بریدههایی از کتاب ۳+۳ شاید ۱۰۰
۳٫۷
(۱۶۹)
زهره پشت سر هم بلندبلند داشت حرف میزد و از سام سراغ سیاوش را گرفت که سام به او گفت بهاحتمالزیاد با ملکه است و به کسی چیزی نگفته است. زهره با تعجب جواب سام را داد:
خاک تو سر دنیا! عقل تو کله این پسره نیست به خدا. اون فحشارو اگه به هر خری میدادن دیگه تحویلش نمیگرفت. این چی تو مغزشه من نمیفهمم. باز با این دختره لات رفته کجا؟!
سام: فرق داره دیگه دعوا زنوشوهری بوده، منم به خدا نمیدونم چی بگم. دیشب ساعت سه به من پیام داد که چند روز دیگه میاد.
زهره: تلفنش یا رو پیامگیره یا خاموشه. بذار من الان یکی ـ دوتا فحش واسش حواله کنم.
Dina
سام داشت تو خیابون قدم میزد که تلفن همراهش زنگ خورد. شماره ستار بود.
سام: چاکر ستار جون خوبی یاد ما کردی.
ستار: الو جوجو! کجایی بابا پاشو بیا پیش ما داش سیا زنگ زد گفت جوجو تنهاست فکر کردم رفتی باهاشون شمال، گفته نذارم جوجوسرد و گرمش بشه
ببین جوجو میای یا بیام بیارمت.
سام: خودم داشتم میاومدم پیشت.
Dina
درب اتاق باز شد و ستار وارد شد. پاشین ببینم. سام بگیر این سفره رو و به سیاوش گفت پاشو دلربا برات کلهپاچه پختم پاشو.
سام: اه چی؟!
ستار: خفه بچه بخور تا عقلت کامل شه، واست خوبه، بابا مگه نگفتم اینو از زرورق در بیارین؟ کار خودمه آخرشم.
Dina
رودههای سام داشت از توی چشماش درمیآمد. به هیچ وجه نمیتوانست بوی کلهپاچه را تحمل کند ولی از ترس ستار کمی خورد.
Dina
سیاوش: باشه تمام جوابهامو گرفتم دیگه خودتو عذاب نده صیغه عقدمون که یکی ـ دو روز دیگه تمامه. دیگه نمیخوام ببینمت و به حالت تمسخر گفت: این سری زیاد احساساتی نشو و مهرتو نبخش، تعداد سکههاشو بالا بگو خدایی و چه دیدی و سوئیچ ماشین را از دست منیژه کشید و پاکت چک را مچاله کرد و انداخت جلوی پای منیژه. با خشم و ناراحتی دوباره سوار ماشین شد و با شتابی باورنکردنی از نگاه منیژه محو گشت. دختر بیچاره در همان حال ایستاده بود و زار و پریشان به دورشدن سیاوش خیره ماند. سیاوش پشت فرمان مثل دیوانهها نعره میزد و اشک میریخت.
Dina
فصل اول
به نام خدا
💚💙💚💙💛💙💛💙💛💚💛💚💛
در کنار عشقتی مارو یادت نره کاری نکن حسود شم. تو که میدونی اگه حساس شم شمارتو پاک میکنم ها!
عاطفه
سیاوش: چه خوب چه بد من الان دوتا زن دارم و هردو زنمو هم دوست دارم. نمیتونم ملکه رو طلاق بدم. هر چی اسمشو میخواین بذارین اما سینه من بزرگه و جا واسه همه هست.
سیاوش از حرف خودش کیفی کرد و نیشخند بیننگی زد.
بهرام با تأسف ابروهایش را درهم کرده بود و چانهاش را جمع.
بهرام: مشکل اینه که سینه باقی مثل تو نیست یکوقت دیدی فقط تو همه رو دوست داری.
فرنیا
بهرام: تو در رو باز کن باقیاش با من، سام ببینم میتونی، یک کاری بکنی و نق نزنی؟!
سام با حرص گفت نه و یک زور محکم زد و داد زد:
اِ باز شد
و با خندهای تمسخرآمیز ادامه داد:
اگه تا یک دقیقه دیگه روشنش نکنی از صدای این جونوورا کلاً خل میشم. چه مرگشونه انقدر میخونن؟!
بهرام نگاهی به سام انداخت و هولش داد طرف ماشین و گفت:
برو سوار شو جا نمونی. جک جوونورای محله شمان و مثل تو پرحرفن.
سام از روی کاپوت ماشین پرید آنطرف ماشین و سوار شد.
♡doonya♡
حجم
۲۳۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه
حجم
۲۳۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه
قیمت:
رایگان