کتاب در جبهه غرب خبری نیست
۴٫۱
(۴۰)
خواندن نظراتهیچ کدام از ما سنمان بیشتر از بیست سال نیست. اما مدتها از جوانی ما میگذرد. اکنون مردان کهنسالی هستیم.
❤ محمد حسین ❤
خیلی عجیب است که اغلب بدبختیهای این دنیا زیر سر این آدمهای کوتاه قد است. معمولا آنها فعالتر و سازشناپذیرتر از آدمهای بزرگ قامتاند. همیشه حواسم جمع بوده جزء گروهانهایی که فرماندهای کوتاه قد دارد نشوم. آدمهایی مقرراتی و خشک هستند.
❤ محمد حسین ❤
حاضریم همه چیزمان را بدهیم و به خانه باز گردیم،
معین کرمانی
کانتورک میگفت که ما در آستانهٔ زندگی ایستادهایم و هنوز ریشه نگرفتهایم. اما جنگ ما را روبید. برای دیگران، مردان مسنتر، جنگ چیزی نیست مگر وقفهای در جریان زندگی که میتوانند به بعد از آن نیز بیندیشند. اما ما در چنگال آن گرفتار شدهایم و نمیدانیم پایان کارمان چه خواهد بود. فقط میدانیم که به طریقی غیرمعمول و دیوانهوار همچون زمینی هرز شدهایم.
❤ محمد حسین ❤
در پشت میزی، کسانی که آنها را نمیشناسیم اسنادی را امضاء کردهاند و برای سالها، آنچه جنایت محسوب میشد و محکوم بوده، بالاترین آرمان ما شده.
محسن
پدرم میگوید: «ایکاش میدانستم که مخارج بیمارستان چقدر میشود.»
«نپرسیدهای؟»
«مستقیمآ نه. نتوانستم، ترسیدم جراح فکر کند پول نداریم و دست به عمل نزند؛ مادرت باید عمل شود.»
با ناراحتی فکر میکنم که درست میگوید. این گرفتاری ما و همهٔ مردم بیچیز است. جرأت پرسیدن قیمتها را ندارند، اما نگرانیش را باید بر دوش بکشند. اما دیگران که پول برایشان مهم نیست از ابتدا قیمتها را میپرسند و پزشک هم دچار سوءتفاهم نمیشود.
❤ محمد حسین ❤
بعد از سه هفته آموزش یک پستچی با لباس یراقدار برای ما قدرتی بیشتر از والدین، معلمان و تمام فلاسفه از افلاطون گرفته تا گوته، پیدا کرد. ما با چشمان جوانمان دیدیم که چگونه مفهوم وطن، آنچه معلمانمان به ما آموخته بودند، در اینجا مبدل شد به چشمپوشی کامل از شخصیت تا جایی که در برابر حقیرترین نظامیان بدون چون و چرا خبردار بایستیم، سلام نظامی بدهیم، دفیله برویم، به چپچپ و به راستراست بچرخیم، پاشنه بکویم، ناسزا بگوییم و هزاران کار احمقانه و حقیر دیگر.
در خیال خوشمان تصور میکردیم نقش دیگری برای ما در نظر گرفته شد. اما دریافتیم که ما را مثل کرهاسبهای سیرک برای نمایش تربیت کردهاند.
❤ محمد حسین ❤
هیچ کس درست نمیدانست برای چه به جنگ میرویم. آدمهای فقیر از ما عاقلتر بودند. آنها خوب میدانستند جنگ مایهٔ بدبختی است. در حالی که آدمهای طبقه متوسط که باید بیشتر سرشان میشد، غرق در شور و هیجان جنگ شده بودند.
❤ محمد حسین ❤
مردان مسنتر از ما گذشتهٔ مشترکی دارند. آنها همسران، فرزندان، شغل و مقامی دارند. آنها گذشتهٔ چنان نیرومندی دارند که جنگ نمیتواند آن را پاک کند. ما جوانان بیست ساله تنها والدینی داریم و شاید بعضیهایمان، دوست دختری. در سن و سال ما نفوذ والدین کم شده و دخترها نیز تأثیر چندانی بر ما نگذاشتهاند. جدا از اینها چند موضوع کوچک دیگر هم بود، کمی سرگرمی، مقداری شور و شوق مدرسه. زندگی ما از این چیزها فراتر نمیرفت. از اینها هم چیزی باقی نمانده است.
❤ محمد حسین ❤
جنگ هم مثل سرطان و سل، آنفلونزا و اسهال، موجب مرگ است. با این تفاوت که مرگ در اینجا متفاوتتر، وحشتناکتر و بیشتر است. افکار ما مثل خاک کوزهگری است. هر روز به قالبی متفاوت درمیآید؛ ــ وقتی در حال استراحت هستیم افکارمان مثبت است، زیر آتش افکارمان خاموش میشود. حفرههایی در بیرون و درون وجودمان.
نه فقط ما بلکه همه همینطورند؛ آنچه قبلا برایمان ارزش داشت، اکنون ارزش خود را از دست داده و شخص عملا آنها را نمیشناسد. اهداف، آموزشها و اخلاقیات تغییر کردهاند، تقریبآ خدشهدار شدهاند و به سختی قابل شناسایی هستند. گاهی اوقات این امتیاز را به ما میدهند تا از اوضاع به نفع خود بهرهبرداری کنیم. اما پیامدهایی نیز به همراه دارند و چنان تعصبی به همراه میآورند که باید بر آن غلبه کنیم. گویی سکههایی از آلیاژی دیگر بودیم، حالا ما را ذوب کردهاند و بر روی همهٔ ما نقشی یکسان زدهاند. برای آنکه ویژگیهای قبلی پیدا بشود باید فلز را دوباره مورد آزمایش قرار داد. ما اول سرباز هستیم و بعد از آن، به نحوی غریب و خجلتآور انسان.
❤ محمد حسین ❤
حجم
۲۰۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۲۰۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان