بریدههایی از کتاب شازده کوچولو
۴٫۵
(۶۲۵)
وقتی به آنها میگویی که یک دوست جدید پیدا کردهای، آنها هیچوقت دربارهی چیزهای اساسیاش چیزی نمیپرسند. آنها هرگز از تو نمیپرسند: «صداش چطوره؟ چه بازیهایی را بیشتر دوست داره؟ آیا پروانه جمع میکنه یا نه»؟ به جای اینها میپرسند: «چند سالشه؟
چند تا برادر داره؟ چند کیلو وزنشه؟ درآمد پدرش چقدره»؟ آنها فکر میکنند که فقط با همین آمار و ارقام، همهچیز را در مورد او میفهمند.
MhmD
وقتی به آنها میگویی که یک دوست جدید پیدا کردهای، آنها هیچوقت دربارهی چیزهای اساسیاش چیزی نمیپرسند. آنها هرگز از تو نمیپرسند: «صداش چطوره؟ چه بازیهایی را بیشتر دوست داره؟ آیا پروانه جمع میکنه یا نه»؟ به جای اینها میپرسند: «چند سالشه؟
چند تا برادر داره؟ چند کیلو وزنشه؟ درآمد پدرش چقدره»؟
سیلوئِت
تو تا ابد نسبت به چیزی که اهلیاش کردهای مسئولی. تو مسئول گلت هستی
senora zahra
خب اگر بخواهم با پروانهها دوست شوم، باید وجود دو سه تا کرم را هم تحمل کنم دیگر.
عرفان هستم
هر آدمی، ممکن است یکبار چیزی را فراموش کند و همان یکبار کافی است که کار گل ساخته شود؛ شاید یک شب شازدهکوچولو یادش برود درپوش شیشهای را روی گل بگذارد یا گوسفند بیسروصدا از جعبه خودش بیرون بیاد...» و بعد زنگولهها تبدیل به قطرات اشک میشود.
mana
ارزش گل تو به اندازه عمری هست که به پای گلت صرف کردی
mana
شاه جواب داد: «خب، تو میتوانی خودت را محاکمه کنی، این سختترین کار دنیاست. محاکمه خودت ازمحاکمه هر بنی بشری مشکلتر است. اگر موفق شوی به درستی دربارهی خودت قضاوت کنی، آنگاه یک عالم به تمام معنا میشوی.»
mana
هر کس باید از دیگری چیزی را بخواهد که او قادر به انجام دادن آن باشد. قدرت، اول از همه باید بر پایهی منطق استوار باشد. اگر به مردمت فرمان بدهی که بروند و خودشان را در دریا بیندازند، آنها انقلاب میکنند. من حق دارم که انتظار اطاعت داشته باشم؛ چون اوامرم عاقلانه است
mana
اما گل من به تنهایی مهمتر از صدها گل سرخ شبیه شماست. چون او بوده که من آبیاریاش کردهام؛ اون بوده که زیر درپوش شیشهای گذاشتمش؛ اون بوده که برایش حفاظ درست کردهام؛ من به خاطر اون کرمهای ابریشم را میکشتم (به جز دوسهتاشون که گذاشتیم بمانند تا به پروانه تبدیل بشوند) چون فقط اونه که غرغرهاش، خودنماییهاش و یا حتی حرف نزدنهاش را به دقت گوش دادهام، چون او گل من است»!
Arezuwishi
«و وقتی خاطرات تسلا پیدا کرد (زمان؛ تسکیندهندهی همهی دردهاست) دوستیاَت با من باعث خوشحالیت میشه. تو همیشه دوست من میمانی. تو همیشه با من میخندی و گاهی هم، برای هواخوری، پنجرهی اتاقت را باز میکنی... دوستانت شاید از اینکه ببینند تو به آسمان نگاه میکنی و میخندی تعجب کنند! آنوقت تو بهشان میگویی: بله! ستارهها همیشه باعث خندهی من میشوند! و آنها فکر میکنند که حتماً دیوانه شدهای. میبینی چه کلکی بهت زدم»؟!
فاطمه ناظریان
اگر کسی اجازه بدهد که اهلیاش کنند، باید خطر گریه کردن را هم قبول کند.
فاطمه ناظریان
«مردم سیارهی تو پنجهزار گل سرخ را توی یک باغ میکارند؛ اما نمیتوانند گلی که دنبالش میگردند را پیدا کنند».
جواب دادم: «هیچوقت هم پیدایش نمیکنند».
«اما آنچه دنبالش هستند را میتوان تنها در یک گل سرخ یا کمی آب پیدا کنند».
فاطمه ناظریان
«آدمها، در قطارهای سریعالسیرشان میچپند؛ اما واقعاً نمیدانند دنبال چی هستند. این است که با عجله میروند، هیجانزده میشوند و همینطور دور خودشان چرخ میزنند...».
و ادامه داد: «کارشان ارزش این همه سختی را ندارد».
فاطمه ناظریان
«آنچه که میتوانم ببینم چیزی جز یک پوستهی ظاهری نیست. مهمترین چیزها را نمیشودبا چشم دید...».
فاطمه ناظریان
روبه شازدهکوچولو گفتم: «درسته، خانه، ستارهها، صحرا، آن چیزی که باعث زیباییشان میشود، نامریی است»!
فاطمه ناظریان
شازدهکوچولو ادامه داد: «کویر زیباست».
حق با او بود، من همیشه عاشق کویر بودم. آدم بالای یک تپهی شنی مینشیند؛ هیچ چیزی نمیبیند؛ هیچ چیزی نمیشنود؛ با این همه چیزی توی سکوت برق میزند.
شازدهکوچولو گفت: «قشنگی کویر به خاطر این است که یک جایی در خودش یک چاه پنهان کرده...».
فاطمه ناظریان
«فقط بچهها میدانند که دنبال چی میگردند. آنها برای پیدا کردن یک عروسک پارچه ای کلی وقت صرف میکنند؛ چون برایشان خیلی عزیز است و اگر کسی آن را ازشان بگیرد، میزنند زیر گریه».
سوزنبان گفت: «بچهها خوشبختند».
فاطمه ناظریان
«آدمها این حقیقت را فراموش کردهاند؛ اما تو نباید آن را فراموش کنی. تو تا ابد نسبت به چیزی که اهلیاش کردهای مسئولی. تو مسئول گلت هستی».
فاطمه ناظریان
«آدم فقط از چیزهایی که اهلیشان میکند، میتواند سردربیاورد. آدمها، وقت زیادی برای سردرآوردن از چیزهای دیگر ندارند. آدمها همهچیز را حاضر و آماده از مغازهها میخرند؛ اما هیچ مغازهای نیست که کسی بتواند از آن دوستی بخرد و برای همین آدمها بدون دوست ماندهاند. اگر تو دلت یک دوست میخواهد، مرا اهلی کن...»
فاطمه ناظریان
برای من، تو هنوز هیچی نیستی جز یک پسربچه، مثل صدها هزار پسربچهی دیگر و من به تو نیازی ندارم و تو هم به من هیچ احتیاجی نداری. من هم برای تو ، چیزی نیستم جز یک روباه مثل صدها هزار روباه دیگر؛ اما اگر مرا اهلی کنی، آنوقت به همدیگر نیازمند میشویم. آنوقت تو در تمام دنیا برای من منحصربهفرد میشوی و من هم در تمام دنیا برای تو بی همتا میشوم...
شازدهکوچولو گفت: «کمکم دارم متوجه میشوم. یک گل هست که فکر میکنم مرا اهلی کرده باشد».
فاطمه ناظریان
حجم
۶۶۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۶۶۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۲۱,۰۰۰۳۰%
تومان