بریدههایی از کتاب مجموعه آثار چخوف؛ جلد هشتم (نامه ها ۱)
۳٫۴
(۱۶)
من خواندم و آتش گرفتم. این همه حماقت واقعاً چشمگیر است. حتی باور نکردنی است. اگر تو چیزی شبیه این مینوشتی تو را حبس میکردم. فقط نان و آب خالی میدادمت و یک هفتهٔ تمام کتکت میزدم. حالا کسی که با بیشرمی تمام با دمش گردو میشکند و به خود میبالد
طلا در مس
تمنا میکنم فقط به خودت فکر کن. هر طور که راحتی همان طور باش. برای من ناراحت نباش. یک طوری زندگی خواهم کرد. به خاطر من برای آمدن به مسکو عجله نکن. قسمت نبود با تو بیایم. چه میشود کرد؟
طلا در مس
میبافم، یا فکر نکن از دست تو عصبانی هستم. تو در دنیا برای من یک انسان منحصر بهفرد هستی. اگر کاری میکنم که خوشایند تونیست فقط از روی ناخودآگاهی است. یا زمانی که روحیهام سخت آشفته است. تو نباید مرا گناهکار بدانی. تو انسانی قوی هستی و من کاملاً حقیر و ضعیف. تو همیشه میتوانی سکوت کنی. هیچگاه احتیاج به تبادلنظر با کسی را نداری. تو با خصوصیات خاص خودت زندگی میکنی و به زندگی روزمرهٔ خود با خونسردی نگاه میکنی. آنتون، چهقدر وحشتناک است اگر نوشتههای من فقط و فقط تبسم بر لبانت بیاورند یا این که آن را به ماشا نشان بدهی، همانطور که او نامه مرا به تو نشان داد.
عزیز من، مهربان من، عشق من از لحن نامهام خشمگین نشو. فقط دلم میخواهد که مرا خوب درک کنی. دیگر هیچ چیز نمیخواهم. بیتو زندگی برایم سخت و پوچ است. خودم را گم کردهام و آیندهام را بههیچوجه نمیتوانم مجسم کنم. میدانم که تو چنین نامههایی را دوست نداری.
طلا در مس
را دوباره ناخوش شدی؟ این دیگر یعنی چه؟ مرا بگو خوشحال بودم که تو این زمستان را خوب و سلامت هستی! عیبی ندارد. صبر میکنیم، بالاخره بهتر خواهی شد، همه چیز به خوبی و خوشی خواهد گذشت. عزیز دلم، غصه نخور، میدانم چهقدر غمگین و چهقدر دلتنگ هستی. میدانم باید کنار تو باشم، به تو کمک کنم و سرگرمت نمایم. اگر این کار را نمیکنم بهدلیل این است که آدم پستی هستم. قوی نیستم یا این که معنای زندگی را نمیفهمم، یا خیلی حریص هستم و شاید هم از آنجا که زندگی را دیر شروع کردهام همه جا احساس کمبود میکنم. خود نیز نمیدانم. هیچ چیز را نمیدانم.
طلا در مس
با بیصبری منتظر باغ آلبالو هستم. منتظر اثری شاعرانه و هنری هستم که در آن بدرخشم!
مشغول خواندن مقالهٔ آلبوف هستم. خیلی خوب و جالب و قابل فهم است. مامان برای معالجه به دهکده رفته است. دیشب دایی ساشا و خاله لیلیا اینجا بودند. به طور وحشتناکی خسته شده بودم.
طلا در مس
من کلاه سیلندر به سر داشتم و سعی میکردم بهعنوان دانشجو در پیش چشمان تو هرچه بیشتر خودنمایی کنم؛ آخر در آن سن و سال برایم خیلی اهمیت داشت که به هر وسیلهای وجود خود را به رخ بکشم، در مقابل پیرزنی با صدایی بلند آروغ زدم، ولی این امر اثری را که انتظار داشتم بر تو نگذاشت؛ برعکس تو را مشمئز کرد و با سرزنشی ملایم گفتی: «تو همان دائمالخمری هستی که بودی».
mim.panah
همسر خدانشناس من امانم نمیدهد و میگوید ورقههای ضمیمه شده بههیچ دردی نمیخورند، اما تو حرف او را باور نکن؛ خاله خانباجیها زیاد حرف میزنند و زوجهٔ ارجمند من بیش از همه.
mim.panah
چخوف از نامههایش همچون نسخ خطی نگهداری میکرد. در زیر هیچ کلمهای خط نمیکشید و برای هیچکدام برتری قائل نبود. به هیچ وجه تغییر یا اصلاحی در آنها انجام نمیداد.
mim.panah
«پس از مرگ ما همهچیز خودبه خود شکل میگیرد.»
mim.panah
حجم
۶۷۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۲۸ صفحه
حجم
۶۷۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۲۸ صفحه
قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
تومان