بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در جستجوی صبح؛ جلد دوم | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب در جستجوی صبح؛ جلد دوم اثر عبدالرحیم جعفری

بریده‌هایی از کتاب در جستجوی صبح؛ جلد دوم

انتشارات:نشر نو
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۹ رأی
۴٫۴
(۱۹)
اینجا کشوری است که از قدیم می‌گفتند «استر ذهبک و ذهابک و مذهبک»... نکن آقا! بد می‌بینی! اشتباه می‌کنی، دستی دستی خودت را سر زبانها می‌اندازی! سالها قبل هم زنده‌یاد معدل شیرازی گفته بود تاجر عاقل کسی است که تمام تخم‌مرغهای خود را در یک سبد نمی‌گذارد و...
zahra.n
یادآوری این فعالیتها و این وقایع یاد نوشته همینگوی را در دلم زنده می‌کند: پیرمرد و دریا. پیرمرد من بودم، که دریای متلاطم زندگی را با آن توش و تلاش درنوردیدم، به ماهی بزرگی که سالها آرزوی صیدش را داشتم رسیدم، ماهی را صید کردم و کشان‌کشان و عرق‌ریزان با خود به ساحل آوردم... اما وقتی به ساحل رسیدم ازماهی جز اسکلتی برجا نبود: کوسه‌ها و سگ‌ماهیها هریک تُکی زده و تکه‌ای از گوشت ماهی را کنده بودند، و از ماهی به آن بزرگی اسکلتی بیش باقی نمانده بود! دردناک است... از ماهی بزرگ با آن‌همه رگ و پی و آن‌همه عظمت، لاشه‌ای بیش نمانده است، و پیرمرد خسته است... باید خستگی در کند، و درد این است که انگار کسی این ماهی بزرگ را ندیده است! جز پسربچه‌ای ژولیده که وقتی پیرمرد قایقش را به دیواره اسکله می‌بندد با تعجب انگشت به دهان می‌برد، چشم می‌دراند، و می‌گوید: «ای وای، چه استخوانهای بزرگی!»
zahra.n
وقتی در محلی دو سه تا کتابفروشی وجود دارد اگر یکی کتاب مورد نظر متقاضی را نداشته باشد متقاضی به دیگری مراجعه می‌کند. کتاب سبزی یا پنیر نیست که بگوییم خریدار مجبور است حتماً به همین که در دسترس است اکتفا کند. نه، خریدار کتاب خاصی را می‌خواهد؛ وقتی دید این کتابفروشی ندارد از کتابفروشی بغل‌دستی می‌خرد. اکنون سالهاست که حریم صنفی منتفی شده و می‌بینیم در هر محلی در تهران مخصوصاً در مقابل دانشگاه، دهها کتابفروشی هستند و همه هم کار و کاسبی روبراهی دارند، همانطور که زمانی محل کار کتابفروشها در ناصرخسرو و تیمچه حاجب الدوله و بازارحلبی‌سازها و بعداً شاه‌آباد بود و کسی شکایتی نداشت. مثلی است معروف که کسب پیش همکار رونق می‌گیرد. کار اشرفی هم بحمدالله رونق گرفت و دوستی‌مان همچنان محفوظ ماند.
zahra.n
پیشنهاد کردم این «بررسی‌گونه» ها را در کتابی گردآوری کند و برای چاپ به امیرکبیر بدهد و او موافقت کرد. حاصل این همکاری گلچینی بود در پنج مجلد با عنوانهای لیلا، اشتیاق، آخرین برگ، یاد دوست و کتابی درباره چند شاعر مشهور و بزرگ ایران به‌نام شعرای بزرگ ایران که در قطع وزیری و در حدود چهارصد صفحه بود و همگی در فاصله سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۴ چاپ شد.
zahra.n
امیرکبیر از دشتی کتاب دیگری هم چاپ کرد با عنوان پنجاه و پنج. این کتاب که قبلا در روزنامه کیهان به‌طور پاورقی چاپ می‌شد، اشاره‌ای بود به زندگی خودش و پنجاه و پنج سال حکومت خاندان پهلوی و برخوردهای او با رضاشاه. پس از انقلاب چاپ این کتاب هم شد یکی از مدارک اتهام همکاری من با رژیم گذشته. یکی از روزنامه‌های عصر برای اثبات این اتهام یک صفحه خود را به این اختصاص داد که من با چاپ کتاب پنجاه و پنج مبانی رژیم سابق را تحکیم کرده‌ام! و حال آنکه از اوایل انقلاب تا امروز دهها کتاب کوچک و بزرگ در شرح احوال رضاشاه و محمدرضاشاه و خاندان پهلوی توسط ناشران مختلف چاپ و منتشر شده و می‌شود.
zahra.n
پس از انقلاب آریان‌پور به امریکا رفت و در نبودن او «مدرسه عالی ترجمه» مصادره شد و نام آن تبدیل به «دانشگاه علامه طباطبایی» گردید و من هم رهسپار زندان اوین شدم.
zahra.n
کمکها به جیب مستحقان رفته، «مستحبان» مانده‌اند!
zahra.n
سیمرغ همچنان بال می‌زند و نسخه‌های شاهنامه امیرکبیر را به موزه‌ها، دانشگاهها، و فرهنگستانها می‌بَرد؛ نسخه اصل در کنف حمایت فردوسی بزرگ مصون از تطاول و گزند روزگار است، اما پدیدآورنده شاهنامه سرنوشت سراینده بزرگش را یافته است؛ هیچ یک از رنجی که بردند گنج نیافتند. اما شاهنامه همچنان هست و خواهد بود، به نام همان که سروده است، و همانها که آن را آراسته‌اند.
zahra.n
کتاب همسایه‌ها اثر احمد محمود (آقای احمد اعطا) راکه برای کسب اجازه به اداره نگارش دادیم سالها بود اجازه انتشارش را نمی‌دادند... ناگاه متوجه شدیم که کتاب را عینآ افست کرده و با آرم امیرکبیر پنهانی منتشر کرده‌اند در صورتی که خود ما حتی یک جلد آن را نداشتیم.
محسن
اطلاعات شهربانی کتاب را توقیف کرده! به بخش مطبوعات شهربانی مراجعه کردم. مسئولش سرهنگی بود که نامش را فراموش کرده‌ام. جریان را از او جویا شدم، پاسخ قانع‌کننده‌ای نشنیدم؛ بی‌اختیار آهنگ صدا را بالا بردم: «این کتاب که چیزی ندارد، کتاب بچه‌هاست!» سرهنگ گفت: «بله، حق با شماست، ولی همکاران ما معتقدند که این کتاب در تجلیل از خسرو گلسرخی است!» ماتم برد! پرسیدم: «به چه دلیل؟» گفت: «خوب دیگر، از اسمش پیدا است: بوته گل سرخ؛ قطعاً بی‌ارتباط نیست!» سبحان‌الله! آدم چه بگوید؟ در کشوری که کار فرهنگ را به سرهنگ می‌سپارند، چه می‌توانی بگویی؟
محسن

حجم

۴٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۱۶ صفحه

حجم

۴٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۱۶ صفحه

قیمت:
رایگان