بریدههایی از کتاب عشق و ژلاتو
نویسنده:جنا اوانس ولچ
مترجم:مینا عابدی
ویراستار:شهرام بزرگی
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۲۳۹ رأی
۴٫۲
(۲۳۹)
«من برای ماهعسلم رفتم ایتالیا. ژلاتو، بُرج کج پیزا، قایقهای گوندولا توی ونیز... عاشقش میشی.»
tabasom
مشکلی پیش نمیآد. از پسش برمیآی. زندگیِ تو ادامه داره... و عالی هم ادامه پیدا میکنه
tabasom
درنهایت، وقتی دلیل اینهمه داستان درمورد هاوارد را به من گفت... خُب... بگذارید فقط این را بگویم که ندانستن سعادت است.
tabasom
«میدونی، مردم به دلایل مختلفی به ایتالیا میآن، ولی وقتی اینجا موندگار میشن، برای همون دو چیزه.»
«چی؟»
«عشق و ژلاتو.»
Ilomilo
هاوارد گفت: «اینجایی؟ روزت چطور گذشت؟»
وحشتناک! «روزم... خوب بود.»
Ilomilo
هروقت عاشق کسی میشی، معلوم میشه که اون عاشق کس دیگهایه... و توی این دایرهٔ بزرگِ درهمبرهم، هیشکی به کسی که میخواد، نمیرسه.»
«اُه... خیلی غمانگیزه!»
Ilomilo
اگر ادی یک قهرمان بود، قدرتش تواناییِ کمککردن به بهترین دوست برای داشتن حسی خوب بود.
Ilomilo
نهتنها اولینباری بود که کسی این را از من میپرسید، بلکه طوری به من نگاه میکرد که انگار واقعاً میخواست بداند. لحظهای از ذهنم گذشت بگویم مثل این است که یک جزیره باشی... که میتوانی توی اتاقی پر از آدم باشی و همچنان احساس تنهایی کنی و اقیانوسی از درد بخواهد از هر طرف به تو هجوم بیاورد... اما کلمهها را با بالاترین سرعتی که میتوانستم، قورت دادم. حتی وقتی از تو سؤال میکنند، نمیخواهند به استعارههای عجیبِ غم و اندوهت گوش کنند.
auror4hime
نمیدانم چه کسی به آنها گفته تنهایی بیرون دویدن، رمزی است به این معنی که لطفاً من را سوار کن!
Qeziii
تو شاید دیر گرم بشی، ولی وقتی بشی، به کل اتاق نور میبخشی
Qeziii
از اینکه کسی به من بگوید ساکت، متنفر بودم. مردم همیشه طوری این کلمه را میگفتند که انگار نوعی کمبود است
Qeziii
«میدونی، مردم به دلایل مختلفی به ایتالیا میآن، ولی وقتی اینجا موندگار میشن، برای همون دو چیزه.»
«چی؟»
«عشق و ژلاتو.»
Nesa
«اگه میتونستی از هرچیزی توی دنیا عکس بگیری، اون چیز چی بود؟»
قبلازاینکه حتی به آن فکر کنم، گفتم: «امید.»
Nesa
معلوم میشود بیدلیل نیست که به آن، افتادن در عشق میگویند؛ چون وقتی رُخ میدهد-وقتی واقعاً رُخ میدهد-دقیقاً همین حس افتادن را داری. هیچ کاری انجام نمیدهی یا سعی نمیکنی؛ فقط رها میکنی و امیدواری کسی آنجا باشد تا تو را بگیرد.
marie
البته که عاشق رن بودم! او کاملاً خودش بود و من کنار او کاملاً خودم بودم؛
marie
«توی شهرِ محل زندگیت، پسری هست که دلتنگت باشه؟»
«نه.»
«چه خوب! بزرگتر که بشی، وقت بهاندازهٔ کافی برای دلشکستن هست.»
Mahi
اگر چیزی در ظاهر آنقدر خوب است که نمیتواند واقعی باشد، پس حتماً خیلی خوب است.
Mahi
ن
امشب من و هاوارد روی تاب ایوان جلویی نشسته بودیم. از من پرسید: «اگه میتونستی از هرچیزی توی دنیا عکس بگیری، اون چیز چی بود؟»
قبلازاینکه حتی به آن فکر کنم، گفتم: «امید.»
میدانم، جلف و بیخود بود؛ نه؟ اما منظورم امید در سکون است؛ آن لحظههایی که میدانی همهچیز درست میشود. این توصیف بینقص زمانِ من در اینجاست.
سارا
شکلات به هر زبانی با من حرف میزد.
Armina
گفته بود راهی پیدا میکند تا به من نزدیک باشد... اما تابهحال، او فقط رفته بود. بعد بیشتر رفته بود... و همهٔ این نبودن، مثل افقی بیانتها و دلهرهآور و خالی، در برابرم گسترده شد.
دختر پاييزي
حجم
۲۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۴۹,۵۰۰
۳۴,۶۵۰۳۰%
تومان