بریدههایی از کتاب ما که کاری نمی کنیم!
۴٫۲
(۹۰)
عشق ورزیدن زندگیت را روشن میکند وشاید تمام هدف خلقت همین باشد...
Ftm.shf
من بارها با تو تا آن سر دنیا رفته ام، خاصیت عجیبی دارد دوست داشتنت!
:)
اگر به کودکی بازمیگشتم هرگز قایم باشک بازی نمیکردم...
اصلا هر چیز که موجب اضطرابم میشد رهایش میکردم...
مسخره است دنبال کسی بگردی که نمیخواهد پیدایش کنی!
Fatemeh
ما همان روز که بادبادک هایمان را رها کردیم، کودکی را به باد دادیم...
Fatemeh
ما رهاشدگان در ترس هایمان!...
Fatemeh
و ما متهمان به آنچه هرگز نفهمیدیم!!!...
و شما مدعیان به آنچه هرگز نرسیدید!!!...
Fatemeh
و ما متهمان به آنچه هرگز نفهمیدیم!!!...
و شما مدعیان به آنچه هرگز نرسیدید!!!...
الی
جناب خان چمدانش را بسته بود...تمام چیزهای رنگ و وارنگ و حتی بی رنگش را برداشته بود، خصوصا آن طوسی را، آنگاه لبخند پسرکان را دیدم...
a.m
و من اسم کوچک کسی را صدا زدم!
paria
حس بودنت خوب است.
حمیدرضا فیاضی
اگر به کودکی بازمیگشتم هرگز قایم باشک بازی نمیکردم...
اصلا هر چیز که موجب اضطرابم میشد رهایش میکردم...
مسخره است دنبال کسی بگردی که نمیخواهد پیدایش کنی!
میدانی؟ من حتی یک شب کابوس جایی را دیدم که آدم هایش نمیخواستند پیدایشان کنم...
و گاهی در بیداری هم این حس به سراغم می آید!
کاربر ۷۹۸۲۴۱۹
و تو هرگز نخواهی فهمید این صورتک خندان شب ها چه خواب هایی میبیند!
𝖠𝗋𝗍𝗁𝗎𝗋 ༒︎
ما برای آزار دادن یکدیگر به این دنیا نیامده ایم...
جو مارچ
ما درافکارمان حبس شده ایم، مثل ماهی کوچک دراقیانوسی بزرگ...
وحشت آورست تمام دنیایت آبی و خیس باشد...
و میدانی؟ داستان ما ازماهی ها هم غم انگیزتر است!...
هر چه که باشد دنیای آبی کمی بهترست!...
این افکاری که ما را حبس کرده اند،
Toska
ما رهاشدگان در ترس هایمان!...
کتابخور!
ما همان روز که بادبادک هایمان را رها کردیم، کودکی را به باد دادیم...
melina
دنیا هر چه زور زد نتوانست به او بفهماند که باید بی خیال باشد...
باز هم چایش سرد شد...
Jaber_313
ما نباید زیر پوست نا امیدی و حقارت تن و دست بجنبانیم، ما باید خودمان را از این منجلاب متعفن حقارت و گناه بیرون بکشیم...
ما باید برای خودمان کاری بکنیم...
F.M
کاش میدانستیم چه کس بدتر و چه کس بدترش بود بیا بگو
راضی نمیشویم به بدتر! بلند بگو
حقمان ولی بدترش هم نبود بیا بگو
Dayana
قلب خالی
در زندگی لحظه هایی هست که آدم فکر میکند هیچ کس را دوست ندارد...
یا حتی از هیچ کس کینه ای ندارد...
و قلبش خالی میشود...
من حالا حس میکنم قلبم خالی شده است...
اما از پشت این پنجره صداهایی میشنوم...
صداهایی مخصوص شب...
صدای افتادن برگ...
صدای آهنگی که هیچ گاه معلوم نمیشود از پشت کدامین کوه می آید!...
صدای نور ماه که در اتاقم افتاده است...
و من انگشتانم را از زیرش رد میکنم...
امشب سکوت کرده ام تا بشنوم...
امشب خالی شده ام تا خودم انتخاب کنم با چه چیز پر شوم...
من فکر میکنم آدم باید لحظه ای را انتخاب کند و قلبش را خالی کند تا با چیزهای دلخواهش پر شود...
☆•____•☆
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
قیمت:
رایگان