بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ما که کاری نمی کنیم! | صفحه ۲۰ | طاقچه
کتاب ما که کاری نمی کنیم! اثر سیده مریم  خامسی

بریده‌هایی از کتاب ما که کاری نمی کنیم!

انتشارات:انتشارات آرنا
امتیاز:
۴.۲از ۹۰ رأی
۴٫۲
(۹۰)
و هرگز نگو غم انگیزتراز موی سپید پدر در این جهان دیده ای!...
Fatemeh
این که تو نمیدانی و من هم نمیگویم تقصیرهیچ کداممان نیست!
paria
آنچنان هم مهم نیست، اگر برایمان دست نزنند... تو در سکوت بیشتر شنیده خواهی شد...
♡..Fatemeh..♡
امشب سکوت کرده ام تا بشنوم... امشب خالی شده ام تا خودم انتخاب کنم با چه چیز پر شوم... من فکر میکنم آدم باید لحظه ای را انتخاب کند و قلبش را خالی کند تا با چیزهای دلخواهش پر شود...
♡..Fatemeh..♡
رویای مرا کسی نکشت... رویای مرا کسی ندزدید... شاید دیگر کتاب نخوانم... همیشه رویای رفتن به جایی دیگر را داشتم... اما در هر سطر از کتاب هایی که خواندم، نوشته بودند: آدمی هر کجا که رود خودش را به همراه دارد... و اینگونه شد که رویایم در سطرهای کتاب ها نابود شد!...
حمیدرضا فیاضی
و من لبخند میزنم... و تو هرگز نخواهی فهمید این صورتک خندان شب ها چه خواب هایی میبیند!
حمیدرضا فیاضی
مثل خوابهای خوبی که خودت خوب میدانی خواب میبینی... مثل بوی عطری که بیخودی حس اضطراب به آدم میدهند... مثل قسمتی از یک موسیقی که در ذهنت تکرار میشود  درست مثل یک چهرهٔ آشنا که نمیدانی کجا دیده ای! مثل سلامی که نکرده ای... مثل خداحافظی که نگفته ای... مثل عذری که دیر خواسته باشی... مثل ساعت هفت و نیم صبح! مثل صدای زنگ اول صبح... مثل خواب کسل کنندهٔ ظهر... مثل عکس یادگاری که گمش کرده باشی! حسی هست آزاردهنده در من!...که نمیتواند تو را داشته باشد! ...
کاربر ۳۸۳۱۳۳۹
آنچنان هم مهم نیست، اگر برایمان دست نزنند... تو در سکوت بیشتر شنیده خواهی شد...
کاربر ۷۹۸۲۴۱۹
آنچنان هم مهم نیست، اگر برایمان دست نزنند... تو در سکوت بیشتر شنیده خواهی شد...
Bahary:)
شما با آدم های خوب زندگیتان خوب باشید... شما لبخندهای احمقانه یتان را در کوچه ای نفرین شده رها کنید... و دردها، گله ها، چهره های عبوستان را پیش آدم های خوب زندگیتان نبرید... شما با آدم های خوب زندگیتان خوب باشید...
Ftm.shf
این افکاری که ما را حبس کرده اند، دنیایمان را سیاه کرده اند...
_
ما رهاشدگان در ترس هایمان!... در چشم هایمان رازهایی ست مگو!... درچشم هایمان رازهایی ست که شب ها جایی به خواب نمیدهند و مادربزرگ هنوزهم به خاطر شب بیداری هایمان متاسف است!...
_
نه او میفهمید من چه میگویم، نه من میفهمیدم او چه میگوید!
مرئیه نامرئی
با سیلی هم میشود صورت شهر را سرخ نگه داشت...!!!
𝖠𝗋𝗍𝗁𝗎𝗋 ༒︎
من میدانم، من میفهمم که برای ماه تابیدن در آسمان دلپذیرتر از افتادن در حوض کوچک خانهٔ ماست... اما من هر شب ماه را در مشتم میگیرم و یکشنبه ها کمی نورانی تر کف دستم میتابد...
sabashahi
خالی شاید باید گاهی تمام افکار درون سرمان را بیرون بریزیم! باید تمام درونیاتمان را بالا بیاوریم... تا خالی شویم، خالی و سبک... آنقدر که بتوانیم ساعت ها بخندیم... آنقدر که یادمان بیاید چه طور باید زندگی کرد... چون من بیست و چند سال است که یادم نیامده است! ما باید بتوانیم شبی قبل از تابیدن ماه، خانه هایمان را روشن کنیم...
sabashahi
و من هرگز شما را دوست نداشته ام اما طبق عادت مثل احمق ها خندیدم!...
کتابخور!
من میرنجم، من بغض میکنم، من بغضم را فرو میخورم!... و احساس سنگینی بیشتری میکنم... و احساس پوچی بیشتری میکنم...
کتابخور!
گفت: ما درافکارمان حبس شده ایم، مثل ماهی کوچک دراقیانوسی بزرگ...
کتابخور!
من از صمیم قلب از او به خاطر شعر" بیایید بگذاریم بروند" متشکرم...
کتابخور!

حجم

۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

حجم

۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

قیمت:
رایگان