بریدههایی از کتاب جایی که ماه نیست (شوک سقوط)
۳٫۷
(۴۲)
چند روز اخیر حالم چندان خوب نبوده است.
از آنچه فکر میکردم، خیلی سختتر است. فکرکردن به گذشته مثل درآوردن مرده از گور است.
(:Ne´gar:)
یک خوبی صحبتکردن با کسی که پشت سرتان ایستاده این است که میتوانید وانمود کنید که خبر از گریهکردنش ندارید و به خودتان خیلی زحمت ندهید که از چرایش سر در بیاورید. میتوانید راحت تمرکز کنید روی اینکه چطور کمکش کنید که حالش بهتر شود.
(:Ne´gar:)
سم زیر لب گفت: «سایمون عادی نیست.»
البته سایمون نشنید که این را گفت یا اگر هم شنید، هیچوقت به روی خودش نیاورد و مرا هم ندید که انگشتان سم را روی تختهچوبهای کف زمین له کردم و جیغش را درآوردم.
شلاله
سرشان را برنگرداندند. هرگز آن فشار دست اطمینانبخش را روی پایم حس نکردم. هرگز نگفتند که همهچیز درست خواهد شد. هیچکس در گوشم نجوا نکرد هیش هیش.
آنوقت فهمیدم که کاملاً تنها بودم.
عجیب بود که اینطور متوجهش بشوی.
Waver
. تصمیم گرفتم که اسم روی هر شیرازهای به جای اینکه اسم کسی باشد که کتاب را نوشته بود، اسم کسی باشد که کتاب برایش نوشته شده بود. اینطوری فکر کردم که هرکسی توی دنیا کتابی دارد که اسمش رویش است و اگر خوب میگشتم، بالاخره مال خودم را پیدا میکردم.
(:Ne´gar:)
نقاشی راهی بود برای اینکه جای دیگری باشی
(:Ne´gar:)
گفت: «خب، کامپیوتر نیست. میدونم. ولی وقتی همسن تو بودم، برای نوشتن از اینها استفاده میکردیم و کار رو راه میانداخت. فوت و فن خودش رو داره. اگر همزمان بیشتر از یکی از کلیدها رو فشار بدی، دستههاش گیر میکنن و دکمۀ پاک کردن هم نداره. ولی خب، فکر کردم شاید برای نوشتن داستانهات به درد بخوره.»
گاهی وقتی کسی کاری به این قشنگی میکند، سخت است که بدانی چه بگویی. سخت است که بدانی به کجا نگاه کنی.
(:Ne´gar:)
یکی از پنجره بیرون را نگاه میکرد. یکی آیندهاش را مجسم میکرد. یکی شروع سردرد را حس میکرد. یکی دیگر باید میشاشید. یکی سعی میکرد کم نیاورد. یکی حوصلهاش سررفته بود و عصبانی بود. یکی جایی دیگر بود
(:Ne´gar:)
به این میماند که هرکدام ما دیواری داریم که رؤیاهایمان را از واقعیت جدا میکند، ولی دیوار من ترکهایی دارد. رؤیاها میتوانند وول بخورند و راهشان را از وسطش باز کنند، طوریکه مشکل میشود فرقشان را بفهمی.
گاهی
دیوار
کاملاً
میشکند.
بعد از آن است
که
کابوسها میآیند.
(:Ne´gar:)
نوشتن دربارۀ گذشته راهی است برای دوباره زندگیکردنش. راهی برای دیدن اینکه دوباره از اول اتفاق میافتد. خاطرهها را روی تکههای کاغذ میآوریم تا بدانیم همیشه وجود خواهند داشت.
کاربر ۴۴۶۱۷۵۵
سیگاری بین لبانم دارم و این ماشین تایپ روی پاهایم قرار گرفته. سنگین است. میتوانم وزنش را احساس کنم. راحت نیست و ممکن است زود جابهجا شوم یا ماشین تایپ را روی میزم بگذارم و روی صندلی چوبی بنشینم. این من هستم. این چیزی است که در این لحظه دارد اتفاق میافتد، ولی توی ذهنم، آنجا که تصاویر شکل میگیرند، منِ دیگری را میبینم.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
**اسکیزوفرنی: ا. اختلال روانی شدیدی که مشخصهاش ازهمگسستگی روند فکرکردن و پیوند با واقعیت و پاسخگویی عاطفی است. ریشه: لغت یونانی اسکیزین (جدا کردن/شدن) و فرن (ذهن).
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
«واقعاً که مت! تو بدترین دشمن خودتی.»
این چیز عجیبی است که به کسی که بیماری روانی جدی دارد، بگویی. معلوم است که من بدترین دشمن خودم هستم. کل مشکل همین است.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
نقاشی راهی بود برای اینکه جای دیگری باشی.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
سلام، اسم من پتانسیل شماست. ولی شما میتوانید مرا محال صدا بزنید. من فرصتهای از دسترفته هستم. انتظاراتی هستم که شما هرگز برآورده نمیکنید. همیشه حالتان را میگیرم، فارغ از اینکه چقدر سخت تلاش میکنید، فارغ از اینکه چقدر امید دارید. لطفاً وقتی مرا میشویید، به باسنم تالک بمالید و حواستان باشد که چطور مدفوعمان عین هم بو میدهد.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
سر درسها هم همینطور بود. یکدقیقه گوش میدادم. با علاقه همهچیز را فرومیدادم، یکدقیقۀ بعد سرم کاملاً خالی بود.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
ناراحتش کرده بودم و داشتم فکر میکردم که آیا برایم اهمیتی دارد یا نه.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
از آنچه فکر میکردم، خیلی سختتر است. فکرکردن به گذشته مثل درآوردن مرده از گور است.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
«اگه هیچکی منو دوست نداشته باشه چی؟»
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
حجم
۳۶۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۳۶۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۱۴,۷۰۰۷۰%
تومان