بریدههایی از کتاب مثبت
۴٫۳
(۵۰)
چرا تصمیم میگیریم دستهجمعی دیگران را به خاطر هویتشان یا از آن بدتر، به خاطر اتفاقی که برایشان افتاده و از اول هم تقصیری در آن نداشتند، شرمگین کنیم؟ آیا اینقدر معتقدیم زندگی عادلانه و منصفانه است که میتوانیم بیدلیل مطمئن باشیم که اگر بلایی سر کسی بیاید، همیشه خودش مقصر است؟ چیزی به اسم بدشانسی وجود ندارد؟
محدثه
چه میشد اگر تفاوتهای ما میتوانست ما را به هم نزدیکتر کند؟
بهش فکر کنید. چه میشد اگر به جای احساس انزوا به خاطر تفاوتهایمان ــــ من این ویژگی کمیاب را دارم، تو آن ویژگی کمیاب را داری، هر کدام در دنیای خودمان ــــ با هم متحد میشدیم؟ منظورم همهٔ ماست، هر کسی که تا به حال به هر دلیلی احساس متفاوت بودن کرده.
markar89
چرا تصمیم میگیریم دستهجمعی دیگران را به خاطر هویتشان یا از آن بدتر، به خاطر اتفاقی که برایشان افتاده و از اول هم تقصیری در آن نداشتند، شرمگین کنیم؟ آیا اینقدر معتقدیم زندگی عادلانه و منصفانه است که میتوانیم بیدلیل مطمئن باشیم که اگر بلایی سر کسی بیاید، همیشه خودش مقصر است؟ چیزی به اسم بدشانسی وجود ندارد؟ یا شاید هم برعکس است. شاید آنقدر از بدشانسی میترسیم که کسانی را که دچارش شدهاند با بیرحمی تنبیه میکنیم، مثل یک وسیلهٔ دفاعی تا بدشانسی آنها به ما برخورد نکند. یا شاید همزمان آنقدر قبیلهای هستیم و آنقدر احساس ناامنی میکنیم که فقط وقتی دیگران را هل بدهیم بیرون گروه، خودمان را متعلق به آن گروه میدانیم. یا کسی چه میداند، شاید همهاش به این خاطر است که آدمها از چیزی که نمیشناسند میترسند و وقتی میترسیم بدترین حالت خودمان را نمایش میدهیم.
markar89
چرا تصمیم میگیریم دستهجمعی دیگران را به خاطر هویتشان یا از آن بدتر، به خاطر اتفاقی که برایشان افتاده و از اول هم تقصیری در آن نداشتند، شرمگین کنیم؟ آیا اینقدر معتقدیم زندگی عادلانه و منصفانه است که میتوانیم بیدلیل مطمئن باشیم که اگر بلایی سر کسی بیاید، همیشه خودش مقصر است؟
markar89
متوجه شدم که بیماریام کاری برایم کرده که بلد نبودم برای خودم انجام دهم: راه خروجی به من داده. من را از کوچکی دنیایی که در آن متولد شده بودم نجات داده و چیزی بزرگتر را نشانم داده بود. چیزهایی نشانم داده بود که خیلی معنادارتر از چیزهایی بود که در غیر این صورت میدیدم. چیزهایی که دیده بودم پر از دلشکستگی و انسانیت، همدردی و مهربانی بود. بیماریام به من هدف داده بود؛ چیزی که اگر بیماریام نبود شاید پیدا نمیکردم.
markar89
مهم نبود که ما خیلی حرف خاصی نمیزدیم. من میخواستم تا ابد همانجا بایستم و هیچ چیز خاصی نگویم. همین کافی بود که آنجا کنار او بایستم و در هوایی نفس بکشم که او نفس میکشید، و راستش را بگویم، با همهٔ هواهایی که قبلاً در آن نفس کشیده بودم فرق میکرد.
markar89
خوبیِ داشتنِ دوست صمیمی همین بود؛ فقط کافی بود مشکلی را با او در میان بگذاری تا برطرف شود.
markar89
مثبت، داستان آشنا شدن پیج با نیمهٔ نامهربان وجود انسانها و تلاشش برای ساختن دنیایی است که در آن با انسانهای متفاوت، مهربانتر باشند.
markar89
جوانی، نه کودکی است، نه بزرگسالی؛ جایی است میان این دو.
جایی است برای بالا و پایین رفتنهای متناوب بین کودکی و بزرگسالی، برای افتادنها و بلندشدنهایی که اگر نباشند، کودکی تا ابد باقی میماند. «تجربهٔ جوانی» جستجوی این لحظههای سخت در زندگی آدمهایی از دنیاهای متفاوت است؛
روایت لحظهٔ ایستادن بر لبهٔ بزرگسالی.
markar89
شاید مشکلدار بودن کمک میکند مشکلات دیگران را بهتر درک کنی. شاید مشکلدار بودن کمک میکند آدم بهتری باشی.
آیدا
من اصلاً تحمل آدمهای دورو رو ندارم، میدونی؟ منظورم اینه که اگه نمیخوای با کسی دوست باشی، خب دوست نباش اما پشت سرش حرف بیخود نزن، تا بعد بهش مثل دوستهای صمیمی سلام کنی و دیگران رو بخندونی
آیدا
این پیروزی چیزی را به من ثابت کرد. به من یاد داد که اگر به چیزی به اندازهٔ کافی ایمان داشته باشی، میتوانی به آن برسی. البته روزی فرا رسید که یاد گرفتم خواستن کافی نیست، حتی اگر با تمام وجود بخواهی
آیدا
اگر به چیزی به اندازهٔ کافی ایمان داشته باشی، میتوانی به آن برسی
آیدا
شنیدهاید که میگویند هر پیشامدی دلیلی دارد؟ من به این حرف اعتقاد دارم. بهترین موهبتها یکدفعه نازل میشوند، بی هیچ توضیحی. اتفاقی به نظر میرسند. معمولاً حتی هیچ شباهتی هم به موهبت ندارند. اما شما میپذیریدشان، چون چیزهایی هستند که انگار قرار بوده جلوی پای شما سبز شوند. بخت خودتان را امتحان میکنید. بعد، چند سال دیگر، وقتی مسیر قدمهایی را که برداشتهاید دنبال میکنید میفهمید که همین اتفاق یک موهبت بوده، که این لحظه سرنوشتساز بوده، چیزی که همه چیز را تغییر داده. و آن موقع اصلاً این را نمیدانستهاید
آیدا
مهم نبود که ما خیلی حرف خاصی نمیزدیم. من میخواستم تا ابد همانجا بایستم و هیچ چیز خاصی نگویم. همین کافی بود که آنجا کنار او بایستم و در هوایی نفس بکشم که او نفس میکشید، و راستش را بگویم، با همهٔ هواهایی که قبلاً در آن نفس کشیده بودم فرق میکرد.
la lumière
این را از من قبول کنید: چیزهایی که شما را زنده نگه میدارند، مثل صدای موتور یخچال هستند، یا تلویزیونی که مادرتان تمام روز روشن میگذارد تا سکوتِ زیادیِ خانه عصبیاش نکند. چیزهایی که ما را زنده نگه میدارند بخشی از دنیای ما میشوند و آنقدر برایمان عادی میشوند که به آنها هیچ توجهی نمی کنیم.
آیدا
این پیروزی چیزی را به من ثابت کرد. به من یاد داد که اگر به چیزی به اندازهٔ کافی ایمان داشته باشی، میتوانی به آن برسی. البته روزی فرا رسید که یاد گرفتم خواستن کافی نیست، حتی اگر با تمام وجود بخواهی اما در آن روزهای اول مسابقات ملکهٔ زیبایی، که به نظر میرسید تمام درهای دنیا دارد به رویم باز میشود، فقط این را میفهمیدم که اعتماد به نفس همه چیز است. و اتفاقاً این چیزی بود که من داشتم. میتوانستم به هر چیزی میخواهم برسم. هر چیزی.
z.gh
شنیدهاید که میگویند هر پیشامدی دلیلی دارد؟ من به این حرف اعتقاد دارم. بهترین موهبتها یکدفعه نازل میشوند، بی هیچ توضیحی. اتفاقی به نظر میرسند. معمولاً حتی هیچ شباهتی هم به موهبت ندارند. اما شما میپذیریدشان، چون چیزهایی هستند که انگار قرار بوده جلوی پای شما سبز شوند. بخت خودتان را امتحان میکنید. بعد، چند سال دیگر، وقتی مسیر قدمهایی را که برداشتهاید دنبال میکنید میفهمید که همین اتفاق یک موهبت بوده، که این لحظه سرنوشتساز بوده، چیزی که همه چیز را تغییر داده. و آن موقع اصلاً این را نمیدانستهاید.
z.gh
شنیدهاید که میگویند هر پیشامدی دلیلی دارد؟ من به این حرف اعتقاد دارم. بهترین موهبتها یکدفعه نازل میشوند، بی هیچ توضیحی. اتفاقی به نظر میرسند. معمولاً حتی هیچ شباهتی هم به موهبت ندارند. اما شما میپذیریدشان، چون چیزهایی هستند که انگار قرار بوده جلوی پای شما سبز شوند. بخت خودتان را امتحان میکنید. بعد، چند سال دیگر، وقتی مسیر قدمهایی را که برداشتهاید دنبال میکنید میفهمید که همین اتفاق یک موهبت بوده، که این لحظه سرنوشتساز بوده، چیزی که همه چیز را تغییر داده. و آن موقع اصلاً این را نمیدانستهاید.
z.gh
HIV یک ویروس است. ویروسها موجودات خندهداری هستند؛ همه فکر میکنند که اینها هم جزو موجودات زنده هستند اما اینطور نیست و واقعیت چیز دیگری است. ویروسها به خودی خود نمیتوانند رشد کنند یا تکثیر شوند اما وقتی به سلولهای زنده حمله میکنند، مثل موجودات زنده رفتار میکنند. آنها سلولهای زنده را اشغال میکنند تا کپیهایی از خودشان بسازند. پس به نوعی میشود گفت که ویروسها «زندگی» را قرض میگیرند یا در واقع میدزدند. اگر با باکتری که موجودی زنده است آلوده شوید میتوانید آنتیبیوتیک مصرف کنید تا آن را از بین ببرید. اما اگر گرفتار ویروس شوید ـــ حالا میخواهد ویروس آنفلوانزا باشد یا سرماخوردگی یا HIV ـــ هیچ چیزی نمیتواند آن را بکشد؛ چون از اساس این ویروس زنده نبوده که حالا بخواهد بمیرد.
z.gh
حجم
۲۶۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۲۶۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان