بریدههایی از کتاب ۳+۳ شاید ۱۰۰
۳٫۷
(۱۶۹)
۳ + ۳ شاید ۱۰۰
helya.B
خیلی وقتها احساس میکنیم خودمان را خوب میشناسیم اما از همه بیشتر با خودمان بیگانهایم.
سوگل
الهی حتی دشمن آدم هم سروکارش به بیمارستانهای دولتی و غیردولتی و دکترهایی که در قساوت قلب همچون جلادن نیفتد.
Dina
چه اتفاق خوبی که در قهقرای ناراحتی و تنهایی باشی و یک فرشته نجات پیدا بشود و دستت را بگیرد.
Dina
خیلی وقتها احساس میکنیم خودمان را خوب میشناسیم اما از همه بیشتر با خودمان بیگانهایم.
(:Tarlan banoo:)
(بیهوا هوای تو برداشتیم بهاشتباه فکر کردیم هوای ما رو داشتی)
کاربر ۲۱۷۱۰۵۶
برای خیلی از آدمها در کار بودنت است که معنای در بار بودنت را میدهد!
Zeinab
عجب عالمی دارد این عالم «تلهپاتی»! راست میگویند که وقتی چیزی به دلت بیفتد اتفاق
میافتد!
عاطفه
ش: چه خوب چه بد من الان دوتا زن دارم و هردو زنمو هم دوست دارم. نمیتونم ملکه رو طلاق بدم. هر چی اسمشو میخواین بذارین اما سینه من بزرگه و جا واسه همه هست.
سیاوش از حرف خودش کیفی کرد و نیشخند بیننگی زد.
بهرام با تأسف ابروهایش را درهم کرده بود و چانهاش را جمع.
بهرام: مشکل اینه که سینه باقی مثل تو نیست یکوقت دیدی فقط تو همه رو دوست داری.
فرنیا
دفعه آخرت باشه از این آشغالا بکشی، این دفعه خواستی آرامش بگیری یکیدو رکعت نماز بخون تا شاید خدا از سردرگمی درت بیاره.
parl._.merlin
خیلی وقتها احساس میکنیم خودمان را خوب میشناسیم اما از همه بیشتر با خودمان بیگانهایم
aarrr7a
بهرام: تو مطمئنی که سیاوش اونجاست؟
سام: آره بابا منیژه زنگ زد گفت بیاد.
بهرام: الان حالش رو جا میارم.
صدای ضبط ماشین توجه همه را جلب میکرد. ظرف کمتر از نیم ساعت رسیدند جلوی کافهرستورانی.
♡♡doonya♡♡
(بیهوا هوای تو برداشتیم بهاشتباه فکر کردیم هوای ما رو داشتی
کاربر ۶۳۵۵۰۹۱
شاید یک روزی به امروزمون بخندیم که چه اتفاقاتی افتاد و ما بهخاطر این مسائل کوچیک و پیشپاافتاده بیخود و بیجهت غصه میخوردیم. سعی کن همه رو بهجای خودشون دوست داشته باشی.
Parisa
پرنده هرچند هم که در قفس باشد آزاد است و امید به زندگی برایش میلیونها برابر از ماهی در تنگ بیشتر است. اگر ماهی تنگش بشکند بیدرنگ در خشکی زمین میمیرد و آبرفته را نمیتوان جمع کرد ولی اگر پرنده در قفسش باز شود بال میگشاید و او از رهایی میخواند.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
گاهی هیچکدام از اتفاقات پیرامون ما دست خودمان نیست، خیلی وقتها احساس میکنیم خودمان را خوب میشناسیم اما از همه بیشتر با خودمان بیگانهایم.
Sheyda Shojaei
منیژه را از او گرفتند و روی برانکاردی گذاشتند و از او پرسیدند که چه شده. سیاوش که نمیدانست به پرستارها گفت فکر کنم سرش ضربه خورده. از او پرسیدند با منیژه تصادف کرده است که سیاوش شوکه شد و داد زد نه زنمه سرخورده لبه استخر. سیاوش را از اتاق بیرون کردند و تیم پزشکی حاضر شد. سیاوش هر روپوش سفیدی را که میدید قسم میداد به او بگویند چه شده است و با گریه میگفت زنده میمونه؟ بیطاقت پشت در اتاق ایستاده بود و نمیدانست چه کند.
Dina
منیژه: چه عرفی؟! وقتی منو زیر هوسش له کرده، به عرف من به عرف قلب من شوهرم خطاکاره. نمیتونم دیگه خودمو به نفهمیدن بزنم. وقتی مییاد خونه حس نکنم عطر زن دیگهای رو میده. دیگه نمیتونم به همه بگم شوهرم رفته مأموریت بعد با معشوقش تو کیش پیداش کنم که رفته ماهعسل. منو پس چرا خواست؟ هنوز یک سال نشده زنش شدم، در شش ماه شوهرمو با زن دیگهای تقسیم کرده بودم و نمیدونستم. اون قد بهش اعتماد داشتم که اگه رئیس دفترش بهم نمیگفت! حتی اگه با صدتا دختر دیگهام میدیدمش باور نمیکردم. دیگه بسه حاجآقا میخوام جدا شم، نمیتونم ادامه بدم.
Dina
(تا پایان سوختن این شمع منتظرت بودم اما نیامدی، میدونم کجا بودی. تا حالا مهم بود اما دیگه نیست، این سکوتم منم مثل این شمع نابود کرد. با خودم شرط کردم اگه برگردی بازم به پات میسوزم تا شاید ... اما بیفایده است. دنبالم نیا مرد بیوفای من. واسه همیشه خدانگهدار).
Dina
سیاوش: فکرشم هنوز مثل پسربچههاست شش ماه دیگه پشیمونه.
سیاوش نمیخواست چنین حرفی بزند و منظورش عجله سام برای ازدواج بود نه عشق یکشبهاش، اما انگار منیژه را ناراحت کرد با این حرفش.
منیژه با نگاهی دردناک به سیاوش گفت:
یکی دیگه میگیره این روزا چیزی که زیاده لاشی ولگرده! اون پریا هم که دختر روستایی و ساده یه صد سالم بگذره نمیفهمه داره یک خیابونی بهش میخنده.
سیاوش احساس کرد یکی دارد با چکش وسط مغزش میزند.
Dina
حجم
۲۳۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه
حجم
۲۳۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه
قیمت:
رایگان