بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ما که کاری نمی کنیم! | صفحه ۱۰ | طاقچه
کتاب ما که کاری نمی کنیم! اثر سیده مریم  خامسی

بریده‌هایی از کتاب ما که کاری نمی کنیم!

انتشارات:انتشارات آرنا
امتیاز:
۴.۲از ۹۰ رأی
۴٫۲
(۹۰)
رویای مرا کسی نکشت... رویای مرا کسی ندزدید... شاید دیگر کتاب نخوانم... همیشه رویای رفتن به جایی دیگر را داشتم... اما در هر سطر از کتاب هایی که خواندم، نوشته بودند: آدمی هر کجا که رود خودش را به همراه دارد... و اینگونه شد که رویایم در سطرهای کتاب ها نابود شد!...
سیاوش
گفتم: شاید بیشتراز اینکه ماهی ها باید در دریا باشند حق آدم ها باشد که در دریا ریخته شوند!... به هر حال خدا بهتر میداند... گفت: ما درافکارمان حبس شده ایم، مثل ماهی کوچک دراقیانوسی بزرگ... وحشت آورست تمام دنیایت آبی و خیس باشد... و میدانی؟ داستان ما ازماهی ها هم غم انگیزتر است!... هر چه که باشد دنیای آبی کمی بهترست!... این افکاری که ما را حبس کرده اند، دنیایمان را سیاه کرده اند...
sogaand
زبان بسته ما دو پایان با زبانی که مادربزرگ همیشه زبان بسته خوانده ما را... و پاییز غم انگیز... وای بر احوال این چشم ها... تو نمیدانی چند پاییز دیده اند! دیروز... امروز... همین جمعهٔ ساکت... و هرگز نگو غم انگیزتراز موی سپید پدر در این جهان دیده ای!...
[][][][][][][][][][][][][][]
قرن ها گذشته است و تنها تغییر شگفت انگیز این جهان من و تو بوده ایم!...
(:Ne´gar:)
تمام دنیا تو را به من نشان میدهد... پنجره، ماه، آسمان، ستاره، اشک، خورشید... انگار تو تمام دنیا شده ای...
(:Ne´gar:)
من نمیفهمم همه چیز مثل قبل است، پس چه چیز ما را عوض کرده است!؟
HeliOs
آزاردهنده مثل شب هایی که پدر مریض است ... یا شب هایی که مادر از خستگی خوابش نمیبرد... مثل یک عصر بارانی که فنجان چایت را در نبود خواهرجان سر میکشی... مثل خوابهای خوبی که خودت خوب میدانی خواب میبینی... مثل بوی عطری که بیخودی حس اضطراب به آدم میدهند... مثل قسمتی از یک موسیقی که در ذهنت تکرار میشود  درست مثل یک چهرهٔ آشنا که نمیدانی کجا دیده ای! مثل سلامی که نکرده ای... مثل خداحافظی که نگفته ای... مثل عذری که دیر خواسته باشی... مثل ساعت هفت و نیم صبح! مثل صدای زنگ اول صبح... مثل خواب کسل کنندهٔ ظهر... مثل عکس یادگاری که گمش کرده باشی! حسی هست آزاردهنده در من!...که نمیتواند تو را داشته باشد! ...
Melika_SA
رویا رویای مرا کسی نکشت... رویای مرا کسی ندزدید... شاید دیگر کتاب نخوانم... همیشه رویای رفتن به جایی دیگر را داشتم... اما در هر سطر از کتاب هایی که خواندم، نوشته بودند: آدمی هر کجا که رود خودش را به همراه دارد... و اینگونه شد که رویایم در سطرهای کتاب ها نابود شد!...
Melika_SA
اهل کجایی تو؟ اهل کجایی تو؟ من غریبم...اما بلدم دل به دریا زدن... اهل کجایی تو؟ نمیدانم...اهل جا زدن؟... اهل کجایی تو؟ من غریبم ...اما بلدم رسم به دریا زدن... اهل کجایی تو؟ میدانم...اهل جا زدن!...
Melika_SA
ما باید برای خودمان کاری بکنیم...
Melika_SA
زیرا حقیقت این است که حقیقت تمام آن چیزی نیست که ما می بینیم و میپنداریم...
Melika_SA
آخر اهالی محل حوصلهٔ تربیت کردن پسرها را نداشتند و به نظر در تنگنا قرار دادن دخترانشان راحت تر و بی دردسرتر بود...
Melika_SA
چه قدر دیر فهمیدم چه کسانی را دوست دارم! آنها که یا مرده اند یا آنقدر دورند، آنقدر دوری کرده ام که با دیدنم قلبشان آرام نمیگیرد و من خوب این را میفهمم...
#Mohad3h#
هی رفیق جان!... دلم برای صدایت تنگ شده است...اما تو چیزی نگو!... شک میکنند به عقل هایمان، اگر هنوز هم بگوییم و بخندیم...
#Mohad3h#
آری! خانهٔ ما را این چنین خاموش بنا کرده اند!...
:)
تو را دیده ام ... بارها ... و هر بار مثل همیشه!... فرق زیادی نکرده ای!... تو هنوز با همان چشمانی که دریچهٔ خیال منست، شب ها رویا میبینی...
ROZHA
که تو نمیدانی و من هم نمیگویم تقصیرهیچ کداممان نیست! ندانستن و نگفتن جزیی از شب است... چنان که ماه نگفت و ماهی ندانست! ستاره نگفت و پنجره ندانست! باد نگفت و برگ ندانست! ما رهاشدگان در ترس هایمان!... در چشم هایمان رازهایی ست مگو!... درچشم هایمان رازهایی ست که شب ها جایی به خواب نمیدهند و مادربزرگ هنوزهم به خاطر شب بیداری هایمان متاسف است!...
ROZHA
و ما متهمان به آنچه هرگز نفهمیدیم!!!... و شما مدعیان به آنچه هرگز نرسیدید!!!...
ROZHA
عشق ورزیدن زندگیت را روشن میکند وشاید تمام هدف خلقت همین باشد...
Ftm.shf
من بارها با تو تا آن سر دنیا رفته ام، خاصیت عجیبی دارد دوست داشتنت!
:)

حجم

۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

حجم

۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

قیمت:
رایگان