرسد) یعنی چی جانم؟! یعنی قلب خونهٔ خداست. پس توی خونهٔ خدا، کس دیگه‌ای رو راه نده! ساکن نکن! این غیر از خدا چیان؟! حسد، بخل، غضب، کینه، شرک، جاذبه‌های دنیوی
عاطفه دربانی
این‌همه جمعیت، این‌همه حاجت، این‌همه مشکلات و این‌همه گره... از فرزند باب‌الحوائج موسی‌بن جعفر همین انتظار می‌رود! هیچ‌کس دست‌خالی برنمی‌گردد از این بارگاه
امیرحسینم
فقط یه چیزی می‌گم! اونم اینکه حواست رو جمع کن. به باد نده چیزی رو که براش سال‌ها تلاش کردی!... - چیو؟ - دلت رو... دلت رو صاف نگه‌دار... نذار تیره بشه...
امیرحسینم
ازت گذشتم اما همیشه به خدا می‌گفتم اگر هم من گذشته‌ام، اون نذاره خیرم توی گذشتن باشه! ناراحت بودم. دل‌شکسته بودم اما از کار خدا هم ناامید نبودم. همیشه با خودم می‌گفتم: خدا اون بالا داره خدایی می‌کنه!... کار خدا هم بود که آقا نیما به دلت انداخت که به من به‌عنوان یه مورد ازدواج فکر کنی... - کار امام رضا بود... (لبخند می‌زنم.) - من حتی توی مراحل خواستگاری هم چیزی از محبتم به تو نگفتم. دلم می‌خواست همه‌چی در کمال عقلانیت جلو بره. من تا امشب چیزی از درونم بهت نگفته‌بودم... (بغض می‌کنی...)
نصیری
سخت می‌خواهم که در آغوش تنگ آرم تو را هر قدر اَفشرده‌ای دل را، بیفشارم تو را عمرها شد تا کمندِ آه را چین می‌کنم بر امید آن که روزی در کمند آرم تو را از لطافت گرچه ممکن نیست دیدن، روی تو رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را...
Laya Sadegh

حجم

۱۲۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۲۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۰,۵۰۰
۷۰%
تومان