بریده‌هایی از کتاب قاتل جنگل

نباید همیشه گله و شکایت داشته باشم.

زمانی که راحت در کاناپه‌مان نشسته بودیم نزدیک بود برای بدبختی دیگران از روی دلسوزی اشک بریزیم.

چگونه این ممکن است، چگونه می‌توان مرد؟ گرم و نرم بود و تبدیل به جسم سرد و زمخت شد؟ آیا آدم واقعا می‌میرد؟...

آدم می‌تواند همه چیز و هر چیزی را تصور کند.

گاهی دانستن بسیار دردناک‌تر از ندانستن است، مخصوصا وقتی که حقیقت خیلی مهم است.

همیشه خوابیدن اولین شب در منزلی ناشناس مشکل است.

کسانی روی این زمین هستند که بیشتر از سهم‌شان بدبختی دارند.

به احساس قلبی‌تان اعتماد کنید.

در این روزگار آدم را فقط برای نفع خودشان می‌خواهند.

آیا تقدیر وجود دارد؟"