بریدههایی از کتاب هبذول
۴٫۱
(۶۲)
اسمها از جای دیگهای انتخاب میشن... از دنیای مقدس پیمانها (۶)... واسه همینم نیروی نهان هرکسی در واقع معنای پنهان اسم خودشه...
زهرا داودی
همه درد همین فاصله است... همین فاصله لعنتی که تقدیر مینامندش... تو میخواهی بپیوندی اما تقدیر جور دیگری رقم میخورد! و آیا هیچ نبردی در طول تاریخ عظیمتر از جنگ با تقدیر بوده است؟
LOCIYA
برای هرچیز فاصلهای هست درست مثل وقتی که صورت به آیینه میچسبانی، چهرهٔ این سویت با صورت آن سوی یکی شده اما باز فاصلهای هست و درد همیشه همین فاصله است... دقیقاً همین فاصله، و تمام تکاپوی زندگی برای گذر از این فاصله است که اگر با کسی یکی شوی و در او بپیوندی، در واقع خودت را یافتهای و اوج رسیدن به معشوق، همین یافتن خود است
LOCIYA
اشک صافی در نگاهش آیینه بسته بود
SimorQ
مرگ آنقدرها هم که میگویند دردناک نیست، مثل یک «آنه» است که «ریح» آن تو را به جای دیگری ببرد
Akbar Aghaii
ناگهان جانم از سد هر دو لشکر عبور کرد انگار حضور من تنها سایهای بود میان حقیقت؛ واقعاً درک نمیکردم، تنم از آتش جنها میسوخت و سیاهی مفرط گلوگاهم را پر کرده بود اما بیآنکه آنان بدانند و یا بفهمند، من از میان لشکر عظیمشان میگذشتم و هر لحظه حضورم در خویش بیش از پیش درهم میآشفت که به یکباره حلقه فشرده جنیان تمام شد و من از بین آنان گذشتم که دیدم بالای سرم مالامال از فرشتگان شمشیر برکشیده است، فرشتگانی که از صفای باطن آنها جانم به وجد میآمد و از وجود آنها در خود متبلور میشدم که ناگهان از خیل آنان نیز گذشتم و باز بیابان داغ پیشرویم به آتش و ریگ آغاز شد انگار تمام جنها و فرشتگان، دور جایی در میان بیابان حلقه زده بودند و منی که دیگر از فشردگی تجمع آنان گذشته بودم، خالی بیابان داغ را میدیدم و رودخانهای که در انتهای بیابان جاری بود و آن سوی رودخانه، گروهی از انسانها را که شبیه یک سپاه، گرداگرد چند چادر حلقه شده بودند گویی گروه بیشماری با تعداد اندکی در جنگ بودند و درست از همانجا، نوری بلند مثل ستونی از نیروی روشن به آسمان میرفت انگار کتاب روشن همانجا گشوده شده بود که از روشنای آن، انوار آسمان پس میرفت که به یکباره آشوبی در بین انسانها به پا شد.
نصیری
این مهم نیست شیطانی که به او خدمت میکنی چه لقبی دارد؟ و چه نامی؟ راهنمای عظمی یا پیشوای پاکی! واقعاً فرقی ندارد، حتی مهم نیست آن پیشوای مدعی معنویت چه سخنی بر زبان میراند و چقدر از خالق یا پادشاه بزرگ مایه میگذارد... مهم این است که تو بفهمی او کیست (۵۶)! و راه این فهم آن است که هر لحظه در رفتار و کردار او دقت کنی... اینکه چه میکند! و چه آیندهای برای دیگران رقم میزند! آری لباس زهد پوشیدن و از ریا خرقه عبادت به تن کردن کار هر شیادی است و ابزار تحمیق دیگران...
فرسا
برای با هم بودن باید با – هم بود... و با – هم رفت... ولی تو راه خودت رو رفتی...
Ms
انتظار هرچیزی را اصیل میکند یا بهتر است بگویم، اصلش را از فرعش بیرون میکشد،
زهرا صبور
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه