بریدههایی از کتاب بیست و هشت روز تمام
۴٫۲
(۱۲۰)
دیوانهکننده است که آدم چه زود میتواند دوباره امیدوار شود.
Yasaman
در مرگ، همهٔ ما انسانها مشابه بودیم - حتی اگر ادیان چیز دیگری ادعا کنند
n re
در زندگی، مهمترین چیز رسیدن به نتیجه نیست، بلکه این است که آدم تصمیم به انجام کاری بگیرد.
Yasaman
«دومین سلاح بُرنده یک ظالم، دروغهایش است.»
هانا پرسید: «و بُرندهترین؟»
«ترس.»
i_ihash
«هرکسی آزاد است تصمیم بگیرد میخواهد چطور انسانی باشد.»
میرالماسی
قصهها همینطور هستند دیگر. هر شنوندهای میتواند برداشت خاص خودش را داشته باشد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
کودکان فقط جلوی بیمارستان نشسته بودند و سرباز اساس بدون هیچ دلیلی آنها را کشته بود.
i_ihash
کسی برنده است که کمتر بترسد.
Fatemeh Karimian
کسی برنده است که کمتر بترسد. حالا متوجه این موضوع شدم. آلمانیها به همین دلیل بر یهودیان چیره شده بودند.
تا این لحظه.
ولی ما دیگر ترس نداشتیم.
چون مرده بودیم.
Raynamaria
درحالیکه خانمها به امورات خانه رسیدگی میکردند، آقایان تمام روز مشغول عبادت بودند. تصور من از یک خانوادهٔ خوشبخت چیزی جز این بود.
Yasaman
شاید روبینشتاین واقعاً دیوانه نبود. شاید عاقل بود، چون از آلمانیها نمیترسید. احتمالاً همهٔ ما را بهخاطر ترسمان از آلمانیها به سخره میگرفت، همانطور که ما به دیوانهبازیهایش میخندیدیم.
Yasaman
آدم میخواهد چطور انسانی باشد؟
Raynamaria
«هرکسی آزاد است تصمیم بگیرد میخواهد چطور انسانی باشد.»
بعد نگاه عمیقی در چشمانم کرد: «پرسش این است میرا کوچولو، که تو مایلی چطور انسانی باشی؟»
آهسته و با حالتی تدافعی گفتم: «کسی که زنده بماند.»
دلقک گفت: «به نظر من مفهوم زندگی باید ورای این حرفها باشد.»
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
قهرمان بودن یک چیز نسبی بود. بستگی به این داشت که آدم کدام طرف قرار میگرفت.
i_ihash
به خدا باور نداشت، به خودش باور نداشت، ولی به ترحم شیاطین باور داشت! جروبحث کردن با او چه فایدهای داشت؟
masomeh
در گتو صدهاهزار نفر زندگی میکردند، ولی فقط سه نفر بودند که همه آنها را میشناختند. یکی خوار شمرده میشد، یکی بسیار عزیز بود و یکی که مسخرهاش میکردند. کسی که همه مسخرهاش میکردند، روبینشتاین بود.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
باتوجهبه مرگی که در انتظار بود، چه چیزها که برای آدمها مهم نبود...
E.E
کسی برنده است که کمتر بترسد.
E.E
در زندگی و مرگ هیچکس، هیچ منطقی نهفته نبود.
forooghsoodani
کمتر از نیمساعت بعد یکی از دریچهها را بلند کرد و ما یکی پس از دیگری وارد مجرای فاضلاب شدیم. آبراهام چراغقوهبهدست، من و یوزف هرکدام با یک شمع. بلافاصله تا زانو وارد آب شدیم. بوی گند به شدت آزاردهنده بود.
Fatemeh Karimian
حجم
۳۶۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
حجم
۳۶۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
قیمت:
۶۹,۵۰۰
۴۸,۶۵۰۳۰%
تومان