بریدههایی از کتاب جاذبه و دافعه علی (علیه السلام)
۴٫۶
(۲۶۲)
مردمی خشن، فاقد اندیشه عالی و احساسات لطیف؛ مردمی پست، بردهصفت، اوباش که از هر گوشهای جمع شدهاند و از هر ناحیهای فراهم آمدهاند. اینها کسانی هستند که باید اول تعلیمات ببینند. آداب اسلامی به آنها تعلیم داده شود، در فرهنگ و ثقافت اسلامی خبرویت پیدا کنند. باید بر اینها قیم حکومت کند و مچ دستشان گرفته شود نه اینکه آزاد بگردند و شمشیرها را در دست نگهدارند و راجع به ماهیت اسلام اظهار نظر کنند. اینها نه از مهاجریناند که از خانههای خود به خاطر اسلام مهاجرت کردند و نه از انصار که مهاجرین را در جوار خود پذیرفتند.
پیدایش طبقه جاهلمسلک مقدسمآب که خوارج جزئی از آنها بودند، برای اسلام گران تمام شد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
ما وقتی که به سیره نبوی مراجعه میکنیم میبینیم آن حضرت در تمام دوره سیزده ساله مکه به احدی اجازه جهاد و حتی دفاع نداد، تا آنجا که واقعا مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت گروهی به حبشه مهاجرت کردند، اما سایرین ماندند و زجر کشیدند. تنها در سال دوم مدینه بود که رخصت جهاد داده شد.
در دوره مکه مسلمانان تعلیمات دیدند، با روح اسلام آشنا شدند، ثقافت اسلامی در اعماق روحشان نفوذ یافت. نتیجه این شد که پس از ورود در مدینه هرکدام یک مبلّغ واقعی اسلام بودند و رسول اکرم که آنها را به اطراف و اکناف میفرستاد، خوب از عهده برمیآمدند. هنگامی هم که به جهاد میرفتند میدانستند برای چه هدف و ایدهای میجنگند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
این است که علی میفرماید: «وَ لَمْ یکنْ لِیجْتَرِئَ عَلَیها اَحَدٌ غَیری» یعنی غیر از من احدی جرأت بر چنین اقدامی نداشت. غیر از علی و بصیرت علی و ایمان نافذ علی، احدی از مسلمانانِ معتقد به خدا و رسول و قیامت به خود جرئت نمیداد که بر روی اینها شمشیر بکشد. این گونه کسان را تنها افراد غیر معتقد به خدا و اسلام جرئت میکنند بکشند، نه افراد معتقد و مؤمن معمولی.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
۲. مردمی عبادتپیشه و متنسّک بودند. شبها را به عبادت میگذراندند. بیمیل به دنیا و زخارف آن بودند. وقتی علی، ابن عباس را فرستاد تا اصحاب نهروان را پند دهد، ابن عباس پس از بازگشتن، آنها را چنین وصف کرد:
لَهُمْ جِباهٌ قَرِحَةٌ لِطولِ السُّجودِ وَ اَیدٍ کثَفَناتِ الاِْبِلِ، عَلَیهِمْ قُمُصٌ مُرَحَّضَةٌ وَ هُمْ مُشَمِّرونَ.
دوازده هزار نفر که از کثرت عبادت پیشانیهایشان پینه بسته است، دستها را از بس روی زمینهای خشک و سوزان گذاشتهاند و در مقابل حق به خاک افتادهاند همچون پاهای شتر سفت شده است، پیراهنهای کهنه و مندرسی به تن کردهاند اما مردمی مصمّم و قاطع.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
اینجا دیگر جای گذشت و آزاد گذاشتن نبود، زیرا مسئله اظهار عقیده نیست بلکه اخلال به امنیت اجتماعی و قیام مسلحانه علیه حکومت شرعی است. لذا علی آنان را تعقیب کرد و در کنار نهروان با آنان رودررو قرار گرفت. خطابه خواند و نصیحت کرد و اتمام حجت نمود. آنگاه پرچم امان را به دست ابو ایوب انصاری داد که هر کس در سایه آن قرار گرفت در امان است. از دوازده هزار نفر، هشت هزارشان برگشتند و بقیه سرسختی نشان دادند. به سختی شکست خوردند و جز معدودی از آنان باقی نماند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
خارجیها در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهای آزاد اکتفا میکردند. رفتار علی نیز درباره آنان همان طور بود که گفتیم؛ یعنی به هیچ وجه مزاحم آنها نمیشد و حتی حقوق آنها را از بیتالمال قطع نکرد. اما کمکم که از توبه علی مأیوس گشتند روششان را عوض کردند و تصمیم گرفتند دست به انقلاب بزنند. در منزل یکی از هممسلکان خود گرد آمدند و او خطابه کوبنده و مهیجی ایراد کرد و دوستان خویش را تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر دعوت به قیام و شورش کرد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
تمام عناصر روحی که در شخصیت خوارج و تشکیل روحیه آنها مؤثر بود، از عناصری نبود که تحت نفوذ و حکومت دافعه علی قرار گیرد. بسیاری از برجستگیها و امتیازات روشن هم در روحیه آنها وجود داشت که اگر همراه یک سلسله نقاط تاریک نمیبود، آنها را تحت نفوذ و تأثیر جاذبه علی قرار میداد، ولی جنبههای تاریک روحشان آنقدر زیاد بود که آنها را در صف دشمنان علی قرار داد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
علی بعد از پیغمبر جوانی سیوسه ساله است با یک اقلیتی کمتر از عدد انگشتان، در مقابلش پیرمردهای شصتساله با اکثریتی انبوه و بسیار. منطق اکثریت این بود که راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمیکنند و ما راه آنان را میرویم. منطق آن اقلیت این بود که آنچه اشتباه نمیکند حقیقت است؛ بزرگان باید خود را بر حقیقت تطبیق دهند.
از اینجا معلوم میشود چقدر فراوانند افرادی که شعارشان شعار تشیع است و اما روحشان روح تشیع نیست.
مسیر تشیع همانند روح آن، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است و از بزرگترین اثرات آن جذب و دفع است اما نه هر جذبی و هر دفعی
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
یعنی باید حقشناس و باطلشناس باشی نه اشخاص و شخصیت شناس؛ افراد را (خواه شخصیتهای بزرگ و خواه شخصیتهای کوچک) با حق مقایسه کنی، اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیری و الاّ نه. این، حرف نیست که آیا طلحه و زبیر و عایشه ممکن است بر باطل باشند؟
در اینجا علی علیهالسلام معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزی نیست. و در حقیقت فرقه شیعه مولود یک بینش مخصوص و اهمیت دادن به اصول اسلامی است نه به افراد و اشخاص.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
است. فرمود:
اِنَّک لَمَلْبُوسٌ عَلَیک، اِنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا یعْرَفانِ بِاَقْدارِ الرِّجالِ، اِعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اَهْلَهُ وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اَهْلَهُ.
سرت کلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمیشود شناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیتهایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی: فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند؛ این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
مردی از صحابه امیرالمؤمنین در جریان جنگ جمل، سخت در تردید قرار گرفته بود. او دو طرف را مینگریست. از یک طرف علی را میدید و شخصیتهای بزرگ اسلامی را که در رکاب علی شمشیر میزدند و از طرفی نیز همسر نبیّاکرم، عایشه را میدید که قرآن درباره زوجات آن حضرت میفرماید: «وَ اَزْواجُهُ اُمَّهاتُهُمْ» (همسران او مادران امّتاند) و در رکاب عایشه، طلحه را میدید از پیشتازان در اسلام، مرد خوشسابقه و تیرانداز ماهر میدان جنگهای اسلامی و مردی که به اسلام خدمتهای ارزندهای کرده است، و باز زبیر را میدید خوشسابقهتر از طلحه، آن که حتی در روز سقیفه از جمله متحصّنین در خانه علی بود.
این مرد در حیرتی عجیب افتاده بود که یعنی چه؟!
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
در این عصر و زمان که ما هستیم کافی است که هر کس بگوید علی خلیفه بلافصل پیغمبر است ما او را شیعه بدانیم و چیز دیگری از او توقع نداشته باشیم، او دارای هر روح و هر نوع طرز تفکری که هست باشد!
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
صحابه پیغمبر همه عادل و درستکار بودهاند. بنای تشیع بر انتقاد و بررسی و اعتراض و مو را از ماست کشیدن است، و بنای تسنن بر حمل به صحت و توجیه و «انشاءاللّه گربه بوده است» .
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
این جمعیت در اواخر دهه چهارم قرن اول هجری در اثر یک اشتباهکاری خطرناک به وجود آمدند و بیش از یک قرن و نیم نپاییدند. در اثر تهوّرها و بیباکیهای جنونآمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهبشان را به نابودی و اضمحلال کشاندند و در اوایل تأسیس دولت عباسی یکسره منقرض گشتند. منطق خشک و بیروح آنها و خشکی و خشونت رفتار آنها، مباینت روش آنها با زندگی و بالأخره تهوّر آنها که «تقیه» را حتی به مفهوم صحیح و منطقی آن کنار گذاشته بودند، آنها را نابود ساخت. مکتب خوارج مکتبی نبود که بتواند واقعا باقی بماند، ولی این مکتب اثر خود را باقی گذاشت. افکار و عقاید خارجیگری در سایر فرق اسلامی نفوذ کرد و هم اکنون «نهروانی» های فراوانی وجود دارند و مانند عصر و عهد علی خطرناکترین دشمن داخلی اسلام همینها هستند
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
خلافت ابوبکر و عمر را صحیح میدانستند به این خیال که آن دو نفر از روی انتخاب صحیحی به خلافت رسیدهاند و از مسیر مصالح نیز تغییر نکرده و خلافی را مرتکب نشدهاند. انتخاب عثمان و علی را نیز صحیح میدانستند، منتها میگفتند: عثمان از اواخر سال ششم خلافتش تغییر مسیر داده و مصالح مسلمین را نادیده گرفته است و لذا از خلافت معزول بوده و چون ادامه داده است کافر گشته و واجبالقتل بوده است، و علی چون مسئله تحکیم را پذیرفته و سپس توبه نکرده است او نیز کافر گشته و واجبالقتل بوده است. و لذا از خلافت عثمان از سال هفتم و از خلافت علی بعد از تحکیم، تبرّی میجستند.
از سایر خلفا نیز بیزاری میجستند و همیشه با آنان در پیکار بودند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
بصیرت در دین ـ همچنان که در روایت آمده است ـ اگر نباشد زیان این کار از سودش بیشتر است. و اما بصیرت در عمل لازمه دو شرطی است که در فقه از آنها به «احتمال تأثیر» و «عدم ترتّب مفسده» تعبیر شده است و مآل آن به دخالت دادن منطق است در این دو تکلیف.
خوارج نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی. مردمی نادان و فاقد بصیرت بودند بلکه اساسا منکر بصیرت در عمل بودند، زیرا این تکلیف را امری تعبدی میدانستند و مدعی بودند باید با چشم بسته انجام داد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
خوارج بعدها به عنوان طرفداران یک مذهب، دست به فعالیتهای تبلیغی حادّی زدند. کمکم به فکر افتادند که به خیال خود ریشه مفاسد دنیای اسلام را کشف کنند. به این نتیجه رسیدند که عثمان و علی و معاویه همه برخطا و گناهکارند و ما باید با مفاسدی که به وجود آمده مبارزه کنیم، امر به معروف و نهی از منکر نماییم. لهذا مذهب خوارج تحت عنوان وظیفه امر به معروف و نهی از منکر به وجود آمد.
وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد: یکی بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
نمیگفتند خطای ما در این بود که تسلیم نیرنگ معاویه و عمرو عاص شدیم و جنگ را متوقف کردیم، و هم نمیگفتند که پس از قرار حکمیت، در انتخاب «داور» خطا کردیم که ابوموسی را حریف عمرو عاص قرار دادیم، بلکه میگفتند: اینکه دو نفر انسان را در دین خدا حکم و داور قرار دادیم خلاف شرع و کفر بود، حاکم منحصرا خداست نه انسانها.
آمدند پیش علی که نفهمیدیم و تن به حکمیت دادیم؛ هم تو کافر گشتی و هم ما؛ ما توبه کردیم، تو هم توبه کن. مصیبت تجدید و مضاعف شد.
علی گفت: توبه به هر حال خوب است، «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْ کلِّ ذَنْبٍ» ما همواره از هر گناهی استغفار میکنیم.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
علی، عبداللّه بن عباس سیاستمدار و یا مالک اشتر، مرد فداکار و روشن بین باایمان را پیشنهاد کرد و یا مردی از آن قبیل را، اما آن احمقها به دنبال همجنس خویش میگشتند و مردی چون ابوموسی را که مردی بیتدبیر بود و با علی علیهالسلام میانه خوبی نداشت انتخاب کردند. هر چه علی و دوستان او خواستند این مردم را روشن کنند که ابوموسی مرد این کار نیست و شایستگی این مقام را ندارد، گفتند: غیر او را ما موافقت نکنیم. گفت: حالا که اینچنین است، هر چه میخواهید بکنید. بالأخره او را به عنوان حکم از طرف علی و اصحابش به مجلس حکمیت فرستادند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
علی برای مالک پیغام فرستاد: جنگ را متوقف کن و خود از صحنه برگرد. او به پیام علی جواب داد که اگر چند لحظهای را اجازتم دهی، جنگ به پایان رسیده و دشمن نیز نابود گشته است. شمشیرها را کشیدند که یا قطعهقطعهات میکنیم یا بگو برگردد. باز به دنبالش فرستاد که اگر میخواهی علی را زنده ببینی، جنگ را متوقف کن و خود برگرد. او برگشت و دشمنْ شادمان که نیرنگش خوب کارگر افتاد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
حجم
۱۲۸٫۳ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۵۴ صفحه
حجم
۱۲۸٫۳ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۵۴ صفحه
قیمت:
۲۲,۰۰۰
۸,۸۰۰۶۰%
تومان