- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب آخرین امدادگر
- بریدهها
بریدههایی از کتاب آخرین امدادگر
۴٫۸
(۲۴)
از اتاق عمل میروم بیرون بیآنکه حرفی بزنم.
با خودم میگویم: «مرد جنگ بودن فقط اسلحه دست گرفتن نیست، هر کسی باید یک گوشه کار را بگیرد. گاهی باید مرد جنگ باشی و جان رزمندهای را نجات بدهی که بین مرگ و زندگی دست و پا میزند بیآنکه هشیار باشد و بتواند از تو کمک بخواهد.»
کاربر ۱۹۳۶۷۹۸
روی چمنهای حیاط بیمارستان دراز میکشم و همان طور که در فکر رفتهام خوابم میبرد... خواب میبینم یک مار سیاه کنارم میخزد و من با هراس نگاهش میکنم، اما قدرت تکان خوردن ندارم...با صدای فریاد یکی از بچهها بیدار میشوم!
گیج و حیران از خوابی که دیدهام چشمهایم را میگشایم.
واقعاً یک مار بزرگ سیاه رنگ را کشتهاند؛ که دقیقاً کنارم در حرکت بوده، ولی آسیبی نرسانده است...
خلاصه که مار را میگیرند و کلی هم عکس یادگاری میاندازند!
دارم به خواب عجیبم فکر میکنم و شعری که میگوید:
گر نگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...
~S.F~
نگرانم برای چلچلههای زخمی فصل تفنگ...
دلم نذر «امَّن یُجیب» گرفته برای سلامتی پرندههای شکسته بال حرم...
~S.F~
از جادههای پر پیچ و خم این فصل از زندگی که رد شوم،
خدا به استقبالم خواهد آمد.
تا آن روز صبوری میکنم
که دنیا را ساختهاند تا برای رسیدن به آنچه تو را میسازد،
از هیچ رنجی نهراسی و محکم باشی و
بروی و... بروی و... بروی...
تا چراغهای روشن هدف را از دور ببینی.
~S.F~
*شایستگان آنانند که قلبشان را عشق، تا آنجا انباشته است که ترس از مرگ،
جایی برای ماندن ندارد...
سپهر
«صبح که سحر میزند
خدا نظر میکند
بنده چقدر بیحیاست
خواب سحر میکند،
خفتهای ای بیخبر
شرم نداری مگر؟
خالق أرض و سماء
بر تو نظر میکند...»
نور
«مؤمن، غمش در دل پنهان و شادیاش در چهره آشکار است.»
هدی
نُبُل همان جایی است که اهالیاش حاضر نشدند شهر و دیار خود را ترک کنند و ما امروز با تمام وجود این را درک کردهایم که مقاومت همواره هزینه کمتری دارد و نتیجهاش شیرینتر است
hiba
«دیدیم آنچه را که ندیدیم و سوختیم ...»
hiba
*شایستگان آنانند که قلبشان را عشق، تا آنجا انباشته است که ترس از مرگ،
جایی برای ماندن ندارد...
hiba
قلبم آرام میزند، آرامتر از همیشه!
آرامتر از همه عمر بیست و شش سالهام...
کاربر ۱۶۶۱۷۸۸
من، محمد حسن قاسمی! به زعم خودم، آخرین امدادگر جنگ تحمیلی ایران و عراق هستم! اما وقتی رسیدم که جنگ تمام شده بود...
بیست سال دیر به دنیا آمدهام!
کاربر ۱۶۶۱۷۸۸
«ان شاءلله لباس سبز پاسداری یا لباس اتاق عمل، کفن غرق در خون آخرتم باشد...»
کاربر ۱۶۶۱۷۸۸
حجم
۱۵٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۵٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۶,۸۰۰
تومان