- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب آخرین امدادگر
- بریدهها
بریدههایی از کتاب آخرین امدادگر
۴٫۸
(۲۴)
هرصبح
به عشق تو بیدار میشوم
و میدانم که یک روز،
دستهایم را میگیری...
هر روز،
دلم آیینه باران میشود به شوق دیدار تو
و در هر تکه از قلبم تو را میبینم
که با هزار چهره لبخند میزنی به جان پر التهاب و بیشکیب من!
~S.F~
*از حادثه لرزند به خود کاخنشینان
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم...
Niki
«عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر، نه عجب! داشتن سر عجب است...»
Niki
خدا دست میگذارد روی قلبم و توی دلم تکرار میکنم:
«أَلاَ بِذِکرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»
hiba
ای اهل ایمان!
آن هنگام که دفترچه خاطرات روزانه مرا از زیر متکایم ناغافل تک میزنید و بلند بلند میخوانید و به خط من میخندید، به روزی بیاندیشید که من بین شما نباشم و آن روز از درد دلتنگی و غم دوری من، همین چند ورق کاغذ و خط کج و معوج مرا خواهید خواند و صد البته خواهید گریست!!
باشد که رستگار شوید...
~S.F~
به فکر میروم.
این من هستم؟ محمد حسن قاسمی؟
همان که به شوق شهادت، در لباس پاسداری سراز پا نمیشناخت؟
با حرص، بلند میگویم: «حسن! اگه قراره با یه زمین خوردن ساده اینجوری ننه من غریبم بازی دربیاری، همین الان پاشو برو وسایلتو جمع کن برگرد شهرکرد! زمین خوردن کجا و بالا رفتن و شهادت کجا؟»
گریهام گرفته: «شهادت لیاقت میخواد، پاشو برو انصراف بده از سپاه اگه وجودش رو نداری!»
از خودم خجالت میکشم!
سپهر
روحم پرمیکشد از روی میدانهای مین طلائیه تا خنکای نسیم هویزه و زمین پر از پوکههای تیر و ترکش دشت عباس...
رها میشوم میان موجهای خروشان اروند و دستم میخورد به دستهای بسته غواصهای کربلای چهار.
دلم میطپد به یاد شهدای کربلای پنج و غروب شلمچه ...
صورتم خیس میشود، از نمنم باران پاییزی اشک حسرت سالهای دفاع مقدس که به دنیا نیامده بودم و توفیق خدمت نداشتم.
SaraSoori
اللّهُم الرزُقْنی توفیق الشهادة فی سَبیلِک!
hiba
نُبُل همان جایی است که اهالیاش حاضر نشدند شهر و دیار خود را ترک کنند و ما امروز با تمام وجود این را درک کردهایم که مقاومت همواره هزینه کمتری دارد و نتیجهاش شیرینتر است، چرا که شهرنسبت به بقیه مناطقی که تخلیه شدهاند آبادتر مانده و ویرانیاش کمتر از مناطقی است که خالی از سکنه شدهاند
سپهر
خوشبختی یعنی حسین (ع) نگاهت کند!
hiba
شایستگان آنانند که قلبشان را عشق، تا آنجا انباشته است که ترس از مرگ،
جایی برای ماندن ندارد...
شایستگان جاودانانند!
نون صات
از اینکه میبینم بعضی افراد بیدغدغه، فقط به خاطر داشتن مدرک تحصیلی بالا، پستهایی گرفتن که لایقش نیستن، زورم میاد!!! مشکل ما بچه مذهبیا اینه که خودمون رو وقتی درگیر کارهای فرهنگی واینا میکنیم، از درس و ادامه تحصیل جا میمونیم و میشه وضعیت موجود!
~S.F~
چند ترکش به کمرش خورده بود و فکر میکرد به خاطر پیادهروی کمرش گرفته است. به سختی آوردمش داخل مقر، ترکشها را در آوردم و پانسمان کردم، مسکن و آرامبخش هم زدم. میخواست بخوابد ولی مقاومت میکرد. بدجوری به هم ریخته بود و اضطراب داشت.
توی همان حال بد، مدام هذیان میگفت و تکرار میکرد: «قاسم اگه من خوابم برد، تو نخوابیا! مثل بیمارستان شیخ نجار، میریزند اینجا سر همه رو میبُرند...»
سپهر
«عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر، نه عجب! داشتن سر عجب است...»
کاربر ۱۶۶۱۷۸۸
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است...
~S.F~
خوشبختی یعنی حسین (ع) نگاهت کند!
یا صاحب الزمان
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست...
hiba
«صبح که سحر میزند
خدا نظر میکند
بنده چقدر بیحیاست
خواب سحر میکند،
خفتهای ای بیخبر
شرم نداری مگر؟
خالق أرض و سماء
بر تو نظر میکند...»
hiba
«عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر، نه عجب! داشتن سر عجب است...»
hiba
با خودم میگویم: «خداحافظ تهران پرماجرا!»
فرقی نمیکند که من دوباره برگردم یا نه، ولی یادت باشد مدافعان حرم، کیلومترها دورتر از برج میلاد و هتلها و پارکها و شهر بازیهایت، در کشوری دیگر میجنگند و جان میدهند تا هیچ حرامی و حرامزادهای نگاه چپ به خانه و کاشانه شهروندانت نیندازد و حتی آشیانه گنجشکها و یاکریمهایت هم امن و امان بماند و آب توی دل هیچ آکواریومی تکان نخورد چه برسد به مردم!
حواست باشد تهران بزرگ!
عادلانه قضاوت کنی سربازهای فرامرزی وطن را و خطاهای شخصی هیچ کس را به پای آرمانها ننویسی...
~S.F~
حجم
۱۵٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۵٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۶,۸۰۰
تومان