مردم در روسیه خیلی ابلهاند.
پویا پانا
من و شما پرندههای یک آشیانه هستیم... اما پرواز ما یک جور نیست...
پویا پانا
«مرگ یک چیز عمومی است. چه کسی توانسته است از آن نجات پیدا کند؟ ...»
پویا پانا
هر جا که سر و کله سیاست پیدا میشود از زیبایی خبری نیست... در سیاست فقط معده وجود دارد و مغز که آن هم در نهایت آرامش به نفع معده کار میکند...
پویا پانا
عاشقشدن، دیوانگی است.. این نوعی لوس بازی است که از دلتنگی پدید میآید.
پویا پانا
به واقعیات روی زمین نگاه کنید: برای یک اقلیت ناچیز کاخ و ابنیه فراوان ساختهاند و برای اکثریت مردم کلیسا و کارخانه. در کلیسا روح (شرور) آدمی را میکشند و در کارخانه جسم را، تا کاخها و قصور دستنخورده و دور از خطر باقی بماند. مردم را به اعماق زمین میفرستند که زغال و طلا بیرون بیاورند و این کار پرمشقت و رنجآور را با یک تکه نان که با سرب و گلوله چاشنی زده شده است پاداش میدهند.
پویا پانا
خوب به یاد دارم، زمانی که در کتاب الدنبورگ بهنام «بودا، زندگی، آموزشهای او و مردم» را خواندم و فهمیدم که: «زندگی سراسر رنج و درد است» سخت خشمناک شدم. من از شادیهای زندگی بهره چندانی نبرده بودم، اما تلخترین رنجهای زندگی به دیده من پدیدههای گذرا بودند نه همیشگی.
saeed_vadi
او برای زندگی مبارزه نمیکند، بلکه فقط خود را با آن منطبق مینماید... آیا نباید هدفی برای مبارزه داشته باشد؟
آن ایدهآلهایی که بهخاطر آنها انسان بتواند به کارهای خطیر و فداکاریهای مهمی دست بزند کجاست؟ کو؟ به همین دلیل است که انسان اینقدر بیچاره شده، زندگی فلاکت باری دارد.
پویا پانا
آن وقتها چه زندگی خوشی داشتیم! کاش آدم تمام عمر بچه بود! بزرگ میشویم. برای چه؟ بعد هم زیر خاک میرویم. تمام عمر انواع بدبختیها را تحمل میکنیم. خشمگین میشویم، آخرش چه؟ همه مثل درنده میشویم. کار لغوی است! کار لغوی است! زندگی میکنیم، زندگی میکنیم و... آخرش چه؟ همهاش مهمل و پوچ است. اما آن وقت ما بدون هیچ فکر بدی زندگی میکردیم. شاد بودیم، مثل پرندهها. همین و بس!
پویا پانا
هر طور که زندگی کنیم، بالاخره میمیریم!...
پویا پانا