بریدههایی از کتاب ما که کاری نمی کنیم!
۴٫۲
(۹۰)
و من چه قدر دیر فهمیدم چه کسانی را دوست دارم!
نسترن
دنیا هر چه زور زد نتوانست به او بفهماند که باید بی خیال باشد...
باز هم چایش سرد شد...
mah.gh
شاید باید گاهی تمام افکار درون سرمان را بیرون بریزیم!
باید تمام درونیاتمان را بالا بیاوریم...
تا خالی شویم، خالی و سبک...
آنقدر که بتوانیم ساعت ها بخندیم...
آنقدر که یادمان بیاید چه طور باید زندگی کرد...
nu_amin_mi
هر چه میگذرد ساکت ترمیشویم، بیا ببین...
هر چه میگذریم شرورترمیشوند، بیا ببین...
چه مرگمان شده؟ زودتر بیا بگو...
از دردها سِر شده ایم بیا ببین...
کاربر ۴۷۹۰۸۸۳
من هر شب برایت دعا میکنم...
من هر روز به تو فکر میکنم...
من هر روز با تو سخن میگویم، حتی اگر تو هیچ هم ندانی!...
جو مارچ
کاش خانم جان بیشتر از انسانیت با من سخن میگفت تا امروز میتوانستم پایم را فراتر از مرزهای دختر بودن و پسر بودن بگذارم و مرزهای انسانیت را هر روز و هر روز برایم تکرار میکرد، نه بایدها و نبایدهای ذهن خودش و ذهن دیگران را...
هدیهٔ دریا
همیشه رویای رفتن به جایی دیگر را داشتم...
اما در هر سطر از کتاب هایی که خواندم، نوشته بودند:
آدمی هر کجا که رود خودش را به همراه دارد...
و اینگونه شد که رویایم در سطرهای کتاب ها نابود شد!...
💎selena💎
اگر تمام گلهای جهان را روی مزارت پرپر کنم آیا تو خواهی خندید؟
aysan
گفتم:
شاید بیشتراز اینکه ماهی ها باید در دریا باشند
حق آدم ها باشد که در دریا ریخته شوند!...
به هر حال خدا بهتر میداند...
گفت:
ما درافکارمان حبس شده ایم، مثل ماهی کوچک دراقیانوسی بزرگ...
وحشت آورست تمام دنیایت آبی و خیس باشد...
و میدانی؟ داستان ما ازماهی ها هم غم انگیزتر است!...
هر چه که باشد دنیای آبی کمی بهترست!...
این افکاری که ما را حبس کرده اند، دنیایمان را سیاه کرده اند...
elham^_^
ما برای آزار دادن یکدیگر به این دنیا نیامده ایم...
باید برویم، باید خیلی راحت برویم!...
حتی میشود بخندیم...آنقدربلند که مادربزرگ بپرسد: امروزآفتاب از کدام طرف درآمده؟!
║▌║▌║ اقلیت ║▌║▌║
یک شب آیینهای دستم داد
خودم را در آیینه دیدم...
شخصی با هزاران تصویر...
من میدانم که شب سیاه است
من میدانم که روح سفید است
من دیدهام که رنگ ها دنیای ما را عوض میکنند...
من سفید را انتخاب میکنم، چون این انتخاب من است...
و شاید سیاه انتخاب بعضیها...
من باید زودتر از اینها میفهمیدم که باید سفید بمانم چون سفید انتخاب من بود...
و سیاه شاید انتخاب بعضی ها...
Fatemeh
و ما متهمان به آنچه هرگز نفهمیدیم!!!...
و شما مدعیان به آنچه هرگز نرسیدید!!!...
◉『𝑯𝒊𝒗𝒂』◉
آبی رنگ قشنگی ست...آبی آسمانی...آبی ای که آسمانی شده است ...
خوب است آدم منصوب به چیزی بزرگ مثل آسمان باشد...
F.M
کاش خانم جان بیشتر از انسانیت با من سخن میگفت تا امروز میتوانستم پایم را فراتر از مرزهای دختر بودن و پسر بودن بگذارم و مرزهای انسانیت را هر روز و هر روز برایم تکرار میکرد، نه بایدها و نبایدهای ذهن خودش و ذهن دیگران را...
F.M
دنیا هر چه زور زد نتوانست به او بفهماند که باید بی خیال باشد...
باز هم چایش سرد شد...
donya Ahmadi
آنجا حتما هوایش خوشتر است!...
عطر دلپذیری دارد هوایی که در آن ماه و ستاره ها میچرخند و شهابی که به گمانم همان برق نگاه توست!
A.A
من چه قدر دیر فهمیدم چه کسانی را دوست دارم!
Dayana
ما درافکارمان حبس شده ایم، مثل ماهی کوچک دراقیانوسی بزرگ...
Dayana
و من لبخند میزنم...
و تو هرگز نخواهی فهمید این صورتک خندان شب ها چه خواب هایی میبیند!
:)
شما با آدم های خوب زندگیتان خوب باشید...
شما لبخندهای احمقانه یتان را در کوچه ای نفرین شده رها کنید...
و دردها، گله ها، چهره های عبوستان را پیش آدم های خوب زندگیتان نبرید...
شما با آدم های خوب زندگیتان خوب باشید...
:)
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
قیمت:
رایگان