زندگی با حیوانات، یعنی تنها عشق ورزیدن، آزادانه و با غرور دوست داشتن...
کاربر حسن ملائی شاعر
مرگ یک پرنده واقعهای آرام و بیصداست. معمولاً یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و جسد پرنده را در گوشهٔ قفس میبینی.
کاربر حسن ملائی شاعر
همیشه اینجا کرهایهایی را میدید که منتظر بودند به کشورشان برگردانده شوند. آنها به جای اینکه تا رسیدن قطار در جایگاه صف ببندند، روی پلهها به دیوار تکیه میدادند، چمباتمه میزدند، روی چمدانهایشان مینشستند و برخی روی زیراندازهای کثیف دراز میکشیدند. آنها ماهیتابه و لیوان خود را به دستهٔ چمدانشان بسته بودند و اغلب در فکر فرو رفته بودند. آنها باید تمام شب را همینجا گذرانده باشند. خانودههای زیادی در آنجا دیده میشدند. بچههایی که چشمهایی شبیه چشمهای ژاپنیها داشتند و شاید مادرانشان ژاپنی بودند. گاه در این ازدحام و شلوغی، سفیدی یک پیراهن سنتی و سرخی یک کت مردانه، وصلهای ناجور بود. این مردان که در انتظار رجعت به کشور تازه استقلال یافتهٔ خود بودند، بیشتر به پناهندگانی آواره میماندند تا مردان کشوری آزاد.
شهرام صفاری زاده
یوزو چیزی را به خاطر آورد که پیش از این نیز احساس کرده بود؛ این که نهایت ایثار و نهایت خودخواهی، گاهی اوقات در یکدیگر تنیده میشوند، گاهی اوقات با یکدیگر اشتباه گرفته میشوند. از زیر سؤال بردن خود تا خودپسندی، از نوع دوستی تا انحصارطلبی، از خیرخواهی تا بدجنسی، از خدمت به دیگران تا نگرانی برای موقعیت خود... فوجیکو در عین حال که آرزوی مرگ ناگهانی رقیب را داشته، برای سلامتش هم دعا کرده است
Mehdi Kazemi