بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روزگار رفته | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب روزگار رفته

بریده‌هایی از کتاب روزگار رفته

۳٫۳
(۳۲)
من سوویت‌ها را به چهار نسل تقسیم می‌کنم: استالین، خروشچف، برژنف و گورباچف. من به آخرینِ آن‌ها تعلق دارم. برای نسل من پذیرش شکستِ ایدهٔ کمونیستی آسان‌تر بود، چون زمانی که کمونیسم جوان، نیرومند و مالامال از جادوی رومانتیسم و الهام‌های آرمانشهری بود، هنوز به دنیا نیامده بودیم.
mhasadi78
ما با مرگ رابطهٔ خاصی داریم. داستان‌هایی که مردم برایم تعریف می‌کنند، پر از اصطلاحات آزاردهنده و دلخراش است: «جوخه»، «اعدام»، «پاکسازی»، «قلع‌وقمع» یا گونه‌های شورویایی گم‌وگور شدن از قبیل «بازداشت»، «ده سال ممنوع‌المکاتبگی» و «جلای وطن».
alba
کمونیسم نقشهٔ جنون‌آمیزی داشت: نوسازی آدم قدیم. و به راستی کارگر افتاد... و این اقدام شاید یگانه دستاورد کمونیسم بود. آزمایشگاه مارکسیست لنینیست توانست طی هفتادواندی سال انسانِ تراز نوین، انسان شورویایی را پدید آورد.
alba
در هر رخدادی باید یادمان باشد که مسئولان اصلی پیروزی شر در جهان، نه خطاکاران کودن، بلکه نوکران معنوی خیرند.
alba
بهتر است دورادور عاشق سرزمین مادریمان باشیم...
شقايق بانو
خرسی از سر اتفاق وارد مسکو شد و تمام زمستان در این شهر ماند. خرس فقط و فقط کارگرهای مهاجر را می‌خورد چون هیچ‌کس به آن‌ها اهمیت نمی‌دهد... ها، ها، ها...
Mahdiyeh Moradi
«رفیق افسر، چرا درخواست کردید به افغانستان بروید؟»، «دلم می‌خواست ترفیع درجه بگیرم و سرگرد شوم.»، «دلتان نمی‌خواست ژنرال شوید؟»، «محال است ژنرال شوم. ژنرال خودش یک پسر دارد.»
Mahdiyeh Moradi
«... یهودی‌ها... آن‌ها تزار را کشتند، بعد استالین و آندروپوف را هم کشتند... و حالا این لیبرالیسم را تحویلمان داده‌اند! وقتش شده که پیچ‌ها را سفت کنیم. ما روس‌ها باید ایمانمان را حفظ کنیم...»
Mahdiyeh Moradi
دست آخر، آدم عاقل نمی‌تواند استالینیست‌ها را درک کند. آن‌ها صدسال پیش سیفون روسیه را کشیدند و حالا فریاد می‌زنند «شکوه از آن آدمخوارهای سوویتی باد!»
Mahdiyeh Moradi
فقط شیطان می‌داند که چند نفر آدم کشته شدند، اما عصر عظمت ما بود.
Mahdiyeh Moradi
«... واقعاً فکر می‌کنید که تنها دلیل سرپا ماندن این وضعیت ترس است؟ علتش فقط پلیس است و باتون؟ در اشتباهید. میان قربانی و جلاد توافقی برقرار است. این را از ایام کمونیستی به ارث برده‌ایم؛ میان قربانی و جلاد توافقی خاموش برجاست. آن‌ها با هم قرارداد دارند. قرارداد بزرگ ناگفته‌ای. مردم همه‌چیز را می‌فهمند اما جیکشان درنمی‌آید. آن‌ها در ازای سکوت خود حقوق خوب می‌خواهند، می‌خواهند لااقل وسعشان برسد یک اتومبیل آ. او. دی دست دوم بخرند، تعطیلات به ترکیه بروند. سعی کنید با آن‌ها در بارهٔ دموکراسی یا حقوق بشر حرف بزنید، انگار به زبان یونان باستان حرف می‌زنید!
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
«... همیشه همین سناریوست... قصه‌ای تکراری است. مردم گله‌اند. یک گله چارپا شبیه گوزنند، و حکومت، ماده‌شیر است. ماده‌شیر یک قربانی از میان گله انتخاب می‌کند، بقیهٔ گله سرشان گرم نشخوار کردنشان است و از گوشهٔ چشم ماده‌شیر را که قربانی بعدی‌اش را انتخاب می‌کند، تماشا می‌کنند. به محض این‌که ماده‌شیر قربانی را به چنگ می‌آورد، همه نفس راحتی می‌کشند: «مرا نبرد! مرا نبرد! می‌توانم زنده بمانم...»
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
آن چچنی از من پرسید: «خانم، آیا شما پسری، چیزی، دارید؟»، «بله، یک پسر دارم. اما آن‌که در چچن کشته شد، دخترم بود.»، «می‌خواهم از شما روس‌ها بپرسم: این دیگر چه جور جنگی است؟ شما ما را می‌کشید، از سر و ریخت می‌اندازیدمان، و بعد در بیمارستان‌هایتان زخم‌هایمان را مداوا می‌کنید. شما اموال ما را غارت می‌کنید، خانه‌هایمان را بمباران می‌کنید، بعد بازسازیشان می‌کنید. سعی می‌کنید به ما بگویید که روسیه وطن ماست، اما من هر روز باید به پلیس رشوه بدهم تا آن‌ها مرا به خاطر سر و شکلم تا سر حد مرگ کتک نزنند. باید به آن‌ها پول بدهم یا خودشان می‌دزدند. باید قانعشان کنم که نیامده‌ام این‌جا آن‌ها را بکشم، نمی‌خواهم خانه‌شان را منفجر کنم.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
۱۹۹۲... به جای آزادی‌ای که همه‌مان منتظرش بودیم، جنگ داخلی شروع شد. اهالی کولوب به کشتار پامیری‌ها پرداختند و پامیری‌ها، کولوبی‌ها را می‌کشتند... میان مردم کاراتجین و هیستور و گارم تفرقه افتاده بود. شهر پر از اعلامیه شده بود: «روس‌ها! دست خر از تاجیکستان کوتاه!»، «کمونیست‌ها، به مسکو برگردید.» دوشنبه دیگر آن دوشنبه‌ای نبود که عاشقش بودم... توده‌های مردم مسلح به لوله‌های فلزی و قلوه‌سنگ در خیابان‌ها پرسه می‌زدند... آدم‌های کاملاً ساکت و آرام یک شبه به جنایتکار بدل شدند. آن‌ها که تا همان دیروز آدم‌های کاملاً متفاوتی بودند، در چایخانه می‌نشستند و در آرامش چای می‌نوشیدند؛ حالا دور می‌گشتند و با میلهٔ آهنی شکم زن‌ها را سفره می‌کردند...
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
مردم روسیه هیچ هم مهربان نیستند. این برداشت نادرستی است که فراگیر شده. مردم روسیه پرشور و احساساتی‌اند، اما مهربان نیستند. یک نفر سگی بی‌صاحب را کشت و از صحنهٔ کشتنش فیلم گرفت. اینترنت منفجر شد. مردم حاضر بودند حلق‌آویزش کنند. اما وقتی هفده کارگر مهاجر زنده‌زنده در بازار سوختند __ رئیسشان تمام شب آن‌ها را با جنس‌ها در یک گاری چهارچرخهٔ فلزی حبس کرده بود __ فقط طرفداران حقوق بشر از آن‌ها حمایت کردند. آن‌ها کارشان است که از حقوق همه دفاع کنند. احساسات عمومی عمدتاً از این قرار بود: «آن‌ها مردند، دیگران می‌آیند و جایشان را می‌گیرند.» آدم‌های بی‌نام و نشان، بی‌صدا... غریب افتاده‌ها...
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
تمام سال‌هایی که در روسیه نبودم، دوستانم با همان وجد و سرخوشی زندگی کرده بودند. انقلاب پیروز شده بود! کمونیسم سقوط کرده بود! نمی‌دانم چرا، اما همه مطمئن بودند که چون مردم روسیه تحصیلکرده‌اند، همه‌چیز به خیر و خوشی پیش خواهد رفت. علاوه بر این، کشور ثروتمندی هم هست. اما مکزیک هم ثروتمند است... قضیه این است که دموکراسی را با نفت و گاز نمی‌توان خرید؛ دموکراسی را مثل موز یا شکلات سوئیسی نمی‌توان وارد کرد. نمی‌توان با حکم رئیس‌جمهور دموکراسی برقرارکرد. لازمهٔ دموکراسی مردم آزاد است
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
بخشی از اپوزیسیون بودن مُد روز است. اما من می‌ترسم... می‌ترسم همه‌مان فقط لاف‌زن باشیم... ما در میدان می‌ایستیم و شعار می‌دهیم، بعد به خانه می‌رویم، پای کامپیوتر می‌نشینیم و وقتمان را به بطالت می‌گذرانیم. از کل قضیه فقط همین می‌ماند: «کارمان خوب بود!» من قبلاً با این وضعیت مواجه شده‌ام: وقتی نوبت درست کردن پوستر و توزیع اعلامیه برای تظاهرات قریب‌الوقوع می‌رسید، همه سوراخ موش پیدا می‌کنند، همه جیم می‌شوند...
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
مشکل ما یلتسین یا پوتین نیست. مشکل، خود ما هستیم. مشکل ما روح پستِ نوکروار ماست. خون نوکروار ماست! نگاهی به روسیهٔ نوین بیندازید... او از اتومبیل بنتلی پیاده می‌شود، از جیب‌هایش پول می‌ریزد، اما باز نوکر است. ادارهٔ تمام امور دست رئیس بزرگ است: «همه بروند به اسطبل» و همه می‌روند.
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
وقتی بخشی از تودهٔ مردم هستی، توده هیولاست. آدمی که میان توده است، هیچ‌چیزش شبیه آدمی نیست که در آشپزخانه کنارش می‌نشینی و با او گپ می‌زنی. ودکا می‌خوری، چای می‌نوشی
کاربر ۲۴۹۱۲۵۳
من می‌دانم درماندگی یعنی چه...
رها

حجم

۶۷۵٫۲ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۷۶۰ صفحه

حجم

۶۷۵٫۲ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۷۶۰ صفحه

قیمت:
۳۸۰,۰۰۰
۳۰۴,۰۰۰
۲۰%
تومان