به این میماند که هرکدام ما دیواری داریم که رؤیاهایمان را از واقعیت جدا میکند، ولی دیوار من ترکهایی دارد. رؤیاها میتوانند وول بخورند و راهشان را از وسطش باز کنند، طوریکه مشکل میشود فرقشان را بفهمی.
گاهی
دیوار
کاملاً
میشکند.
بعد از آن است
که
کابوسها میآیند.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
ولی فقط وقتی واقعاً میدانید معنای لبخند چیست که چهرۀ پشت آن لبخند مال شما باشد. دیگران همه، فقط آن لبخندی را میبینند که انتظار دارند.
ناشناس
اگر مردم فکر کنند دیوانهاید، آن وقت هر کار که بکنید، هرچه فکر کنید، رویش مُهر دیوانه میخورد.
ناشناس
گذر زمان باعث میشود همهچیز کمتر واقعی بهنظر برسد.
ناشناس
امروز کار دیگری ندارم.
این یک شروع است.
(:Ne´gar:)
او با غم آشناست. همین است. فقط همین الان که نوشتمش بهش فکر کردم. او با غم آشناست و این مهربانش کرده است.
(:Ne´gar:)
خندهاش گرفت. نمیخواستم خوشمزگی کنم، ولی دیدن اینکه میخندد حس خوبی داشت. خیلی خندید. از این آدمهاست که ممکن است بگوید: «خب اگر نخندی، گریه خواهی کرد.»
(:Ne´gar:)
بیماری روانی آدمها را برمیگرداند به درون خودشان. به گمانم اینطور باشد. ما را تا ابد گرفتار درد ذهن خودمان نگه میدارد، درست همانطور که درد یک پای شکسته یا شست بریده توجهمان را جلب میکند و چنان محکم میگیردمان که بهنظر میآید که پای سالم و انگشت نبریدهمان انگار دیگر وجود ندارند.
(:Ne´gar:)
بیماری روانی آدمها را برمیگرداند به درون خودشان. به گمانم اینطور باشد. ما را تا ابد گرفتار درد ذهن خودمان نگه میدارد، درست همانطور که درد یک پای شکسته یا شست بریده توجهمان را جلب میکند و چنان محکم میگیردمان که بهنظر میآید که پای سالم و انگشت نبریدهمان انگار دیگر وجود ندارند.
(:Ne´gar:)
سعیاش را کرد. به گمانم مقصر دانستن پدر و مادر برای اینکه چقدر آدم پریشانحالی شدهای، از این برچسبهای تاریخ مصرف دارد.
به گمانم معنای هجدهساله شدن همین است.
موقع این میشود که خودت اختیار را به دست بگیری.
(:Ne´gar:)