بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ما که کاری نمی کنیم! | صفحه ۲۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ما که کاری نمی کنیم!

بریده‌هایی از کتاب ما که کاری نمی کنیم!

انتشارات:انتشارات آرنا
امتیاز:
۴.۲از ۹۰ رأی
۴٫۲
(۹۰)
باید تمام درونیاتمان را بالا بیاوریم... تا خالی شویم، خالی و سبک... آنقدر که بتوانیم ساعت ها بخندیم... آنقدر که یادمان بیاید چه طور باید زندگی کرد... چون من بیست و چند سال است که یادم نیامده است!
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
قرن ها گذشته است و تنها تغییر شگفت انگیز این جهان من و تو بوده ایم!
حمیدرضا فیاضی
درست مثل یک چهرهٔ آشنا که نمیدانی کجا دیده ای! مثل سلامی که نکرده ای... مثل خداحافظی که نگفته ای... مثل عذری که دیر خواسته باشی... مثل ساعت هفت و نیم صبح! مثل صدای زنگ اول صبح... مثل خواب کسل کنندهٔ ظهر... مثل عکس یادگاری که گمش کرده باشی! حسی هست آزاردهنده در من!...که نمیتواند تو را داشته باشد! ...
حمیدرضا فیاضی
من هر شب برایت دعا میکنم... من هر روز به تو فکر میکنم... من هر روز با تو سخن میگویم، حتی اگر تو هیچ هم ندانی!...
حمیدرضا فیاضی
ما همان روز که بادبادک هایمان را رها کردیم، کودکی  را به باد دادیم...
حمیدرضا فیاضی
خانم جان! ما پیرهای اخمویی شده ایم که در نگاهمان سالهای حسرت خوابیده...
حمیدرضا فیاضی
مرده ایم، اما رنج میکشیم هنوز!
حمیدرضا فیاضی
و آنها هرگز نمیفهمند که قلبم با دیدنشان چه قدر آرام میگیرد اما مچاله میشود، چون من اغلب آن قسمت غمگین روحشان را میبینم!
حمیدرضا فیاضی
آنها که یا مرده اند یا آنقدر دورند، آنقدر دوری کرده ام که با دیدنم قلبشان آرام نمیگیرد و من خوب این را میفهمم...
حمیدرضا فیاضی
و من راه میروم و گاهی پشت سرم را نگاه میندازم تا اثر پاهایم را ببینم و هرگز خودم را ملامت نکنم
حمیدرضا فیاضی
و من باز از این کوچهٔ نفرین شده میگذرم که نمیگذارد سنگینی پاهایم را فراموش کنم، که نمیگذارد درد شانه هایم را فراموش کنم، که نمیگذارد این احساس تو خالی بودن اما پر از پوچ پر از هیچ، تا این حد سنگین را فراموش کنم...
حمیدرضا فیاضی
ما درافکارمان حبس شده ایم، مثل ماهی کوچک دراقیانوسی بزرگ... وحشت آورست تمام دنیایت آبی و خیس باشد... و میدانی؟ داستان ما ازماهی ها هم غم انگیزتر است!... هر چه که باشد دنیای آبی کمی بهترست!...
حمیدرضا فیاضی
شاید بیشتراز اینکه ماهی ها باید در دریا باشند حق آدم ها باشد که در دریا ریخته شوند!
حمیدرضا فیاضی
دنیا هر چه زور زد نتوانست به او بفهماند که باید بی خیال باشد... باز هم چایش سرد شد...
حمیدرضا فیاضی
شب هنگام آغاز شد زبان رنج در من... مردگان حضور داشتند کنار بسترم و زندگان خواب مرگ میدیدند...
♡sheyda♡
ما رهاشدگان در ترس هایمان!... در چشم هایمان رازهایی ست مگو!... درچشم هایمان رازهایی ست که شب ها جایی به خواب نمیدهند و مادربزرگ هنوزهم به خاطر شب بیداری هایمان متاسف است!
حمیدرضا فیاضی
شاید باید گاهی تمام افکار درون سرمان را بیرون بریزیم!
حمیدرضا فیاضی
ما برای آزار دادن یکدیگر به این دنیا نیامده ایم...
حمیدرضا فیاضی
و باز هر شب در انتظار ندایی آسمانی به خواب رفتیم و باز هر روز صبح را با سلام دادن به قاب عکس ها بخیر کردیم.... اگر تمام گلهای جهان را روی مزارت پرپر کنم آیا تو خواهی خندید؟ کمی لبخند بزن، اشکالی ندارد اگر طنین خنده ات تمام گورستان را پر کند..
کاربر ۳۸۳۱۳۳۹
هر چه که باشد دنیای آبی کمی بهترست!...
کاربر ۵۷۴۷۱۴۳

حجم

۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

حجم

۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

قیمت:
رایگان