بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بیست و هشت روز تمام | صفحه ۱۲ | طاقچه
کتاب بیست و هشت روز تمام اثر داوید زافیر

بریده‌هایی از کتاب بیست و هشت روز تمام

نویسنده:داوید زافیر
امتیاز:
۴.۳از ۱۱۸ رأی
۴٫۳
(۱۱۸)
او بچه‌ها را جدی می‌گرفت. به‌این‌ترتیب به آن‌ها شخصیت می‌داد. شخصیتی که دنیا نخواسته بود به آن‌ها بدهد.
n re
وقتی چیز هیجان‌انگیزی را تجربه می‌کنیم، احساسات مربوط به آن گاهی خیلی بعدتر معلوم می‌شوند؛ وقتی آدم به آرامش می‌رسد.
n re
خیلی ناعادلانه بود: پدرم تمام انسان‌ها را معالجه می‌کرد، لهستانی، یهودی، همه را. حتی یکی از سربازان آلمانی را که در حین اشغال کشورمان، در خیابان ما تیر خورد، مداوا کرد. ولی فرقی نمی‌کرد که او جان چه تعداد انسان را نجات داده بود، در مقام یک پزشک چه شخصیت اجتماعی ارزنده‌ای داشت، حالا که بیش از هر زمان دیگر به وجودش احتیاج داشتیم، ما را تنها گذاشته بود؛ بنابراین نمی‌توانستم حتی ذره‌ای به وجودش افتخار کنم.
n re
زبانم را محکم‌تر از قبل گاز گرفتم، مزهٔ خونم را چشیدم. ساکت و خاموش زار زدم. بدنم کاملاً خشک شد. دانیل مرا در آغوش گرفت و طوری به خودش فشار داد که انگار می‌خواست به من بگوید تمام این‌ها کابوسی بیش نیست. چقدر دوست داشتم می‌توانستم باور کنم که واقعاً همین‌طور بود. از دور صدای تیراندازی دیگری را هم شنیدم. مرد اس‌اس که یورِک با او حرف زده بود، حقیقت را گفته بود: زندگی «صلح‌آمیز» ما به پایان رسیده بود.
ghazl
ما یهودی‌ها جلوی دست‌وپای آلمانی‌ها را گرفته بودیم. پشت قضیه چه نهفته بود؟ نمی‌دانستم. تسلط بر دنیا؟ ایجاد یک جامعهٔ آریایی؟ نیک‌بختی؟ یا داشتن یک زندگی بدون باکتری؟ ما باسیل‌هایی بودیم که باید نابود می‌شدند. بیش از این ارزش نداشتیم. نه کسی ملاحظه‌مان را می‌کرد، نه به ما احساسات نشان می‌داد. مخصوصاً احساسات که اصلاً. ما فقط دردسر بودیم. دردسر و مزاحم.
z.gh
فهمیدم بقیهٔ عمرم می‌خواهم چطور انسانی باشم. یک نفر که زنده است و زندگی می‌کند!
Raynamaria
میان سیل جمعیت، زنی کنار دستم ایستاده بود و نوزادش را که خواب بود، در آغوش داشت. دیدم که یکی از ژتون‌های گران‌بها را دور گردنش انداخته بود؛ زندگی‌اش می‌توانست نجات پیدا کند. ولی زندگی نوزادش نه، زن متوجه شد که به او زل زده بودم. طبیعتاً او هم صدای آن مرد را شنیده بود که می‌خواست همراه فرزندانش به اتاق گاز برود. آهسته به من گفت: «آدم همیشه می‌تواند بچه‌دار شود.»
Raynamaria
درضمن قادر نبودم کسی را بکشم. فرقی هم نمی‌کرد به چه قصد و نیتی. می‌توانستم ساختمان‌ها را به آتش بکشم. این کار از من برمی‌آمد، ولی آن‌قدر خونسرد نبودم که بتوانم به سمت کسی شلیک کنم. یا نه، این قضیه به خونسرد بودن ربط ندارد. آدم باید سرتاپای وجودش از تنفر پر باشد. تنفری که هرگونه حس همدردی را نسبت به قربانی از بین ببرد.
Raynamaria
«وقتی خدا به داد مردم نرسد، به جادو اعتقاد پیدا می‌کنند.»
Raynamaria
اگر خدا جلوی من روی صحنه بود، به طرفش تخم‌مرغ پرتاب می‌کردم، گرچه قیمت تخم‌مرغ در گتو بسیار بالا بود. من نه به دین اعتقاد داشتم، نه به سیاست. مخصوصاً به بزرگ‌سالان هیچ اعتقادی نداشتم. فقط به زنده ماندن اعتقاد داشتم.
Raynamaria

حجم

۳۶۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴۰ صفحه

حجم

۳۶۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴۰ صفحه

قیمت:
۶۹,۵۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۱
۱۲
صفحه بعد