بریدههایی از کتاب داستانهای برگزیده ماکسیم گورکی
نویسنده:ماکسیم گورکی
مترجم:افسر صدارت، رضا آذرخشی
ویراستار:مانی کاشانی
انتشارات:نشر مصدق
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۳از ۹ رأی
۳٫۳
(۹)
ثروتمندان غالبآ دچار وضع تأثّرانگیزی میگردند، زیرا گو اینکه هیچکس حق ندارد به اموال، فرزندان و زنش دستدرازی کند و هر کسی باید دوستش داشته باشد و به شرافت و پاکدامنی او و خانوادهاش احترام بگذارد، اما خودش که دیگر مجبور نیست این احترام را نسبت به دیگران رعایت کند. به دارایی و زن دیگری چشم نداشته باشد و پاکدامنی دختران «همنوع» خود را در نظر بگیرد. بلکه برعکس این محدودیتها جلو فعالیتش را میگیرد و به حظّ و سرور جسمانی و نفسانیاش لطمه وارد میکند. زندگی چنین آدمی معمولا با دزدی میگذرد. ثروت و سرمایهاش از چاپیدن میلیونها نفر از «همنوعانش» تحصیل شده است
Tamim Nazari
گاهی اتفاق میافتد که پس از مصاحبهای با یک آدمیزاد، شخص هوس میکند دوستانه سگی را بنوازد، به میمونی لبخند بزند و محترمانه کلاه خود را مقابل یک فیل از سر بردارد.
Tamim Nazari
وقتی دستور حمله با سرنیزه را صادر بکنید، یک سرباز خوب حتی پدرش را اگر که سوسیالیست هم باشد، مادر و برادرش را هم خواهد درید و حرکاتش که خالی از کمترین اراده و تفکر است، هنگامی متوقف خواهد شد که دستور ایست را بشنود
Tamim Nazari
هنگامی که زن دلخواه خود را روی دست از قایق به خشکی بردم، او گفت:
ـ تو چه پر زوری!
من خود را چنان میپنداشتم که میتوانم هر ناقوس بزرگ شهر را از آن بالا به پایین بیندازم
Tamim Nazari
ـ چه اشخاصی بیشتر مینویسند، زنها یا مردها؟
ـ هم زنها، هم مردها یکسان زیاد مینویسند. روح انسان شاد میشود.
ـ یقین، این جنون بیشتر نصیب امثال ما؛ یعنی جوانان است؟
ـ نه، درست حدس نزدید. پیرمردها و پیرزنها هم وانمیمانند. پیرها اقلا بیوگرافی که دارند، اما شما جوانها چه دارید؟ هنوز هیچ، فقط تلاشهایی میکنید. یک نفر پیرمردی است که گاهی اینجا میآید، یقین ۹۰ سال دارد. همه چیز را میداند، دائرهالمعارف متحرکی است. اما نوشتن بلد نیست، دل آدم میسوزد، وقتی که بمیرد ذخایر گرانبها و عظیم حافظهاش را با خودش به گور خواهد برد.
Tamim Nazari
در زندگی زناشویی زمانی فرا میرسد که با خودت بیگانه میشوی و آنگاه پیش زنت درد دل میکنی، مانند یک آدم مؤمن در برابر خدای خود.
saeed_vadi
زندگی از دریچه چشم او به یک نمایشگاه پیکرهای مومی میمانست و از آنجایی که در روی پیکره مردان نوشته هشدار دهنده «خواهشمند است دست نزنید» نبود، او گاهی بسیار بیپروا و سربه هوا به آنها نزدیک میشد، و آنها هم این کنجکاوی او را بیاندازه به سود خود ارزیابی میکردند و در این زمینه بود که ناسازگاری و ستیزه پدید میآمد و من ناگزیر بودم چارهای بیندیشم.
saeed_vadi
من که یک دختر ساده و زود باور بودم، انگار که یک پاره آجر به مغزم زده شده بود و میپنداشتم که مرا از آسمانانداختهاند توی چرک و کثافت. من از دلسوزی برای چیزی که دیگر نمیتوانستم به آن ایمان داشته باشم، گریه میکردم، اما به زودی در زیر پای خود یک زمین سفت را حس کردم. گر چه این زمین نامهربان و زمخت بود. بیش از همه دلم برای خدا میسوخت، من خود را به او بسیار نزدیک میدانستم، و او ناگهان، درست مثل دود سیگار، پراکنده گشت
saeed_vadi
یک روز به مناندرز میداد:
ـ تو بیاندازه در مایههای فلسفه هستی. زندگی از بیخ و بن ساده و ناهنجار است، نباید با جست و جوهای یک هدف ویژه، آن را پیچیده و دشوار کرد. تنها باید یاد گرفت که چگونه ناهنجاری آن را کاهش داد. بیش از این به چیزی نمیرسی.
saeed_vadi
تو چرا از شنیدن این شعرها برانگیخته میشوی؟
او درآمد و گفت:
ـ این مثل گرفتن ماهی خاردار دلانگیز است. به این میگویند کرشمه. در میان زنانی که خود را گرامی میدارند، زنی نیست که کرشمه کردن را دوست نداشته باشد.
saeed_vadi
زنم بردبار و گشاده دل بود و رفتارش به مادری میمانست که نمیخواهد پسرش بداند زندگی برای وی تا چهاندازه دشوار است.
saeed_vadi
چیزهای بیشمار و گوناگون به یاد سپردم و رویدادهای بسیاری از سر گذراندم، و بیش از پیش زمخت و آکنده از خشم شدم، اما با همه اینها، سیمای دلنواز آن زن هرگز از پیش چشمم دور نمیشد، هر چند که زنانی بهتر و داناتر از او دیدم.
saeed_vadi
قلب من این زن را به جای مادر پذیرفته بود، چشمداشت و باور من این بود که میتواند انگبین شادیبخش و برانگیزنده توان آفرینش ادبی را به من بخوراند، انتظار داشتم که منش او آن زمختی را که در راههای زندگی با من پیوند خورده بود، کاهش دهد.
saeed_vadi
به او نگاه میکردم و با تلخی بسیار درباره روح خرد شده و زندگی سردرگم اواندیشه میکردم. دلسوزی برای او، عشق مرا پرشورتر میکرد.
saeed_vadi
من که یک دختر ساده و زود باور بودم، انگار که یک پاره آجر به مغزم زده شده بود و میپنداشتم که مرا از آسمانانداختهاند توی چرک و کثافت. من از دلسوزی برای چیزی که دیگر نمیتوانستم به آن ایمان داشته باشم، گریه میکردم، اما به زودی در زیر پای خود یک زمین سفت را حس کردم. گر چه این زمین نامهربان و زمخت بود. بیش از همه دلم برای خدا میسوخت، من خود را به او بسیار نزدیک میدانستم، و او ناگهان، درست مثل دود سیگار، پراکنده گشت
saeed_vadi
یک روز به مناندرز میداد:
ـ تو بیاندازه در مایههای فلسفه هستی. زندگی از بیخ و بن ساده و ناهنجار است، نباید با جست و جوهای یک هدف ویژه، آن را پیچیده و دشوار کرد. تنها باید یاد گرفت که چگونه ناهنجاری آن را کاهش داد. بیش از این به چیزی نمیرسی.
saeed_vadi
تو چرا از شنیدن این شعرها برانگیخته میشوی؟
او درآمد و گفت:
ـ این مثل گرفتن ماهی خاردار دلانگیز است. به این میگویند کرشمه. در میان زنانی که خود را گرامی میدارند، زنی نیست که کرشمه کردن را دوست نداشته باشد.
saeed_vadi
زنم بردبار و گشاده دل بود و رفتارش به مادری میمانست که نمیخواهد پسرش بداند زندگی برای وی تا چهاندازه دشوار است.
saeed_vadi
چیزهای بیشمار و گوناگون به یاد سپردم و رویدادهای بسیاری از سر گذراندم، و بیش از پیش زمخت و آکنده از خشم شدم، اما با همه اینها، سیمای دلنواز آن زن هرگز از پیش چشمم دور نمیشد، هر چند که زنانی بهتر و داناتر از او دیدم.
saeed_vadi
«من برای این به دنیا آمدم که با آن سازش نکنم.»
saeed_vadi
حجم
۳۷۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۴۱۷ صفحه
حجم
۳۷۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۴۱۷ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان