بریدههایی از کتاب غریزه وصلی؛ نسخهی کامل
۴٫۳
(۳۷۵)
دایی نگاهی به جیبِ پیراهن من انداخت و در کسری از ثانیه آن را جِر داد. فکر کردم از ناراحتی این کار را کرده اما خودش توضیح داد: «اینجوری به سر و وضعت که نگاه کنه بیشتر دلش مسوزه بهمان.»
مطمئن بودم این فقط برای تلافی نوارش است و هیچ فکر دیگری پشتش نخوابیده.
Dayana
دایی جوری که زندایی و مامان بشنوند، اول با صدای بلند گفت: «به به غذای خوشمزه زن قشنگم» و بعد چشمکی به من زد و جوری که زندایی و مامان نشنوند، یواشکی گفت:
- محسن بیا این غذای زنداییتِ بخور به هر کاری که کردی و نکردی اعتراف مکنی.
Dayana
ایشالا بعدا که درساتِ خواندی و کنکور مُنکورتم دادی و هیچ پُخی نشدی، بیا پیش خودم
Dayana
زلیخا حسابی ماشین را برق انداخته بود اما آقای اشرفی باز هم با وسواس داشت با آبِ جو، لاستیکهایش را تمیز میکرد.
- هیچی مثل آبِ صدراباد اینا رِ تمیز نمکنه
- ها چون اون بالا بعضیا با همین آبِ جو، کهنه بچههاشانِ مشورن، آبش برای شستن ماشین ویتامین داره
آقای اشرفی نگاهی به آقاجان و دستهای خودش انداخت. آقاجان لبخند زد که یعنی شوخی کرده.
Amir
قدرت با خونسردی ظاهری ولی اضطرابی درونی داشت از ما دورتر میشد. وقتی از روی جوی آب پرید، احتمالا یکی از فیلمها که ظاهرا طاقت این همه اضطراب را نداشت کمی از جای خودش حرکت کرد و به همین خاطر بر روی راه رفتن مراد تاثیر گذاشت. راه رفتنش مثل مرغی شد که بفهمد دارد تخم میگذارد اما چون جای مناسبی گیر نیاورده، تخم را نصفه و نیمه با خودش دارد تند تند به طرف لانه میبرد.
razi
- حالا اگه حواسمان نبود و زیپ شلوارمان باز بود، همه نگاه مِکردن و مرفتن تو خانههاشان تعریف مِکردن که آبرومان بیشتر بره
- فکر بدی هم نیست
- سعید خاک تو سرت. نکنی این کارهها
- باور کردی؟
niki
از خودت یک چیز صادقانهٔ دیگه براش سرهم کن دیگه.
الف.اسدی
زنگ تعطیلی که خورد همه داشتیم با خوشی از مهد علم و دانش فرار میکردیم
عاطفه
خنگ جان من اینِ نگفتم که. یکی از قومای منیژه منظورم بود.... من از قوماشان خوشم نمیاد ولی اگه تو بگیریش بهترین انتقامیه که متانم از اونا بگیرم. نه، ولش کن درسته قومای منیژ خیلی آدم نیستن ولی خا من که یککم آدمم که.
توی دلم خواستم بگویم «عجب آدمی هستین» اما به جای آن، توی همان دلم گفتم «عجب آدمی نیستین.
گل رز
«یادت باشه اگه رو بدی همینطور سوارت مشن. الکی یک چشم غره رفتم بهش تا بجای اینکه ازم کار بکشه ازم منت بکشه. به این مگن سیاست».
" بِـیلـی! "
شوهر گرفتی اسیر که نگرفتی
" بِـیلـی! "
به او گفتم تا جایی که ممکن است و حتی کار به سختترین شکنجهها هم برسد، دوام خواهم آورد و چیزی نخواهم گفت اما اگر قرار باشد فردا شب هم شام نان و ماست باشد، همین امشب همه چیز را خواهم گفت.
Yasi
در حالیکه داشت وسایلش را جمع میکرد، به من فهماند تا معذرتخواهی نکنم وضعیت همین است. برایش راجع به اینکه چقدر درگیر مشکلات هستم کمی توضیح دادم. توضیحاتم آنقدر برایش قانع کننده بود که اصلا گوش نکرد. چون دیدم هیچ راهی بجز عذرخواهی ندارم، به عنوان عذرخواهی به او گفتم «برو بابا!»
Yasi
از نانوایی که برمیگشتم، سعید را دیدم. تحویلش نگرفتم اما این بار او بود که منتکشی میکرد.
- محسن ناراحت نباش با هم صاف شدیم
جوابش را ندادم. در واقع احتمالا با هم صاف شده بودیم و حتی شاید هم بیشتر از صاف اما گفتم طلبکار باشم تا وقتش، شاید با موقعیت بهتری صاف شویم.
чаач
در حال خوردنِ غذای زورکی، با خودم گفتم کاش میشد آدم معدهاش را مثل طبقات یخچال تقسیم کند. مثلا خورشها در یکجای معده، ساندویچها در یک بخش دیگر، بستنی در یک بخش، تخمه در کشوهای پایینی معده و بقیه غذاها هم مثل کمد رختخوابها در بقچههای جداگانه روی هم تلنبار. البته چون جا کم میآمد مجبور بودم از بقیه اعضایم هم کمک بگیرم. مثلا معدهام به مثانهام میگفت «همسادهجان حالا که تو یخچال معده جا نداریم بیزحمت این نوشابه اینجا باشه» و مثانه میگفت: «اگه بدانین تو خانه خودمان چقدر نوشابه داریم که دیگه جا نداریم» و یا رودهام به معده میگفت: «این شِرنیای نارنجکی رِ برای چی گذاشتین دمِ در؟ اگه خرابن من ببرمشان بمالم به پوستم مِگن برای رفع چین و چروک پُرزام خوبن» و معده هم میگفت: «هر چی مبری ببر فقط چیزی رِ برنگردان!» و باز با خودم فکر میکردم کاشکی مثل شترها کوهان داشتم و غذاهای خوشمزهای را که جا نداشتم توی کوهان میریختم و از همه مهمتر کاش میشد مامان مثل مادر قدرت پلنگ برایم یک معده اضافی بدوزد که چیزهای اضافی را آنجا بگذارم.
K HZN 🍃🌸
من و آقای اشرفی عین زبانبستههای حرف گوش کن دستور را اجرا کردیم. فقط مانده بود منیژه خانم و زُلی برای سپاس از زحمتهایمان، جلوی من و آقای اشرفی علوفه بریزند و ما دو نفر هم در حال نشخوار کردن به عنوان تشکر، دممان را تکان بدهیم.
K HZN 🍃🌸
مولکول پیری که شبیه بیبی مولکولهاست، به من فحش میدهد «خا جانِمّرگ کمتر بخور جا نداریم ارتعاش کنیم» و بعد برای بقیه مولکولهای جوان خالیبندی میکند که «قدیمزمان ارتعاش مکردیم به قدِ منبع آب، مثل الان نبود که نتانیم تکان بخوریم که» و بعد با بقیه مولکولهای پیر از خاطرات ارتعاشات زمان قدیم با هم حرف میزنند...
sagheb|Terme|🌸
عصر میخواستم درس بخوانم. کتاب شیمی را که باز کردم، قیافه آقای اشرفی با دبّههایش آمد جلوی چشمم. کتاب تاریخ را که برداشتم کل قوم و خویشهای منیژه خانم از مینیبوس پیاده شدند. کتاب فیزیک را که باز کردم با دیدن فصل ماده و فشار، به یاد مادر قدرت پلنگ افتادم که میخواست با یک ضربه، حاصلضربِ نیرو و جابجایی را به من بیاموزد و هر صفحه از کتاب زیست شناسی را که ورق میزدم، قدرت پلنگ داشت دنبال یک جانور دیگر میدوید.
جودیآبــوت
بشقابم را که تمام کردم، با خیال راحت رفتم ساندویچم را بخورم اما تا خواستم نمک بزنم، کل نمک ریخت توی ساندویچم. من که محکم کرده بودم که!
جودیآبــوت
یکی از مولکولهای گازهای نجیب، با احساس مسوولیت، دستهایش را تا چند اربیتال باز کرده و در آن شلوغ پلوغی، سر بقیه مولکولها داد میزند «خواهرا از این ور، برادرا از اون ور» و در همان حال نگران است مبادا اکسیژنها و هیدروژنها با هم ترکیب شوند و یکی داد میزند «لطفا راهِ باز کنین این مولکول بارداره» و یکی دیگر از مولکولها به مولکول کناریاش میگوید «چرا سِلّی مِزنی؟» و دیگری هم میگوید «شرمنده الکترونِم انقد چرخید سرش گیژ رفت، از جاش دَر شد خورد بهت» و مولکولی دیگر به مولکولی که به او چسبیده میگوید «چُمبولی مگیری؟» و دومی میگوید «چمبولی کجا بود، گفتم برای یک کار خیر مزاحمت بشیم ایشالا اگه صلاح بدانی با هم پیوند کولانسی تشکیل بدیم» و مولکول اولی میگوید: «اشتباه گرفتی من خودم دنبال پیوندم، باز تو به من مِگی؟ اصلا بیا بریم پشت کوچه مندلیف، اونجا یک پیوند کوولانسی بهت نشان بدم که چی» مولکول پیری که شبیه بیبی مولکولهاست، به من فحش میدهد «خا جانِمّرگ کمتر بخور جا نداریم ارتعاش کنیم» و بعد برای بقیه مولکولهای جوان خالیبندی میکند که «قدیمزمان ارتعاش مکردیم به قدِ منبع آب، مثل الان نبود که نتانیم تکان بخوریم که» و بعد با بقیه مولکولهای پیر از خاطرات ارتعاشات زمان قدیم با هم حرف میزنند.
محمد
حجم
۱۲۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۱۲۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
قیمت:
۱۳,۰۰۰
۶,۵۰۰۵۰%
تومان