بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ما که کاری نمی کنیم! | صفحه ۱۹ | طاقچه
کتاب ما که کاری نمی کنیم! اثر سیده مریم  خامسی

بریده‌هایی از کتاب ما که کاری نمی کنیم!

انتشارات:انتشارات آرنا
امتیاز:
۴.۲از ۹۰ رأی
۴٫۲
(۹۰)
کاش زندگی شوخی بود، مثل جوکی که خدا تعریف کند وتمام جهان یک صدا بخندند...
:)
شما غروب های شهرمان را دیده اید؟
:)
تو هیچ میدانی چرا رنگین کمان هرگز به پنجرهٔ ما عادت نکرد؟  و پستچی دیگر در خانه یمان را نزد؟!  خورشید هر روز خانهٔ ما را گرم میکند اما تو بگو چه فایده وقتی سالهاست پستچی به در خانه یمان نکوبیده؟ تو تا به حال گلهای قاصدک را دیده ای؟؟؟ حیف میشود اگر برای رساندن پیغام ما پرپر شوند!...
ROZHA
شاید باید گاهی تمام افکار درون سرمان را بیرون بریزیم! باید تمام درونیاتمان را بالا بیاوریم... تا خالی شویم، خالی و سبک... آنقدر که بتوانیم ساعت ها بخندیم... آنقدر که یادمان بیاید چه طور باید زندگی کرد... چون من بیست و چند سال است که یادم نیامده است! ما باید بتوانیم شبی قبل از تابیدن ماه، خانه هایمان را روشن کنیم...
ROZHA
شاید باید گاهی تمام افکار درون سرمان را بیرون بریزیم! باید تمام درونیاتمان را بالا بیاوریم... تا خالی شویم، خالی و سبک... آنقدر که بتوانیم ساعت ها بخندیم... آنقدر که یادمان بیاید چه طور باید زندگی کرد... چون من بیست و چند سال است که یادم نیامده است! ما باید بتوانیم شبی قبل از تابیدن ماه، خانه هایمان را روشن کنیم...
ROZHA
و تنها عروسک ها میدانستند دوست داشتن آدم ها چه قدر تصنعی ست! من این را از نگاهشان فهمیده ام...ببین! انگار خشکشان زده باشد...
13770636
ما هرگز در پوست این جهان آرام نگرفته ایم...
13770636
من درون اتاقم هستم...توی رختخوابم... خوابم نمیبرد...غلت میزنم...از این دست به آن دست میشوم...سقف را نگاه میکنم، سفیدی اش معلوم نمیشود ...خوابم نمیبَرَد...
13770636
کاش زندگی شوخی بود، مثل جوکی که خدا تعریف کند وتمام جهان یک صدا بخندند...
13770636
باز هم دنیا هر چه زور زد نتوانست به او بفهماند که باید بی خیال باشد... باز هم چایش سرد شد...
navid
تو را دیده ام ... بارها ... و هر بار مثل همیشه!... فرق زیادی نکرده ای!... تو هنوز با همان چشمانی که دریچهٔ خیال منست، شب ها رویا میبینی...
:)
من فکر میکنم آدم باید لحظه ای را انتخاب کند و قلبش را خالی کند تا با چیزهای دلخواهش پر شود...
:)
تو تا به حال گلهای قاصدک را دیده ای؟؟؟ حیف میشود اگر برای رساندن پیغام ما پرپر شوند!...
:)
ما درافکارمان حبس شده ایم، مثل ماهی کوچک دراقیانوسی بزرگ...
:)
این که تو نمیدانی و من هم نمیگویم تقصیرهیچ کداممان نیست! ندانستن و نگفتن جزیی از شب است... چنان که ماه نگفت و ماهی ندانست! ستاره نگفت و پنجره ندانست! باد نگفت و برگ ندانست! ما رهاشدگان در ترس هایمان!... در چشم هایمان رازهایی ست مگو!...
Nilch
دنیا هر چه زور زد نتوانست به او بفهماند که باید بی خیال باشد... باز هم چایش سرد شد...
la lumière
شاید باید گاهی تمام افکار درون سرمان را بیرون بریزیم! باید تمام درونیاتمان را بالا بیاوریم... تا خالی شویم، خالی و سبک... آنقدر که بتوانیم ساعت ها بخندیم... آنقدر که یادمان بیاید چه طور باید زندگی کرد...
.ً..
سیل آمد، شهر را با خودش آب برد... دزد آمد، ما را اتفاقا خواب برد...
Fatemeh
شاید که کوچه های شهر تنگ باشد... یا به گمانم شادی در این شهر شهر لکهٔ ننگ باشد!
Fatemeh
و تنها عروسک ها میدانستند دوست داشتن آدم ها چه قدر تصنعی ست!
Fatemeh

حجم

۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

حجم

۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

قیمت:
رایگان